شاعری هستم که شعرم مژدهی آینده است
شوقزا و شوربخش و شادیافزاینده است
آرزوی روز نو در شعر خود میپرورم
ایدهآلم بهجت و بهروزی پاینده است
آسمان شعر من آفاق خورشیدآفرین
آفتاب آرمانم طالع و تابنده است
مینشانم نونهال مهر در باغ امید
گلشن اندیشهام بارآور و بالنده است
نغمهام آبستن نور است و پیک صبحدم
مادر افکار بکرم روشنی زاینده است
با چراغ شعر خود در جستجوی مشرقم
عاقبت جویندهی ایام نو یابنده است
ناامیدان و نژندان را بشارت میدهم
گریهی شبهای غم میرا و مانا خنده است
آنکه با شب همصدا گردد نبیند روز خوش
آنکه با فردا ستیزد بیگمان بازنده است
قلبم پر است از تپش چشمهسارها
سرشارم از سرود خوش جویبارها
آوازهخوان روانهی راه رهاییام
همراه تندپویترین رهگذارها
همچون نسیم نرم و سبکبار میروم
وارسته از کدورت گردوغبارها
در جای جای خاطر شب مینهم به جا
از کهکشان نغمهی خود یادگارها
بین سکون و پویه جهان در کشاکش است
بین فرود و اوج بود کارزارها
تنها منم که رسته ز بود و نبودهام
آسودهام ز دلهرهی گیرودارها
آزادبال میروم اینک به سوی اوج
فارغ ز پایبند همه کاروبارها
در قلب من پرندهی عشقیست اوج گیر
میخواندم به گشت و گذار دیارها
با او ز تنگنای خزان میکنم عبور
پرواز میکنیم به سوی بهارها.
بخند تا سحر شود پر از طلوع دلگشا
سپیده سر برآورد ز مشرق امیدها
همای مهر پر کشد در آسمان دوستی
زمانهای دگر شود، زمان اوج و اعتلا
بهار عشق بردمد، نهال شوق بر دهد
امید غنچه واکند، شود جوانه جانفزا
تو از کدام گلشنی که چون شکوفه میدهی
پر از بنفشه میکنی دل خزاننشسته را؟
تو از کدام کوکبی که چون طلوع میکنی
شب سیه شود پر از ستارههای رهنما؟
همیشه سبز و تازهای، شکفته و معطری
نسیم پرطراوتی که میدهد به گل صفا
نگاهت آفتاب تابناک مهربانی است
امیدوار میکند دل گرفتهی مرا
تبسم صداقتی، ترنم رفاقتی
ترانهی حقیقتی، سرود روشنت رسا
درخشش محبتی، فروزش مودتی
فروغبخش الفتی، سنای صبح مهرسا
تو مرهمی و التیام زخمهای قلب من
نوازشت دهد نگاه دردمند را شفا
سیاهی فراق را بیا و شعلهور بساز
در آتش عطوفتت بسوز جان هجر را
دلم از این شب خموش خسته و ملول شد
تو از افق طلوع کن، ز شرق آرزو برآ
در آفاق بلند آرزوها آشیان دارم
در آن آفاق نورافشان هزاران کهکشان دارم
دلی دارم پر از امید و رخشان چون دل خورشید
در این دل شعلهی آتشفشانی جاودان دارم
نگاهم روشن از مهر است و جانم شعلهور از عشق
چه باک از ظلمت شب چون مهی روشنروان دارم
همای آرزوهایم سبکبال و بلنداوج است
به زیر بال شوقش بیکران تا بیکران دارم
نه غم را راه بر من هست و نه میترسم از ماتم
در اوج رنج با یادت نگاهی شادمان دارم
خزان را دسترس بر غنچههای باغ شعرم نیست
بهاری جاودان در این گلستان، بیخزان دارم
پر از گلهای امید است این گلزار بارآور
به یمن آن که چون تو سرونازی باغبان دارم
گل صدبرگ باشد دفتر سبز غزلهایم
میان گلشن عشقت بهاری گلفشان دارم
هزاران نغمه میخواند به شوقت بلبل طبعم
درون باغ گلبانگم درخت ارغوان دارم
تو ای خوشخوان بخوان با من سرود زندگانی را
که با تو زندگانیبخش شعری پرتوان دارم.
شاعری هستم که شعرم مژدهی آینده است
شوقزا و شوربخش و شادیافزاینده است
آرزوی روز نو در شعر خود میپرورم
ایدهآلم بهجت و بهروزی پاینده است
آسمان شعر من آفاق خورشیدآفرین
آفتاب آرمانم طالع و تابنده است
مینشانم نونهال مهر در باغ امید
گلشن اندیشهام بارآور و بالنده است
نغمهام آبستن نور است و پیک صبحدم
مادر افکار بکرم روشنی زاینده است
با چراغ شعر خود در جستجوی مشرقم
عاقبت جویندهی ایام نو یابنده است
ناامیدان و نژندان را بشارت میدهم
گریهی شبهای غم میرا و مانا خنده است
آنکه با شب همصدا گردد نبیند روز خوش
آنکه با فردا ستیزد بیگمان بازنده است
قلبم پر است از تپش چشمهسارها
سرشارم از سرود خوش جویبارها
آوازهخوان روانهی راه رهاییام
همراه تندپویترین رهگذارها
همچون نسیم نرم و سبکبار میروم
وارسته از کدورت گردوغبارها
در جای جای خاطر شب مینهم به جا
از کهکشان نغمهی خود یادگارها
بین سکون و پویه جهان در کشاکش است
بین فرود و اوج بود کارزارها
تنها منم که رسته ز بود و نبودهام
آسودهام ز دلهرهی گیرودارها
آزادبال میروم اینک به سوی اوج
فارغ ز پایبند همه کاروبارها
در قلب من پرندهی عشقیست اوج گیر
میخواندم به گشت و گذار دیارها
با او ز تنگنای خزان میکنم عبور
پرواز میکنیم به سوی بهارها.
بخند تا سحر شود پر از طلوع دلگشا
سپیده سر برآورد ز مشرق امیدها
همای مهر پر کشد در آسمان دوستی
زمانهای دگر شود، زمان اوج و اعتلا
بهار عشق بردمد، نهال شوق بر دهد
امید غنچه واکند، شود جوانه جانفزا
تو از کدام گلشنی که چون شکوفه میدهی
پر از بنفشه میکنی دل خزاننشسته را؟
تو از کدام کوکبی که چون طلوع میکنی
شب سیه شود پر از ستارههای رهنما؟
همیشه سبز و تازهای، شکفته و معطری
نسیم پرطراوتی که میدهد به گل صفا
نگاهت آفتاب تابناک مهربانی است
امیدوار میکند دل گرفتهی مرا
تبسم صداقتی، ترنم رفاقتی
ترانهی حقیقتی، سرود روشنت رسا
درخشش محبتی، فروزش مودتی
فروغبخش الفتی، سنای صبح مهرسا
تو مرهمی و التیام زخمهای قلب من
نوازشت دهد نگاه دردمند را شفا
سیاهی فراق را بیا و شعلهور بساز
در آتش عطوفتت بسوز جان هجر را
دلم از این شب خموش خسته و ملول شد
تو از افق طلوع کن، ز شرق آرزو برآ
در آفاق بلند آرزوها آشیان دارم
در آن آفاق نورافشان هزاران کهکشان دارم
دلی دارم پر از امید و رخشان چون دل خورشید
در این دل شعلهی آتشفشانی جاودان دارم
نگاهم روشن از مهر است و جانم شعلهور از عشق
چه باک از ظلمت شب چون مهی روشنروان دارم
همای آرزوهایم سبکبال و بلنداوج است
به زیر بال شوقش بیکران تا بیکران دارم
نه غم را راه بر من هست و نه میترسم از ماتم
در اوج رنج با یادت نگاهی شادمان دارم
خزان را دسترس بر غنچههای باغ شعرم نیست
بهاری جاودان در این گلستان، بیخزان دارم
پر از گلهای امید است این گلزار بارآور
به یمن آن که چون تو سرونازی باغبان دارم
گل صدبرگ باشد دفتر سبز غزلهایم
میان گلشن عشقت بهاری گلفشان دارم
هزاران نغمه میخواند به شوقت بلبل طبعم
درون باغ گلبانگم درخت ارغوان دارم
تو ای خوشخوان بخوان با من سرود زندگانی را
که با تو زندگانیبخش شعری پرتوان دارم.