آقا فدای موی تو دنیا و آخرت
....آقا ولی به سوی افق خیره مانده است
حتی نگاهی از سر تحقیر
بر این مرید پیر .....
آقا فدای روی تو مال و منال من
حتی عیال من!
غیرت رگش بر آمده فریاد می کشد
زنقح....... آن دهان گ.....خود ببند
آقا
آقا
آقا به دور های افق خیره گشته است
چشمش به غیر زاری و ابراز چاکری
نابیناست
گوشش به غیر عرض ارادت
ناشنواست
آقا فراز برج تباهش
هرگز به مزبلی که فراهم نموده است
هرگز به آن جهنم خود ساخته
هیچ اعتنا ندارد
آقا ریا ندارد
مرغ آزادی اسیر بند بیداد است و میخواند چه با حسرت
با صدایی سوزناک از زجر طولانی
خسته از محنت:
"آه، آزادی! چه دور از دسترس هستی!
و چه من محروم هستم از تو، ای اکسیژن روح و روان! افسوس
نیستی اما تو دور از ذهن
و خیالم غرق در عطر حضور تست
هست رؤیای شب و روزم پر از آواز جانبخش و دلانگیزت
گرچه مجروح است و خونینبال
عشق میورزم به تو، جانا!
با تمام هستی دربند و دلتنگم که محروم است از شادی
و ندارد بهرهای از لذت ناب رها بودن
پر کشیدن در افقهای بلند آرزوهایی که روحانگیز هستند و تعالیآفرین
آرزوهایی چه شیرین!
آسمان بیکران را درنوردیدن
مرزهای زندگانی را به زیر بالهای آبی شادی بیمرزی کشیدن
و به اوج شور و شوق ناشی از احساس آزادی رسیدن.
در قفس محبوس بودن در تمام عمر نامش زندگانی نیست
در اسارت بودن دائم همانا مرگ تدریجیست
شبچراغ عمر را بیروشنایی رهایی سود و ارزش چیست؟
تنگنای یک قفس هرگز نباشد جایگاه زیست
زیستن وقتی که آزادانه باشد مایهی شادیست
گوهر هستی هر جاندار بیتردید آزادیست."
در قفس آکنده از دلتنگی و عسرت
مرغ آزادی اسیر بند بیداد است و میخواند چه با حسرت.
نیما در مسیر زندگیاش، در برابر خود، راهی تعیین کرده بود و خودش را موظف میدانست که در طول عمرش، چه در تاریکی شب و چه در روشنی روز، آن راه را بپیماید و در آن پیگیر و پویا پیش برود:
من به راه خود باید بروم.
کس نه تیمار مرا خواهد داشت.
در پر از کشمکش این زندگی حادثهبار
(گرچه گویند نه) هرکس تنهاست.
آن که میدارد تیمار مرا، کار من است.
من نمیخواهم درمانم اسیر.
صبح وقتی که هوا روشن شد
هرکسی خواهد دانست و بهجا خواهد آورد مرا
که در این پهنهور آب
به چه ره رفتم و از بهر چهام بود شتاب.
(مانلی)
او اگرچه در راهی که در مسیر زندگیاش برگزیده بود، تنها بود ولی دوست داشت که دیگران هم با او همراه باشند و با هم راه را بپیمایند، و چون میدید که کسی همراهیاش نمیکند، با تأسف میپرسید:
چوک و چوک... در این دل شب که از او این رنج میزاید
پس چرا هرکس به راه من نمیآید؟
(شب پرهی ساحل نزدیک)
و اگر گاهی در بخشی از مسیر راهش، همسفرانی با او همراه میشدند، از آنها میخواست که در سفر شبانهشان، در راه تاریک ستیزنده و پیکارجو، استوار پا در جای پای او بگذارند و نلنگند و از راه دامن نپیچند و همآوا با او بخوانند:
ره تاریک با پاهای من پیکار دارد.
به هر دم زیر پایم راه را با آب آلوده
به سنگ آکنده و دشوار دارد.
به چشم پا ولی من راه خود را میسپارم.
جهان تا جنبشی دارد، رود هرکس به راه خود.
عقاب پیر هم غرق است و مست اندر نگاه خود.
نباشد هیچ کار سخت کان را درنیابد فکر آسانساز.
شب از نیمه گذشتهست.
خروس دهکده برداشتهست آواز.
چرا دارم ره خود را رها من؟
بخوان، ای همسفر! با من.
.....
هنوز آن شمع میتابد، هنوزش اشک میریزد.
درخت سیب شیرینی در آنجا هست، من دارم نشانه.
به جای پای من بگذار پای خود، ملنگان پا.
مپیچان راه را دامن.
بخوان، ای همسفر! با من.
(یخوان، ای همسفر! با من)
و در طول راه، گاه، فکرهای باطلی به ذهنش میرسید و منقلبش میکرد: فکر عبث گذر از بیابان هولناک هلاک، به یاری دل فولادش، و رسیدن به گذرگاه رهایی:
فکر میکردم در ره چه عبث
که از این جای بیابان هلاک
میتواند گذرش باشد هر راهگذر
باشد او را دل فولاد اگر
و برد سهل نظر
در بد و خوب که هست
و بگیرد مشکلها آسان
و جهان را داند
جای کین و کشتار
و خراب و خذلان.
ولی اکنون به همان جای بیابان هلاک
بازگشت من میباید، با زیرکی من که به کار
خواب پر هول و تکانی که رهآورد من از این سفرم هست و هنوز
چشم بیدارم و هر لحظه بر آن میدوزد
هستیام را همه در آتش برپاشدهاش میسوزد.
از برای من ویران سفر گشته مجال دمی استادن نیست
منم از هرکه در این ساعت غارتزدهتر
همهچیز از کف من رفته به در.
(دل فولادم)
سپانلو اولین مجموعه شعر خود را با نام(آه در بیابان)منتشرکرد که از نادر نادرپور الهام گرفته بود.
اودرمنظومه ی خاک واژگان غیر ادبی را وارد شعر نمود.
سپانلوباچاپ (رگبارها ،منظومه ی پیاده روها ،هجوم.، و نبض وطنم را می گیرم )
قبل از سال ۵۷ .حضورفعال خودش را
در شعر معاصر نشان داد.
بعد از انقلاب با سرودن دفترهای خانم زمان ،خیابانها بیابانها.، پاییز بزرگ وتبعید دروطن حضورش را در شعر تداوم بخشید.
و به چاپ اشعارش ادامه داد.
با نگاهی به اشعار سپانلومی توان این
نکات را در نظر گرفت.
۱-سپانلو شاعری دلگیر و از زمانه ی خود ناامیداست.
اوبه گذشته ی تاریخی پناه می برد
و همین برپشتوانه فکری شعرش می افزاید.
۲-به کارگیری اصل تداعی آزاد معانی درشعر
۳-سپانلو در شعرش به مسایل مختلف زندگی می پردازد و برمورد خاصی تکیه نمی کند.
در حقیقت همان اصل تداعی آزاد است که شاعر را آزاد می گذارد.
به همه ی مسایل حتی مسایل جهانی بپردازد.
۴-سپانلو در بعضی از دفترها به استعاره ی مکنیه توجه خاصی داردکه درمیان شاعران معاصر متمایز است.
۵-سپانلو از ایجاز به گونه افراطی بهره برده است و تتابع اضافات به مروردرشعرش یافت می شود..
همین رسایی شعرش را مشکل کرده است.
۶-آوردن جملات پایه وپیرو طولانی خواننده را سر در گم می کند.
و پیچیدگی معنایی براین سردرگمی می افزاید.
۷-از اوزان نیمایی در شعر استفاده می کند.
و از موسیقی کناری ردیف و قافیه دراغلب اشعارش بهره می برد.
۸-سپانلو شاعری متعهداست.
بیان دردها و رنجهای مردم از رسالتهای این شاعر است.
سپانلو در کتاب تعلق وتماشا با بررسی اشعار دیگران نظریات خودش را درباره ی شعر بیان کرده است.
در کتاب تاریخ شفاهی که محسن فرجی و اردوان امیری نژاد مصاحبه مفصلی در۵۲۰ صفحه با سپانلوانجام داده اند.
شاعر تاریخ واقعی ادبیات معاصر را با نکته سنجی بیان کرده است.
وشناخت دقیقی ازخلق وخو وتلاشهای نویسندگان وشاعران معاصربه دست می دهد.
https://t.me/amirnormohamadi1976
برای نجات عالمیان ناچار باید مسیح به صلیب آویخته شود و برای آنکه مسیح به صلیب آویخته شود ناچار باید به او خیانت بکنند. پس میبینی که برای نجات عالمیان وجود یهودا از هر یک از حواریون دیگر واجبتر است. راستش را بخواهی از یازده حواری دیگر هر کدام نباشند لطمهای بهاصل موضوع نخواهد خورد ولی اگر یهودا نباشد هیچ کاری از پیش نمیرود. بنابراین بعد از خود مسیح مهمترین شخصیت همان یهوداست.
– کتاب مسیح بازمصلوب اثر نیکوس کازانتزاکیس