سیولیشه

نشریه اختصاصی شعر نیمایی

سیولیشه

نشریه اختصاصی شعر نیمایی

باید حرف می زدم  / سعید سلطانی طارمی  





چه می‌توانی کرد ای مرد؟

جهان گذرگاهی‌ست

غریب، هایل، تاریک

و مرگ عابر بی‌چهره گرسنه، که پشت نقاب حادثه نزدیک است

کنار خواهر همزادش در سایه می‌سپارد راه

و زیستن یعنی رفتن به میهمانی مرگ

علیرضا طبایی (از شعر مرگ بی‌چهره)



سخت‌ترین نوع نوشتن، نوشتن در باره‌ی شاعر و دوست تازه از دست رفته است. از هرطرف که بچرخی تا بی‌طرف و سرد باشی دل و چشم و عاطفه‌ات به صحنه‌هایی رجعت می‌کنند و لب به چنان سرزنشی باز می‌کنند که انسان ترجیح می‌دهد جز به نیک گفتن لب باز نکند چرا که داغ، تازه‌است و هنوز زمان کار خود را شروع نکرده‌است. در چنین موقعیتی‌است که انسان حال بیهقی را می‌فهمد در نوشتن جمله‌ی شاهکار و معروفش: "قلم را لختی بر وی بگریانم" مقدمه‌ی این جمله کمتر از خودش جالب نیست وقتی مینویسد: "که نیز (دیگر) نام بونصر نبشته نیاید در این تاریخ" بونصر استاد، دوست و دلیل او بود از این جهت سوزی که اینجا در این جمله هست بیشتر از آن است که در باب حسنک می‌نویسد آن را. اما من با خود خواهم جنگید. سخنی نخواهم گفت: که از شأن و منزلت دوست شاعرم فاصله داشته باشد

علیرضا طبایی مثل بیشتر همنسلانش [شادروانان حسین منزوی و محمد علی بهمنی ] در تمام نحله‌های شعر معاصر فارسی طبع آزمایی کرده‌است. شعر نیمایی را با پختگی سروده‌است غزلش حسی، معمولاخوب و گاهی میانه‌حال و همیشه سالم است. ترانه‌هایش نوآورانه و دلچسب است. اما در محتوای تمام کارهای او یک ناکامی عمیق هست که در پنهان جای کلماتش مویه میکند. این ناکامی در نام بیشتر کتابهایش هم جوششی پوشیده دارد.



چه لحظه‌های تری دارند

درختهای نگونسار، در برهنگی آب‌های پاییزی

چه لحظه‌هایی:

آمیزه‌ی سکون وسکوت و برگ

چه لحظه هایی: آمیزه‌ی سکوت و سکون،

مثل ایستایی مرگ .



شعر نیمایی او با زبانی ساده به خیابان می‌رود و موضوع خود را انتخاب میکند. در خیابان به هر طرف رو کنی زبان و محتوا اجتماعی‌ و خواسته‌ها عمومیت دارند حتی عاشقانه‌ها عمومیت دارند. چون خیابان مکانی عمومی‌است آن که در خیابان شعرهایش را دنبال نمی‌کند از زندگی شاعرانه عقب می‌ماند.

باید به آفتاب بگویم

نلم مرا به خاطر بسپار!

من سالهاست سایه‌ی خود را

از یاد برده‌ام

خود را نمی‌شناسم

انگار مرده‌ام

در خاطرات دور مروری کن

نام مرا به یاد آر

از مجموعه‌ی شاید گناه از عینک من باشد. شعر "حجمی به روی دایره‌ی بسته"

2
شعر محبوب شاعر است و محبوبی آن تا بدانجاست که شاعر برای رسیدن به آن از دشوارترین موانع با دست افشانی می گذرد . شعر همان چشمه ای است که در انتهای بیابانی خشک عشوه می فروشد . شاعر می داند او آنجاست ولی نمی داند آنجا کجاست. مگر آن که چشمه، خود بخواندش . خود راه بنمایدش. تا در یک سماع جنون آمیز از زهدان سکوت و فریاد زاده شود و زیبایی را مصداقی دیگر پای برجهان بگذارد. بی تردید شعر در نقطه ای از دنیای شاعر شکل می گیرد که تناقض عقل و جنون به تعادل و ترکیب می رسد و ستیز بیرونی آن دو به درون منتقل می شود . گفته اند : از قلاسفه ی دنیای کهن تا پیامبران الهی تا فلاسفه ی عصر روشنگری و بعد از آن ، انسان زیباترین مخلوقی است که پای به جهان هستی نهاده است و باز گفته اند که انسان محل ترکیب و تعادل عناصر متضاد است. یعنی انسان که مظهر زیبایی و اساس زیبایی‌شناسی‌ست. خود تناقض آرمیده است؛ فریاد در جوف سکوت است. پس زیبایی زاده ی تناقض است و هیچ مخلوقی در جهان به اندازه ی شعر حاصل تناقض آرمیده در عین آشتی ناپذیری نیست. به قول مولانا :"عقل است و جنون است نه عقل و نه جنون است"
برای رسیدن به شعر به قول عین القضات ، عشق فرض راه است . و عشق یعنی آمادگی برای باختن ، نه، عشق عین باختن است. شاعران بازندگان راه شعراند و هرچه به قول ابوسعید ابوالخیر" پاک تر و راست تر" ببازند بیشتر به شعر می رسند. شعر آتشی است که با هیزم باخت شعله می کشد. و شاعران عاشق باختاند مدام می بازند و هوس باخنشان ارضا نمی شود . از این روست که مورد ستایش مجنون ترین عاقل تاریخ شعر فارسی قرار می گیرند :
خنک آن قماربازی که بباخت هرچه بودش
بنماند هیچش الا هوس قمار دیگر.
اینک ما باختگی های یک بازنده ی حریص را به داوری نشسته‌ایم. برای صحت داوری همه را به خواندن مجموعه‌ی "شاید گناه از عینک من باشد" و دیگر مجموعه‌‌هایش دعوت میکنم تا جهان شاعر و هستیشناسی او را به تماشا بایستند.



هر چند آدمی وار
در هیئت من و تو به رفتارند
جز سنگ نیستند
با سنگ ها سکون و پذیرش
با سنگ ها برودت بیگانگی است
تعبیر خواب های خیابان نیز
باد است
وقتی که طبل های تهی ، صحنه را
از های و هوی کاذب پر می کنند


3
جوانمردا ! این شعر ها را چون آینه دان . آخر دانی که آینه را صورتی نیست اما هرکه در او نگاه کند ، صورت خود تواند دید. همچنین می دان که شعر را در خود هیچ معنی نیست ، اما هرکسی از او آن تواند دیدن که نقد روزگار او بُوَد و کمال کار اوست. و اگر گویی شعر را معنی آن است که قایلش خواست ، و دیگران معنی دیگر وضع می کنند از خود ، این همچنان است که کسی گوید : صورت آینه صورت روی صیقل است که اول آن صورت نمود . و این معنی را تحقیق و غموضی هست که اگر در شرح آن آویزم از مقصود باز مانم. (نامه های عین القضات همدانی جلد اول ص 216 قرن پنجم چاپ اساطیر.)
این برداشت هوشمندانه مربوط به قرن پنجم هجری است اما در روزگار ما مردی می گوید که باید کاری کرد که همه ازشعر نیما تلقی واحدی داشته باشند که آن هم عبارت باشد از تلقی ایشان. شعر یک عامل زبانی است و عامل های زبانی ناگزیر از انتقال معنی هستند. حال این که معنا در شعر پیش شاعر است یا خواننده یا متن، هنوز بحث باز و درجریانی است به هر حال معنی هست. مگر این که شاعر عمدا زبان را از حوزه ی طبیعی اش دور سازد . که تا به حال هیچ تلاشی در این زمینه به جایی نرسیده است . چون وقتی هنجارهای زبان به هم ریخته می شود فرد از درون دچار ناهنجاری می شود و نتیجه ، شاید به درد روانکاوی و روانپزشکی و در نهایت زبان شناسی بحورد ولی شعر نخواهد بود.

در جمع مهربان برادر ها
با گام های سبز گیاهی ،
می رویم
- بهت غریب جنگل با من-
از توده ی بلتد درختان می پرسم:
با آن که گفت "آری"
او "آن که یافت می نشود آنست"؟

من با علی‌رضا طبایی در بزرگداشتی که همشهریانم در خانه‌ی هنرمندان برایش گرفته‌بودند. آشنا شدم. با نامش و شعرش از نوجوانی آشنا بودم. مجله‌ی جوانان امروز را چند نفر از دوستانم می‌خریدند و من مشتری صفحه‌ی شعرش بودم و او دبیر آن صفحه بود و نامش بر بالای صفحه بود. اما خود مجله در نظرم متهم بود برای این که از کسی شنیده‌بودم که آل احمد مجله‌هایی نظیر آن را رنگین‌نامه می‌نامید. منطق تند زبان آل‌احمد را در "مدیر مدرسه" و "دید و باز دید" بسیار پسندیده‌ و پذیرفته‌بودم. من بچه‌ی ده بودم طبیعت خشن و پر سروصدای ده را در ریتم جمله‌های پر سروصدای او می‌دیدم. من همیشه جذب آهنگ و ریتم نثرها می‌شدم و می‌شوم از خودشان ممکن بود چیزی نفهمم یا اصلا نخواهم که بفهمم... بگذریم. من با او همیشه آشنا بودم. همیشه‌ی من از زمانی شروع می‌شد که پدر را قانع کردم که می‌خواهم برای درس‌خواندن بروم زنجان. آنجا بود که مسیر زندگی‌ام را تغییر دادم مدعی نیستم که کار فوق العاده‌ای کردم چون پسر عموهایم که این کار را نکردند از جهات مختلف خوشبخت‌تر از من هستند.

من با علی رضا طبایی در پزرگداشتی‌ که زنجانیها برایش برپا داشته‌بودند آشنا شدم بعد از آن آرام آرام با هم صمیمی شدیم. مدتی با گروهی از دوستان شاعر دور هم جمع می‌شدیم و گاهی همدیگر می‌چلاندیم تا آب اضافی و مسموم شعرمان را دور بریزد. حتی در آن جمع هم که نسبت به همه شیخوخیت سنی داشت مراسمی در قدرشناسی‌ از شاعر و شعرشاجرا کردیم و تنی چند از دوستان در باره‌ی شعر او سخنان سنجیده و ارجمندی گفتند.

فکر میکنم با آمدن جناب احمدی نژاد جمع ما هم مثل خیلی از جمع‌های نظیرشروی در خلوت شدن گذاشت و آرام آرام تمام شد. بین دیدارهای ما فاصله افتاد تا این که: آن یار هم ما را خبر نکرد و سفر کرد . یاد و نامش سوار همیشه باد.  پر از داد و فریاد او می‌های پر ‌هاهای ه ها





پارادایم فکری علی رضا طبایی /عابدین پاپی

درباره‌ی یک موضوع یا نشانه‌ی طبیعی سخن راندن بسی راحت‌تر و معقول‌تر به نظر می‌رسد تا که بخواهید درباره‌ی یک پارادایم فکری یا اندیشندگی یک اندیشمند صحبت کنید. دلیل عمده شاید ذهن سیال و نوآوری یک پارادایمِ علمی عملی است که تفاوت عمده‌ای با یک موضوع یا نشانه دارد چرا که این پارادایم قدرت فکریدن و اندیشیدن دارد و به سهولت می‌تواند تغییر و تحول ایجاد کند و تنها فرق و تمایزِ بارز یک انسانِ مُفکر با سایر موجودات و موالید سه گانه درهمین مُفکربودن آن است که این فرآیندِاندیشندگی یارای تعمیم پذیری و جامعه پذیری هم دارد. شعر ، ترانه و روزنامه نگاری و نقدوبررسی، کاری بس دشوار به نظر می‌آید ازاین رو که وقتی جامع الاطراف و صاحبِ منظومه‌ی فکری باشید و درابعاد و زوایای مختلف مفاهیم و مصادیق جامعه و حتی طبیعت و هنر را به دایره‌ی بررسی ببرید کارشما دردایره ی پذیرش و سازِش با زمان سیاسی و اجتماعی خویش دشوار می‌شود. گاهی شما تفکری همراه و همگونِ با جامعه دارید و گاهی نه چنین چیزی درقابوس و ذاتِ فکری و اندیشگی شما نیست و براساسِ گذر زمانبه فردی مستقل و مجزا از حیثِ فرم و محتوای فکری تبدیل می‌شوید و درآنجاست که زیست مندی شما با شرایطِ موجود براساسِ آگاهی شما میسور و درحرکت است و دراین جا شما تفکری ناهمگون و ناهمراه را از خود به دایره‌ی بایش و نمایش می‌گذارید و درواقع گذردروضعیّت موجود را خواهان نیستید و به دنبال گذار به وضعیّتی مطلوب را درذهن می‌پرورانید که اصولاً چنین فرآیندی به فرآخور و آبشخورِ جامعه‌ی درمقابل ایستاده نیست و درچنان شرایطی است که کاملاً مسیرِ شما تغییر می‌کند و به شخصیّتی چند گانه زبان و چندگانه مفهوم و محور تبدیل می‌شوید به طوری که دغدغه‌ی شما به نوعی دغدغه مندی جامعه مبدل شده و راهِ اومانیسم و انسان گرایانه ای را درپیش می‌گیرد و این خود مسببی می شود که کاملاً از مرحله‌ی دانش قدم درمرحله ی بینش گذاشته و با عبور از بینش فکری خویش به منش می‌رسید و تنها دغدغه‌ی شما تن‌هامی‌شوند و چاره‌ای جز دوستی با قلم و کاغذ را ندارید و این می‌شود که دنیای تنهایی را برای تن‌های جهان برمی گزینید. بنابراین علیرضا طبایی چنین شخصیّتی بود. شخصیّتی جامع الاطراف که دنیای سکوت را به جای جهانِ فریاد گزینش کرده بود. وی متولد 4 آذر 1323 بودو در 19 شهریور سال 1403 درسنِ 80 سالگی دارِ فانی را وداع گفت. شخصیّت فکری طبایی را باید به سه دوره‌ی طبایی جوان، طبایی میانسال و طبایی پیرسال تقسیم نمود که این سیرِ اندیشگی‌ها درچند حوزه‌ی فکری اعم از: شاعر، ترانه سُرا، روزنامه نگار و منتقد ادبی قابل ِوارسی و بررسی است. علاقه و عُلقه ی طبایی به ادبیات و روزنامه نگاری ریشه و پیشه درشهرفرهنگی و ادبی شیراز دارد و درهمان دورانِ ابتدایی تا متوسطه این علاقه نمایان است به طوری که درآن زمان توانست درزمینه ی ادبیات و روزنامه نگاری مقام اول را درسطح آموزشگاه‌های کشور کسب نماید. سُرایش شعر و همکاری با مطبوعات را نیز درهمان دوران آغاز نمودند و نخستین شعرش درسال 1337 درمجله ی سپید و سیاه منتشر گردید. این نویسنده و منتقد معاصر با روزنامه‌ها و هفته نامه‌ها و مجلات و درکل جراید ملی فعالیت مستمر داشتند که می‌توان به ماهنامه‌های ادبی از جمله سخن، نگین، فردوسی، رودکی، تهرانِ مصور، امید ایران، روشنفکر، زن روز، اطلاعات بانوان، کیهان، پیغام امروز وسایر جراید ملی ایران اشاره نمود. علاوه براین داشته‌ها و کاشته‌ها، طبایی شاعر و ترانه سُرا وپژوهنده ، نگارنده و محقق برجسته‌ای بود به طوری که می‌توان به مجموعه‌های شعر این شاعر اعم از: 1- جوانه‌هایپاییز 2-ازنهایتشب 3-خورشیدهای آن سوی دیوار 4-شاید گناه از عینک من باشد 5-مادرم ایران 6-تندراما ناگهانی‌تر 7-تاک کُهنسال و خوشه‌های صبح 8- عشق تو نمی‌میردو به پژوهش‌های ادبی و دانشگاهی این نویسنده و منتقد اشاره نمود که این پژوهش‌ها اغلب درراستای شکوفایی و دل آوایی جامعه‌ی هنر و ادب این کُهن بوم رقم خورده‌اند، پژوهش‌هایی از قبیلِ: 1- تأثیر مکان درهنر 2-کاوشی درهنر 3-بررسی کارنامه‌ی شاعران امروز 4-خلاقیّت و شبه خلاقیّت 5-به بهانه‌ی انتشار مجموعه آثار نیما یوشیج، این زبان دل افسردگان استو پژوهش‌های دانشگاهی این نویسنده به مانند: تاریخچه‌ی تئاترو سیر تحولات آن درشیراز و بررسی تاریخچه و سیر تحولات نمایشنامه‌های منظوم درایراناشاره نمود. طبایی شاعر و ترانه سرا و نویسنده‌ای ناسیونالیسم و میهن پرست بود و علاقه‌ی وافری به زبان و تاریخ و تمدن ایران زمین داشت و این فرآیندعلاقه به وفور درنوشتارهای آن نمایان و شایان است. هم ترانه سُرا بود و هم غزل می‌سرائید. عشق و گرایش عاشقانه‌ی وی به قالب غزل و ترانه ستودنی است و زبان سهل و ساده آن همراه با مضامینی عمیق و عاطفی و تازه دراشعارش، کاملاً پیدا و هویداست. شاعری نوستالژیک که می‌خواهد پلی میان زبان عموم و شعر بزند و اغلب ترانه‌های وی حالتی نوستالژیک و گروتسک وار دارند که البته همین مؤلفه‌ها درغزل های آن به وفور مشهود است. هر شاعری تابع زمان خویش و فرزند زمان و مکان خویش است و اصولاً شرایط اجتماعی و حتی سیاسی موجودِ درزمانش درنوع زبان و سبکِ شعری‌اش تأثیر به سزایی دارند. از چهره‌هایی تأثیرگذار درسیر تکمیلی و تکوینی غزل معاصر شناخته می‌شود و بیش از نیم قرن دردنیای ترانه و با ترانه زیست و زیست مندی متقابلی داشتند. شخصیّتی مهرطلب با زبانی مهربان و دردمند داشت و مهم‌تریندغدغه‌ی این نویسنده و شاعر اجتماع و رنج جامعه بود به طوری که درون مایه‌ی بیشتر اشعارش چه درغزل و چه درترانه عشق و اجتماع هستندگی دارد. عاشقانه و دردمند و غریبانه می زیست و عالمانه می‌نوشت و زندگی درخویشتن خود را به زندگی درخویشِ دیگران ترجیح می‌داد. کم‌تر به دنبالِ دیده شدن بود اما دیدِگانش با افق‌های معرفت درتعامل و تعادل بودند. از او به عنوان ترانه سُرای نوستالژیک ایران یاد کرده‌اند به طوری که از مشهورترین ترانه‌های وی که توسط خوانندگان اجرا شده می‌توان به: طلسم آرزوها، کوچه‌ی میعاد، گُل محبت، عشق تو نمی میرد، شهر فرنگه چشمات، مردسرگردان، یاد آن شب‌ها، تن‌ها با گل‌ها، دختر دریاها، آسمان آسمان، راز دل و نگاهم با نگاهت قصه داره، اشاره نمود. ترانه با این که قدمتی دیرینه دارد و دراین عرصه افراد مختلفی میدان داری نموده‌اند اما سیر تکاملی آن تا روزگار معاصر قابل بررسی و وارسی است و بی تردید می‌توان علیرضاطبایی را یکی از تأثیرگذارترین ترانه سُرایان دردوره ی معاصر برشمرد چرا که ایشان به سهم خود تلاش کردند تا که به ترانه روح و روانی تازه بدهند و ساختار و بافتارِ ترانه را از حیث فرم و مضمون و از لحاظ زبان به زبانیّت و مدنیّت و مدرنیّت قابلِ توجهی رساندند. زبانترانه‌های طبایی زبانِ کوچه و بازار و درواقع زبان حال و احوال مردم هم هست به گونه ای که، به سهولت علایق روحی-روانی و سلایقِ رفتاری و فکری مردم درازمنه ی دور و نزدیک، درترانه هایش دیده می‌شود و این حسِ کاریزما و صمیمی درزبان ترانه‌های طبایی خود عاملی است که زبانش کاریزماتیک و ریزومیک جلوه نماید. برخلاف خیلی از ترانه سُرایان که به دنبالِ حرکاتِ پوپولیستی‌اند طبایی درترانه هایش حسی عاطفی و اومانیسم دارد و اومانیستی فکرکردن به ترانه درخون و شریان‌های آن جاری و ساری است و آنچه درغزل آن غزالی تیزچنگ و تیز پاست ریشه درزبان ترانه و رابطهای عاشقانه دارد که می‌توان فی مابین ترانه و غزل یافت و دریافت کرد. فرهنگِ زندگی و زندگی فرهنگ دوعامل مهم درروندِ شخصیّت فکری-ادبی طبایی محسوب می‌شوند و گویی که به دنبالِ فرهنگ مندی زندگی‌هاست و البته به هنرمندی درزندگی اجتماع نیز تأکید مؤکد دارد. درترانه های طبایی می‌توان به اصولِ مستقل درترانه اعم از موسیقایی بودن، وزنِ عروضیو قافیه داشتن و موضوع واحد و خاص اشاره نمود و زبان وی درترانه علاوه برزبان گفتاری زبان معیار هم هست به طوری که این نوع زبان درترانه های ایشان به عنوان الگوی زبان غالب درجامعه پذیرفته شده است. زبان معیار طبایی درغزل نیز مشهود است چرا که این گونه معیار ، اعتبار اجتماعی و تفسیر فکری خاصی دارد و قدرت جامعه پذیری زبان غزل اش درروح و روانِ جامعه مبرهن و مسجل است. دیگر نکته، این که اگر چه بعضی به اشتباه ترانه را معادل شعر می‌پندارند اما باید گفت که شعر چه درقالب کلاسیک و چه دربافت شعر نو و آزاد،می‌تواند یک اتفاق ادبی صرف باشد که احساس را با کمک کلمات و خیال پردازی به خواننده منتقل می‌کند که درهردو سبک قواعد خاص و اصول و مقتضیات خودش را دارد اما ترانه سروده‌ای به شمار می‌رود که به هدف هم آغوش شدن با موسیقی نوشته می‌شود یعنی رابطه‌ی دیرینه و شیرینه با گُفتمان موسیقی دارد و این نوشته ترانه گون بایستی همگون و همخوان و آواز و آوا با موسیقایی مدنظرآهنگساز و خواننده باشد. بنابر، این موارد، طبایی شخصیّتی شاعر مسلک و ترانه سُراست که نسبتِ به این دو ژانر، رویکردی مجزا دارد و نگاهش به این دو شاخه‌ی ادبی کاملاً متفاوت و متمایز است و اصولاً یک میدان برای تاختن درزمین این دو انتخاب نکرده است بلکه هرکدام از این ژانرها میدانی مختصِ به خویش دارند. هرشاعری شاملِ یک رویکرد و یک عملکرد است و طبایی را باید درشعر و ترانه با عملکردی مناسب و متناسب با رویکرد آن بررسی نمود. تجربه‌ی زیسته و زیسته ی تجربی طبایی به شکلی است که می‌توان نوعی دوپارِگی فکر و فرهنگ را درشخصیّت آن جستجو کرد چرا که درسیر زندگی با مهاجرت نیز روبرومی شود که خود ِمهاجرت و نوع زندگی افراد که شامل فراز و فرودهایی است می‌تواند فرد را جور دیگری برای جامعه تعریف نماید و مشخصاً شما درسیراندیشگی های طبایی این فرآیندرفتاری را مشاهده می‌کنید زیرا علاوه برغزل سُرایی و ترانه سُرایی، منتقد و روزنامه نگار هم هست و اصولاً راغب به شرکتِ درمباحثِ اجتماعی و نوع زندگی‌ها نیز از کاربست‌های تحقیقاتی آن به شمار می‌رود و به همین خاطر است که شما درزبانِ غرل و ترانه‌های آن هم اجتماع و طبیعت را احساس می‌کنید و هم نوعی درد و دردمندی همراهِ با عاطفه و احساس دراشعارشان نمود دارد.
افراد تابع مکان و زمان خویش درحرکت و جوش و خروش هستند و تمامِ آمال و آرزوها و امیال شخصی و اجتماعی خود رااز همین مکان و زمان دریافت می‌کنند. پس درمییابیم که هر شاعری می‌تواند یک منِ شخصی فردی و یک منِ اجتماعی داشته باشد که این دو توسطِ منِ راوی آن به دایره‌ی بایش و نمایش می‌آیند و من طبایی را شخصیّتی می دانم که ابتدا درشعر و نوشتارش من شخصی فردی وجود دارد و به مرورزمان ودرمیانسالی و پیرسالی به نوعی منِ اجتماعی می‌رسد که این منِ اجتماعی می‌خواهد درد و دردمندی جامعه را به بیآیش خاصی بکشاند. طبایی غریبانه زیست و غریبانه رفت اما شعر و اندیشه‌اش آشنایی است که دلِ آشنایان را به وجد و لبخند وا می‌دارد او برای همیشه،همیشگی‌هایاشک‌ها را نوازش می‌دهد. شاعری دردمند که سیاهی زندگی را با زمستانِ دل پیوند می‌دهد وچنینمی‌سُراید:
اینک زمستان، نیمه‌ی همزاد من، اسطوره پیری
پاپوش برفی، جامه‌ای خاکستری گون، گیسوی شیری
و یا از شعر «کسی است چشم به راه من» چنین زیبا می‌سُراید:
دراین شبانه‌ترین بن بستکه صبح را جرسی نیست
دلم هوای کسی دارد که مثل هیچ کسی نیست
آری شعر طبایی نوعی ناتورالیسم معنایی است و کلافِ زبان اش با طبیعت و جامعه عجین و امین است. او فرزند درد و دردمندی است و می‌خواهد با زبانی اجتماعی عارفانه دردمندی جامعه را به دایره‌ی تصویر بیاورد. صنعت واژه گزینی دراشعار طبایی کاملاً رعایت می‌شود و حُرمت واژه درشعرش ستودنی است چرا که به جای این که کلمات را درشعر درمقابل هم بگذارد سعی برآن دارد تا که نوعی دموکراسی درمیان کلمات ایجاد کند. شاعری نظیر آفرین که با استفاده از صناعاتی چون ایهام و استعاره به زبان و موسیقی درونی شعر جلایی دیگر بخشیده است. مهارت و تکنیکال بودن شعر طبایی زمانی برجسته می‌شود که زمستان و برف و گیسوی شیری را درشعر لحاظمی‌کند و یا شب و صبح و هوا را درکنار هم قرار می‌دهد تا که زبان شعر و موسیقی لفظی و معنوی شعرش جلایی دیگر را از حیث تضاد و مراعات نظیر به خود احساس کند و یا از شعر:«پاداش لبخندهایم» چنین می‌خوانیم:
پشتی ازاین سال خمیده، میراث پیوندهایم!
کتفی نشان گاه خنجر، پاداش لبخندهایم!
زبانی پارادُکسیکال که با صنعت تضاد همراه است و پیامی اجتماعی انتقادی و درجوانبی اعتراضی را به جامعه منتقل می‌کند و یا به این پیام اکتفا نمی‌کند چرا که درادامه می‌گوید:
هرلحظه از هیچ سرشار، هرروز لبریز خالی!
یک رنگ و یک طعم دارند، مرداد و اسفندهایم!
شاعری که فرهنگِ آشتی تضادها را درشعر و فی مابین کلمات ایجاد می‌کند شاعری تضاد گون که با استفاده از سرشارو خالی و مرداد و اسفند به دنبالِ زبانی تلخ اما شیرین است تا که جامعه به زیباشناختی هرچه بیشتر زبان شعر پی ببرد.درنیای حقیقت خالی و پر با هم کنار نمی‌آیند و مراد و اسفند نیز از یک جنس و حال و هوا نیستند اما شاعربا مُستفاد شدن از دنیای مجاز با مهارت خاصی موسیقی لفظی و معنوی زبان شعر را به دایره‌ی نمایش می‌آورد.
طبایی شاعر آشتی تضادها و پارادُکس هاست که آبشخور این مفاهیم ریشه درپیشه های طبیعت دارد . شاعری طبیعت گرا و جامعه محور که کلمات اش درجهت شکل گیری زبان شعر درمتن و بطن همین طبیعت وجامعه نُضج و بارورمی شوند به نمونه ذیل درغزل "پاییز می‌آید، زمستان نیز":
دیرآمدی ای سبزگون ، پاییز درراه است
پاییز می‌آید، زمستان نیز درراه است
لبخند تابستان نمی‌پاید به لبهایت
این سان که پاییز و زمستان، تیز درراه است
باغچه‌های عطرگون، دیرآمدی درباغ
این باغ را، بی رحمی گلریز درراه است
از من گذشت اما تو را می‌ترسم ای سبز!
پاییز ، با چشمی جنون آمیز درراه است
با من اگر همراه گردی خستگی باتوست
ما رابیابان های خوف انگیز درراه است
درانتظارمن، شبی سرد و زمستانی است
اما تو راگرمای شورانگیز درراه است
این میوه‌ها، ارزانی دستی جوان ترباد
پیرم من و زنهاری پرهیز درراه است
این سایبان را آهویی چالاک می‌زیید
من خسته، دست و خنجری خون ریز درراه است
چون شهر نیشابور، آبادم مبین امروز
این شهر را ویرانی چنگیز درراه است!
این غزل فرآیندی آشنازُدایانه را طی می‌کند و درخیلی از ابیات شمابا زبانی تصادم دارید که برخلاف منظور اصلی صحبت می‌کند و درجهاتی هم آیرونی کلام دراشعار طبایی جایگاه و پایگاهِ ویژه‌ای دارد. بدنه‌ی غزل دردمند است و از سیر و تاریخ جامعه سخن می‌گوید و درون مایه غزل انتقادی- اجتماعی است و گاهی هم اعتراضی و گلایه سر می‌دهد. زبان شعر واقع نگار و واقع گوست و می‌خواهد واقعیّات زندگی را با استفاده از کلماتی نظیر آفرین و تضادگون با زبانی رسا و شیوا به تصویر بکشد. نمادسازی‌ها و بهره گیری از استعاره درجهتِ استعاره مندی زبان از عمده تکنیک‌ها و مهارت‌های زبانی طبایی در شعرهستند به طوری کاملاً پیرنگی را طرح ریزی می‌کند که مواد و مصالح آن فصول سال و مفاهیم اجتماعی است اما می‌خواهد با این کلمات طبیعی و اجتماعی ساختمانی مجلل از جنس درد و دردمندی را به تصویر بکشد. زبان کنایه و بهره گیری شاعر از نمادهای طبیعی به مانند پاییز و زمستان و استفاده از قافیه‌هایی جدید که خود بخشی ازتعریف شعر را به عهده گرفته‌اند از دیگر مهارت‌های زبانی طبایی درغزل و حتی ترانه محسوب می‌شوند. طبایی درشعر چه غزل و چه ترانه تابع زیست بوم و زیست اجتماعی و زیست فکری کُهن بوم خویش است و دقیقاً هرآنچه که هست را با هستندگی هایش تصویر می‌کند نه هرآنچه که نیست و مدعی هست مندی است. 

ناگاه /جلیل صفر بیگی


در کوچه وزید
بوی مویش
ناگاه
باران سَر و رو نشُسته
آمد بیرون
#واران
#نورباعی

@js313

چند شعر از علی رضا طبایی

1

این خاک، پاره‌ای ز بهشت است‌

امّا،

حیفا...!

بر چهره‌اش، 

         ـ‌ هنوز، پس از سی قرن‌

جا پای خشکسالی و،

                   ـ‌ نقش دروغ و،

                                   ـ فقر

زشت است!


2


باید به آفتاب بگویم:

«... نام مرا، به خاطر بسپار!

من سال‌هاست سایه‌ی خود را

                                از یاد برده‌ام.

خود را نمی‌شناسم، انگار مرده‌ام

در خاطرات دور، مروری کن!

نام مرا به یاد آر!

*

آن سال‌های غفلت بی‌تقویم

آن سال‌های بی‌نام، بی‌تاریخ

در کوچه‌های خاکی سیّاره‌ای که تازه بر آن پا نهاده بودم

من با تو، دیرگاهی همسایه بوده‌ام

 

نجوای عاشقانه‌ی حوّا

با سیب‌های سرخ، به یادت هست؟

انگار، هفته‌ای نگذشته‌ست...»

*

زهر ملال غربت

آمیخته به طعم پشیمانی هبوط

مانند آن غروب نخستین، هنوز هم، تازه‌ست!

کامم هنوز تلخ است

انگار، ساعتی نگذشته‌ست

*

بر من چه رفته است؟

من کیستم، کجای زمین، یا کجای زمان ایستاده‌ام...؟

این چندمین هزاره‌ی تبعیدست؟

با چشم بسته، بر خط مجهول!

بیهوده رفتن و نرسیدن، تسلسل و تکرار!

میراث شوم قابیل، بر شانه‌ی سیزیف

                                    بردوش من، بلاهت بهلول!

راهی ز سُخره، دایره‌ای دوّار!

*

پیرنگ قصّه این است:

حجمی که روی دایره‌ای بسته، حول صفر گذر دارد

می‌چرخد و دوباره

در انتها، به نقطه‌ی آغاز می‌رسد

پاهایش از تداوم بیهوده ره سپردن، سنگین است

*

تا قلّه‌ی غروب

بر دوشِ خشم می‌بَرم

                      اما سپیده‌دم

آن بار، باز، روی زمین است...

این، در کدام مکتب و آیین است؟

یا کیفر کدام گناه، این است؟

*

باید به آفتاب بگویم.


3


نگین کمان نور تماشایی‌ست

اما نه در قبیله کوران...

*

این سالگرد چندم خورشید است؟!

*

وقتی که از مشایعت روز آمدیم

تا سفره ضیافت میراث‌خوارگان حریص هزار شعبده را

                                                ـ خادمان ساده‌دلی باشیم

تابوت‌های خالی خود را

بر دوش‌های خم شده آوردیم

با چشم‌های بسته، به تاریکی برآمده، بیعت کردیم

*

از احتضار ساعت این خانه، چند قرن گذشته است؟

خفّاش‌های خانگی از کور سوی روزنه‌های هنوز بسته هراسانند

شب در تمام سال پراکنده‌ست

هر چند کودکان هم می‌دانند

مفهوم نور

مفهوم انتزاعی بی‌شکلی‌ست

تجرید نانوشته‌ی ناممکنی که هرچه بکوشند

در حجم هیچ واژه نمی‌گنجد

سر می‌زند

مثل نسیم و عطر و هوا می‌پراکند

پابندِ دستخط کسی نیست...

*

از احتضار ساعت این خانه، چند قرن گذشته‌ست؟

*

شب‌ها، صدای خستگی از پلّکان خانه می‌آید

و صبح‌ها، صدای فرو رفتن

                        آوارِ ریختن

                                پوسیدن!

این موریانه‌های مهاجم، چه اشتهایی دارند!

اینان، چه اشتهای حریصی...

*

کوچنده‌ی جوان قبیله!

حق با توست!

کوچندگان من، پسرانم !

حق با شماست!

شاید گناه از عینک من باشد

فصل تو / فلور نساجی




باد می‌بارد و برگ،
زیر پاهای من است؛
فصل زیبای تو را خواستن است.

**
#فلور_نساجی
‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌╭━═━⊰