دیدبان: سهراب سپهری در میان عامه مردم یکی از محبوبترین شاعران نیمایی است. اقبال مردمی اما الزاما همیشه به معنای تأیید دیگر شاعران و منتقدان نیست. دست کم درباره سهراب سپهری انتقادهای تند کسانی همچون رضا براهنی، مهدی اخوان ثالث و احمد شاملو نشان میدهد که محبوبیت این شاعر در میان مردم منجر به علاقهمندی دیگر شاعران به آثار او نبوده است. البته فروغ فرخزاد، سیروس شمیسا و شمس لنگرودی نظر دیگری داشته و قدرت شاعری سهراب را ستودهاند.
سپهری نیز خود در نامهای درباره انتقادهایی که به او شده، مینویسد: «من میدانستم که پاسبانها شاعر نیستند. در تاریکی آنقدر ماندهام که از روشنی حرف بزنم.»
رضا براهنی: ما باید شاعر این دنیای آشفته باشیم
رضا براهنی در انتقاد از دنیای شعری سهراب سپهری میگوید: «ما باید شاعر این دنیای آشفته بههمریخته باشیم. پشت کردن به این دنیا کار درستی نیست و متأسفانه سپهری به این دنیای آشفته پشت کرده است. در یکی از شعرهایش به نام «مسافر»، سپهری از «بادهای همواره» خواسته است که «حضورِ هیچِ ملایم» را به او نشان بدهند. ولی این جهان آنچنان به خباثت آلوده است که هرگز نمیتوان حضور هیچِ ملایم را به سپهری نشان داد... موقعی که جهان بدل به چیزی خفقانآور شده است و دو سوم دنیا گرسنه است و ملتی سادهلوح جهانی را به مسلسل بسته است، هیچِ ملایم به چه درد من و امثال من میخورد؟»
اختلاف شاملو و سپهری در تعریف شعر
احمد شاملو هم معتقد است، تعریفش از شعر با تعریف سهراب از این مقوله متفاوت است: «باید فرصتی پیدا کنم یک بار دیگر شعرهایش را بخوانم، شاید نظرم درباره کارهایش تغییر پیدا کند. یعنی شاید بازخوانیاش بتواند آن عرفانی را که در شرایط اجتماعی سالهای پس از کودتای 32 در نظرم نامربوط جلوه میکرد، امروز به صورتی توجیه کند. سر آدمهای بیگناهی را لب جوب میبرند و من دو قدم پایینتر بایستم و توصیه کنم که: «آب را گل نکنید!» تصورم این بود که یکیمان از مرحله پرت بودیم... آن شعرها گاهی بیش از حد زیباست، فوقالعاده است... دست کم برای من فقط زیبایی کافی نیست؛ چه کنم؟ اختلاف ما در موضوع کاربرد شعر است. شاید گناه از من است که ترجیح میدهم شعر شیپور باشد نه لالایی؛ یعنی بیدارکننده باشد نه خوابآور.»
فروغ فرخزاد: سپهری با همه فرق دارد
اما فروغ فرخزاد که از دوستان سهراب سپهری هم بوده است، نظر متفاوتی دارد: «سپهری از بخش آخر کتاب «آوار آفتاب» شروع میشود و به شکل خیلی تازه و مسحورکنندهای هم شروع میشود و همینطور ادامه دارد و پیش میرود. سپهری با همه فرق دارد. دنیای فکری و حسی او برای من جالبترین دنیاهاست. او از شهر و زمان و مردم خاصی صحبت نمیکند. او از انسان و زندگی حرف میزند و به همین دلیل وسیع است. در زمینه وزن راه خودش را پیدا کرده. اگر تمام نیروهایش را فقط صرف شعر میکرد، آنوقت میدیدید که به کجا خواهد رسید.»
مهدی اخوان ثالث: نقاشیهای سهراب از شعرهایش بهتر بود
مهدی اخوان ثالث معتقد است، نقاشیهای سهراب از شعرهایش بهتر است و میگوید: «از کارهای سهراب سپهری در این هشت کتاب چهار پنج شعر بدک نیست، بسیار نازکانه و لطیف است و به نظر من از بسیاری جهات تحت تأثیر شعرهای اخیر فروغ فرخزاد. او در ابتدا همه نوآوریها و اسلوببازیها را آزمود. این اواخر که راهش را پیدا کرد، متأسفانه اجل مهلتش نداد که بیشتر کار کند. ولی سهراب سپهری مرد نجیب و محجوبی بود و نقاش بسیار خوبی...
فقط این چند شعر اخیرش است که میتواند پیامی را به خوانندهاش ابلاغ کند، چون یکی از هدفهای شعر ابلاغ پیام است... او در اشعار قبلیاش بیهوده به این طرف و آن طرف میگشت و میخواست کاری را انجام بدهد که دیگران انجام نداده بودند. ولی همانطور که قبلا گفتم، نجیب بود و چون برای کارش اصالتی قائل بود، دوباره بر سر جای اولش سادگی برگشت و کوشید تا در این اشعار آخرینش به مردم نزدیک بشود. او جستوجوگر سرگردانی بود که نقاشیهایش را به مراتب بهتر از شعرهایش ارائه میداد. او شاید در جستوجوی راهی برای ارتباط با مردم بود و توانست که آن را در این چند شعر آخرش پیدا کند.»
سپهری: فاجعه آن طرف سکه بود
سهراب سپهری نیز که حتما انتقادهای دیگران را به بیاعتناییاش به سیاست شنیده است، خود در نامهای شاید در پاسخ به این انتقادها نوشته است: «وجود گرسنگی، شقایق را شدیدتر میکند... وقتی که پدرم مرد، نوشتم: پاسبانها همه شاعر بودند. حضور فاجعه، آنی دنیا را تلطیف کرده بود. فاجعه آن طرف سکه بود، وگرنه من میدانستم که پاسبانها شاعر نیستند. در تاریکی آنقدر ماندهام که از روشنی حرف بزنم... ولی نخواهید که این آگاهی خودش را عریان نشان دهد... من هزارها گرسنه در خاک هند دیدهام و هیچوقت از گرسنگی حرف نزدهام، نه هیچوقت. ولی هر وقت رفتهام از گلی حرف بزنم، دهانم گس شده است.»
محمدرضا شفیعی کدکنی: سبکی که بلای جان سهراب شد
محمدرضا شفیعی کدکنی با اعتقاد به نبود ساخت شعری در آثار سهراب، از این موضوع انتقاد میکند: «شعر او در کل زنجیرهای است از مصراعهای مستقل که عامل وزن، بدون قافیه آنها را به هم پیوند میدهد و به ندرت دارای ساخت شعری (Structure) است... به همین مناسبت دورترین کس است از نیما و اخوان و شاملو... و به نظرم میتوان گفت نوعی شعر سبک هندی جدید است که مجازهای زبانی بیشترین سهم را در ایجاد آن دارند... سپهری تمام عمرش بیش از آنکه صرف شعر گفتن شود، صرف کوشیدن در راه رسیدن به سبک شعری شد و با «صدای پای آب» به سبک شعری موفقی رسید و همان سبک در «ما هیچ ما نگاه» بلای جان او شد و مشتش را در برابر خواننده هوشیار باز کرد...»
سیروس شمیسا: عظمت سپهری بیشتر آشکار میشود
سیروس شمیسا هم که نظر تعدادی از شاعران برجسته را درباره سهراب سپهری در کتاب «راهنمای ادبیات معاصر» گرد آورده، خود درباره این شاعر مینویسد: «سپهری همانقدر که در میان مردم و ادبدوستان شیفتگان بیشتری یافت، در نزد برخی از شاعران طرد شد و آنان عمدتا بنا بر دو محور یکی اینکه شعرهای او مردمی و سیاسی نیست و دیگر اینکه ساختار ندارد، او را رد کردند و به نظر من این ردیهها مبنای علمی درستی ندارند و باید آنها را از باب منافسات شاعران همعصر محسوب داشت.
سپهری یکی از بزرگترین شاعران معاصر است و هرچه زمان بیشتر میگذرد، عظمت او (و فروغ) بیشتر آشکار میشود و برعکس از اهمیت شاعران ایدئولوژیک کاسته میشود. به نظر بسیاری از دوستداران شعر، سپهری هم به لحاظ زبان و ساخت و هم به لحاظ بینش و محتوا، یک سر و گردن از دیگران فراتر رفته است. او در هر دو جنبه فلسفی هستیشناسی و معرفتشناسی به اوجهایی دست یافته است که برای معاصران او دست نداده است... به نظر میرسد که شهرت و محبوبیت سپهری در میان مردم برای آن دسته از ادیبانی که این توفیق را منوط به شعر سیاسی و اجتماعی میدانستند، پدیدهای غیرقابل هضم بوده است و لذا هر یک با طرح مسألهای به ظاهر موجه و علمی شگفتی خود را اظهار کردهاند.»
شمس لنگرودی: قدرت مسحورکننده و خلق آثار نیرومند
شمس لنگرودی نیز معتقد است، سهراب سپهری توانسته است علیرغم همه انتقادهای غیرهنری با ایستادگی، صبر و هوشیاری به قله شعر نو دست یابد: «در جامعهای که نقد هنر بستگی مستقیم به ناتوانی و تواناییهای غیرهنری خالق اثر هنری دارد، لازمه ایستادگی و دوام در برابر تخطئهها و تنگنظریها و بیاعتناییها، فقط خلق آثاری نیرومند است، و سپهری از چنین قدرت مسحورکنندهای برخوردار بود.
او با استعدادی ژرف و شناخت و اعتماد به نفس فراوان، در سایه تلاشی طاقتفرسا و دقتی حوصلهسوز، در توفان انواع توطئهها و دیگر ابتلائات فرهنگی جوامع استبدادی، با صبر و هوشیاری کافی کار کرد، قدم به قدم پیش آمد، تا نیمه اول دهه 40 که با انتشار آثاری چون «صدای پای آب» و «مسافرم و «حجم سبز» به قله شعر نو دست یافت.»
به گزارش ایسنا، سهراب سپهری پانزدهم مهرماه 1307 در کاشان به دنیا آمد. اولین مجموعه شعر او با نام «مرگ رنگ» در سال 1330 منتشر شد. «زندگی خوابها»، «آوار آفتاب»، «صدای پای آب»، «شرق اندوه»، «حجم سبز»، «ما هیچ، ما نگاه»، «در کنار چمن» و «هشت کتاب» از آثار این شاعرند.
او علاوه بر شعر، به نقاشی هم به صورت حرفهیی میپرداخت. از نقاشیهای او نیز میتوان به تابلوهای «طبیعت بیجان» (۱۳۳۶)، «شقایقها، جویبار و تنهی درخت» (۱۳۳۹)، «علفها و تنهی درخت» (۱۳۴۱) ، «ترکیببندی با نوارهای رنگی» (۱۳۴۹)، «ترکیببندی با مربعها» (۱۳۵۱) و «منظرهی کویری» (۱۳۵۷) اشاره کرد.
سهراب سپهری در غروب اول اردیبهشتماه سال 1359 در بیمارستان پارس تهران به علت ابتلا به بیماری سرطان خون درگذشت. صحن امامزاده سلطانعلی روستای مشهد اردهال واقع در اطراف کاشان میزبان ابدی این شاعر و نقاش است.
دیوانه ام ،نپرس که دیوانه ام چرا؟
با این سئوالهای خودت می کشی مرا!
دیوانه ای شدم که به زنجیر می برند
در حلقه های موی تو دل را به ناکجا...
***
تجویز می کنند برایم سکوت را
ممنوع کرده اند صدای فلوت را
سمّ است هرچه یاد تو می آورد مرا
از باغ برده اند درختان توت را!
***
با عده ای شبیه خودم همکلاسیم
تو نیستیّ و حل نشده بی حواسیم
شبها که با ستاره تو حرف می زنم
اسباب خنده است ستاره شناسیم
***
گاهی به یاد چشم تو آرام و سوگوار
گاهی به جستجوی تو یک روح بیقرار
تقصیر چشم توست نه تاثیر قرصها
این چهره پر از غم و رفتار خنده دار!
***
این روزها که حال من انگار بهتر است،
ازحال من نپرس که این کار بهتر است!
اسم تورا به باد سپردم که گم کند،
یاد تورا به خاک که بسیار بهتر است!
***
از پنجره زیاد به تو زل نمی زنم!
دیگر به روی موی خودم گل نمی زنم!
پرهیز از هوای تو دارم هنوز هم،
حتی به حافظ تو تفال نمی زنم...
***
بر من ببخش این فوران سکوت را
گم کرده ام ستاره بیرنگ و روت را
بر من ببخش گاهی اگر گیج و مبهمم
گاهی نمی شناسم اگر بوی موت را...
***
شعر و شاعری را قدر ندانستیم. به بزرگان شعر فارسی توهین کردیم.شعر را به ابتذال کشاندیم و هر نوشته بی در و پیکری را شعر قلمداد کردیم. این قدر ندانستن ها، توهین کردن ها و به ابتذال کشیدن ها از کجا شروع شد و چه شد که شروع شد و به کجا ختم خواهد شد.
جنبش مشروطه خواهی در اواخر دوره قاجاریه، زمینه ساز تحول و دگرگونی در شعر و نثر فارسی مخصوصاً شعر نیز شد. از این جا بود که جنگ و جدال رهبران شعر نو از جمله تقی رفعت با رهبران سنت گرای شعر کلاسیک، مخصوصاً با ملک الشعرای بهار آغاز گردید که این جدال بر می گردد به سال 1294 هجری شمسی و شاعران سنت گرای محافظه کار اصول و نظریات شعری و ادبی خود را در مجله دانشکده ی انجمن مطرح می نمودند و دسته دیگر شاعران نو پرداز در نشریه ی تجدد چاپ تبریز.
تقی رفعت که طرفدار سر سخت تجدد ادبی و اجتماعی در ایران بود، در نشریه ی تجدد در سلسله ی مقالات ادبی خود می نوشت.
«...امروز می بینید که شخصاً سعدی مانع از موجودیت شماست. تابوت سعدی گاهواره ی شما را خفه می کند! عصر هفتم بر عصر چهاردهم مسلط است ولی همان عصر کهن به شما خواهد گفت: «هرکه آمد عمارتی نو ساخت...» شما در خیال مرمت کردن عمارت دیگران هستید، در صورتی که اگر در واقع هر که می آمد عمارتی نو می ساخت، سعدی«منزل به دیگری» نمی توانست «پرداخت» و در خارج«هرکه»«دیگری» را نمی یافت!...
در زمان خودتان اقلاً آن قدر استعداد و تجدد به خرج دهید که سعدی ها در زمان خودشان به خرج دادند. در زیر قیود یک ماضی هفتصد ساله پخش نشوید. اثبات موجودیت نمایید. بودن هر چیز در دنیا مانع از بودن چیز دیگری نیست. منتها باید توالی و تناسب در میان باشد و شب در پی روز و ماه در پی آفتاب سیر کند.»
این سری مقالات و جدالهای ادبی بین این دو گروه ادامه داشت و سنت گرایان در جواب نوگرایان می گفتند:«حرف دردی را دوا نمی کند، عمل کنید نمونه بدهید.» نظرات هر دو گروه ادبی در آن زمان می توانست در بعضی جاها سازنده و راهگشا باشد، اگر چه تقی رفعتها به تند رویی ها و توهین های خود ادامه می دادند و ملک الشعرای بهار با خلوص نیت و با ملاحظه کاری جواب آن ها را می داد.
تا اینکه نوبت به نیما یوشیج رسید، این نیمای کوهستانی، گوشه گیر و بد اخلاق که در برابر سنت گرایان مقتدر آن زمان نمی توانست حتی حرف خودش را هم بزند و سر بلند کند، اما زیرکانه کار خود را کرد و به عنوان پدر شعر نو فارسی در ادبیات معاصر شناخته شد. اگر چه پرتو دکتر تندرکیا در اظهار نظر های خود معتقد بود که نیما یوشیج روش شعر مرا دزدیده است که همان وزن شعر می باشد، فقط کوتاه و بلند بودن مصراعها از ایشان بوده که به شعر افسانه در این مورد اشاره می کند.
«تا انجام افسانه به همین کیفیت است، همین بحر است، همین سکته ها، وزن یکی از اقسام بحر نامطبوع است که از زمان رودکی تا به امروز در تمام دیوان های شعر فارسی، پراکنده می باشد. اینکه از وزن قافیه را هم که ملاحظه می فرمایید، قرص و قشنگ سر جای خودش نشسته. اینهم که از قافیه. فرم شعر یکی از فرم هایی است، که از اول مشروطه با کمی تفاوت رایج بوده، از نسیم شمال و ناهید گرفته تا ادیب الممالک و عشقی. اینهم که از فرم، سوژه افسانه نمی گوییم مبتذل ولی سوژه ای است متداول اینهم که از سوژه...»
البته اینگونه مسائل و ریزه کاری ها در امور روزمره زندگی پیش می آید که یک نفر سر نخ یک رشته کار را دست می گیرد و به دیگران نشان می دهد و بعد از مدتی یک شخص باهوش تر و زیرک تری پیدا می شود و آن سرنخ و آن رشته کار را در میان افراد و جامعه گسترش می دهد و این نکات مهم شعری را نیز نمی توان به نیما و یا هر کس دیگر ایراد گرفت. اگر چه طرفداران و پیروان نیما از جمله مهدی اخوان ثالث نیما را فاقد آنگونه معلومات ادبی کلاسیک می دانستند، اما تاریخ به نفع نیما ورق خورد. وقتی دیوان کامل نیما یوشیج را مطالعه می کنیم با اشکالات دستوری و وزنی بر می خورد می کنیم و توی ذوق می زند و از چنین شاعری به اصطلاح مبتکر اینگونه اشکالات سطحی و ساده نباید بهانه به دست شاعران و منتقدان و ادبیان بدهد.
نیما یوشیج یک تئوریسن بزرگ بود که با آشنایی کامل به ادبیات فارسی و اروپایی مخصوصاً ادبیات فرانسه کلیک شعر نو را به طور رسمی در وزن و مضامین شعر فارسی زد و دیگران را به اعجاب وا داشت. این نکته را در اینجا اضافه کنم که تئوریسن ها اکثراً فراتر از آن آثار ادبی که خلق می کنند، حرکت می کنند. یعنی تئوریها ، ایده ها و برنامه هایی که طرح می کنند و روی کاغذ می آورند، از لحاظ جهان بینی و شیوه های مطرح شده هنری، استخوان دارتر، پویاتر و ماندگار ترند. کار نیما هم به همین شکل می باشد و مجموعه کامل اشعارش با آن تئوریهای ارزنده و جذابی که اراده کرده است، اصلاً برابری نمی کند و اشعار نیما آن پتانسیل و جذابیت های خاص ادبی را ندارد و چون اکثر اشعار نیما جنبه ی روایی و داستانی دارند و فاقد آن ظرافت ویژه زبانی می باشد، برای اکثر مخاطبان خواندن و یا خوانش آنها کسل کننده و یا یک طوری بی روح به نظر می آید.
و اما اولین تئوریسن شعر نو را تقی رفعت قلمداد کردند که از لحاظ ارائه تئوریهای ادبی هرگز به پای نیما نمی رسد و تئوریهای تقی رفعت بیشتر به شکل جدل و بحث و تندرویی ها و توهین ها به شاعران بزرگ و آثار آنها بوده است و امای دیگر اینکه اولین شعر نو در ایران، ابوالقاسم لاهوتی در سال 1288 هجری شمسی سروده که اشعارش دارای وزن بوده با یک سری تغییرات که البته اشعارش آن استحکام لازم کلامی را ندارد و همچنین شمس کسمایی و جعفر خامنه ای که پا به پای تقی رفعت در این جریان ادبی و به پشتوانه همدیگر حضور فعال داشته اند که هیچکدامشان آن قدرت و خلاقیت لازمه ی ادبی را ذاتاً و فطرتاً نداشته اند و آنگاه خود را با بزرگان شعر کلاسیک معاصر درگیر می کرده اند.
بحث ها و درگیری ها بر سر شعر نیمایی و شعر کلاسیک همچنان ادامه داشت. شعر سپید را نیز که احمد شاملو آن را کلیک کرد بحث ها و جدال ها را داغ تر و تند تر کرد. به عقیده من اگر شعر نیمایی و شعر سپید را به عنوان دو قالب معتبر و رسمی شعر جدید معاصر فارسی قلمداد کنیم، این دو قالب های مذکور قالب هایی هستند که در کنار قالب های شعر کلاسیک فارسی، مثل غزل، مثنوی، قصیده، رباعی، دوبیتی و ... نه اینکه دو قالب جدید و یا قالب های شعری دیگری که آمده اند و یا باز خلق می شوند جایگزین آن قالبهای شعر کلاسیک فارسی گشته اند یا می شوند اصلاً و ابداً قالب های شعری به مرور زمان عوض می شوند اما هرگز از بین نمی روند، مثل غزل سعدی، قصیده ی فرخی سیستانی، مثنوی معنوی، مولوی، رباعی خیام و ... یعنی به قالب های شعری را از گذشته قالب های دیگری اضافه می شوند و باز به مرور زمان قالب ها بیشتر می شوند و این سیر و تحول قالب های شعری همچنان ادامه خواهد داشت.
در جدالهای پیاپی آن زمان دکتر مهدی حمیدی شیرازی و دکتر غلامعلی رعدی آذرخشی که کرسی های ادبیات فارسی را در دانشگاه ها در دست داشتند، هرگز روی خوش به شعر نیمایی و شعر سپید نشان ندادند و با قلم و زبان تند و گزنده خود تمام شاعران نو را با جرأت و شهامتی بی نظیر سینه می کردند و شعر شاعران نو را خلاف قوانین مستحکم شعر سنتی و کلاسیک ایران می دانستند و در مبارزه با این شاعران شعر نو عقیده ای پا بر جا داشتند و از اصول شعر کلاسیک فارسی یک ذره پایین نمی آمدند. اگر به وضعیت نا به هنجار شعر امروز ایران نگاه کنیم، قاطعتاً باید حق به دکتر مهدی شیرازی و دکتر غلامعلی رعدی آذرخشی و امثال این بزرگان بدهیم که آینده شعر فارسی را که به این وضعیت نا بسامان و آشفته درآمده، بهتر از هر کس دیگر در آن زمان درک می کرده اند و نسبت به این ابتذال و انحراف شعر فارسی دانش گسترده و بینش عمیقی داشته اند.
با آمدن شعر سپید به صحنه که احمد شاملو مبدع آن بود، بحث ها و جدال ها به اوج خود رسید و حالا تو بیا و درستش بکن. احمد شاملو نیز مثل استاد خویش نیما خُلقی تنگ داشت و هیچ وقت هم با یکدیگر میانه ی خوبی نداشتند و هر دو نیز به پیروان خود روی خوش نشان نمی دادند چه بسا به مخالفان خود.
احمد شاملو در مورد شعر سپید یا شعر منثور می گفت: «امروز خواننده شعر پذیرفته است که شعر را به نثر نیز می توان نوشت، به عبارت دیگر می توان سخنی پیش آورد که بدون استعانت وزن و سجع ، شعری باشد بس جاندار و عمیق...».
شاملو اعتقادی به وجود وزن و قافیه در شعر نداشت. به چه قیمتی؟ به قیمت ویران کردن زیربنا و فندانسیون شعر کلاسیک فارسی که هر شاعر ضعیف طبع و فاقد ذوق سالم با اراحیف های خو بتوانند بدون هیج موانعی به پیکره ی شعر کلاسیک تاخت و تاز نماید.
در آن دهه های اوئل 1320 و 1330 که فضا های سیاسی در مملکت باز بود و احزاب سیاسی هنرمندان، شاعران و نویسندگان را به طرف خود می کشیدند، بعید نبود که هر نوشته ای از شاعران را که بوی سیاسی داشت و رنگ و رو شمایل و اصالت شعری نداشت به عنوان شعر قلمداد می نمودند و شاعران وابسته به حزب را مورد حمایت خود قرار می دادند. در همین موقعیت ها بود که برای احمد شاملو خیلی خوب گرفت و قرعه به نامش افتاد و اکثر شعر هایش که شباهت زیادی به اعلامیه های احزاب سیاسی داشت، او را از گمنامی در ادبیات معاصر نجات داد.
در ادبیات معاصر ایران اکثر شاعران و نویسندگان چه در شعر، داستان، رمان، نمایشنامه نویسی و ... مقلدان خوبی برای آثار شاعران و نویسندگان خارجی بوده اند و آثار خود را با توجه از تأثیراتی که از قلم آنها گرفته اند به روی کاغذ آورده اند و این نشان می دهد که شاعران و نویسندگان ایرانی از لحاظ اندیشه و محتوا، سبک و تکنیک در مقایسه با خارجی ها خیلی کم می آورند و ما همیشه به عنوان مقلد و پیرو عمل کرده ایم و طرح و چیزی تازه و نو از خودمان خلق نکرده ایم که از بیرون خارجی ها در ادبیات به دنبال ما باشند نه ما به دنبال آنها به شکل سراسیمه و توخالی، همانگونه که همه چیز ایرانی در زمینه های مختلف به همین منوال تقلید و ضرر و زیان پیش می رود و بعداً انتظار داریم و ادعا می کنیم که به عنوان قوم و ملیت برتر در جهان شناخته شده باشیم.
علی دشتی از اندیشمندان و قلم نویسان عصر حاضر که کتابهای تحقیقی و نقد گونه و ارزنده ای در شناخت و بررسی شاعران بزرگ و کلاسیک فارسی، خیام، سعدی، حافظ، خاقانی و ناصرخسرو به رشته تحریر در آورده اند، با آن عمر بلند و همت بلندی که داشته اند، هرگز یک نگاه نقد آمیزی به شعر معاصر به شکل گسترده و مشروح نداشتند و فقط به شکل اشاره و گذرا نکاتی را در مورد شعر نو ابراز کرده اند و من حیفم آمده است که چرا علی دشتی در این زمینه کوتاهی و یا سهل انگاری نموده اند و نقد هایشان می توانست راهگشای شعر معاصر باشد، با اینکه شعر نو را با این روال که داشت پیش می رفت، اصلاً قبول نداشتند.
استاد شهریار و رهی معیری و دیگر بزرگان شعر کلاسیک مثل امیری فیروز کوهی، پژمان بختیاری، ابوالحسن ورزی و ... خودشان را در بحث و جدالهای شعر کهنه و نو دخالت نمی دادند و برای خودشان دردسر درست نمی کردند و با سرودن اشعار دلنشین و جذاب در دل مردم جا می کردند و یا به عبارت دیگر این گروه از شاعران اهل جنگ و دعوا نبوده اند، نه اینکه زورشان نمی رسید، خیلی هم می رسید ولی به ماندگاری آثار خود ایمان کامل داشتند و کاری به کسی نداشتند.
در همان سالهای دهه 1330، جدالهایی بین شاعران رمانتیک که در قالب چهار پاره شعر می گفتند با شاعران نیمایی و شاعران شعر سپید در می گرفت که حتی پای مسائل خصوصی خود را به وسط می کشیدند و چه آبروریزی هایی که نمی کردند و بعد خود را به عنوان یک شاعر به تمام معنا انسانی به جامعه با این کردار ها و گفتار هاشان معرفی می کردند. برای مثال می توان جدال های بحث انگیز نادر نادرپور و احمد شاملو، پیرامون قالب چهاپاره و شعر سپید را که با یکدیگر داشتند، یادآوری نمود که اگر دیگر شاعران در این قضیه پا در میانی نمی کردند، معلوم نبود کار به کجا و تا کجا می کشید.
در این قضایا فریدون توللی و مهدی سهیلی از مدافعان شعر کلاسیک و قالب چهارپاره راحت نمی نشستند و با دیگر شاعران شعر سپید دست به یقه و یا دست به قلم می شدند و شعر سپید را به هر شکل و محتوا که بود رد می کردند و با شاعران اینگونه شعر ها سخت و محکم دست و پنجه نرم می کردند.
و باز نادر نادرپور، فریدون مشیری، هوشنگ ابتهاج، نصرت رحمانی که در قالب چهارپاره بیشتر کار می کردند، اساس و اصول را با دیگر شاعران قالب های دیگر بر سازگاری و محافظه کاری گذاشته بودند و با شکل متین و درست با دیگر شعر ها و شاعر ها برخورد می کردند و ایده های ارزشمندی در خصوص شعر معاصر ایراد می نمودند. این بحث ها و کشمکش های ادبی که شاعران ناراحتی های درونی خود را بر سر یکدیگر خالی می کردند، مرا بیاد نقاشی«بحث ادبی در بالکن دوم» اثر اونوره دومیه که آن را در سال 1864 میلادی انتشار داد می اندازد که شاعران در آنجا به جان یکدیگر می افتند و می خواهند همدیگر را از بالکن به پایین پرت کنند. آیا یک کار ادبی کردن، یک اثر ادبی ارائه دادن به این همه رسوایی و به شکستن احترام همدیگر می ارزد؟
از همان سالها به بعد و یا به مرور زمان قالب های دیگر در کنار شعر آزاد یا نیمایی و شعر سپید یا شاملویی، چهره و قیافه خود را به معرض نمایش گذاشتند، مثل شعر طرح یا موج نو از احمدرضا احمدی و شعر حجم از یدالله رویایی که هیچ کدام از این قالب ها و فرم های شعری مذکور و دیگر فرم هایی که تا به امروز به هراسم و ایسمی بوجود آمده اند، مثل قالب شعر نیمایی و قالب شعر شاملویی آنگونه مورد توجه قرار نگرفته اند و با اقبال عمومی همراه نبوده است. چون این فرم های شعری با روح و باور و فرهنگ و سلیقه راستین و اصیل ایرانی همخوانی ندارد و در تضاد با ادبیات کلاسیک و معاصر زبان فارسی می باشند.
نقد ادبی نیز در سرزمین ادبی ما خودش را دور تر از ژانرهای ادبی دیگر نشان داد و نتوانست پا به پای شعر کلاسیک و معاصر حرکت نماید. نقد هایی را هم که خود شاعران روی کار همدیگر می نوشتند یا تعارف آمیز بود و یا با اغراض و کینه های شخصی آلوده و یا هر کسی به جناحی از دسته های شعری وابسته بود و به تعریف و تمجید از آن جناح شعری می پرداخت و یا جناح شعری دیگری را می کوبید و محکوم می کرد بدون این که در نقد هاشان که نقد نبود اصول و قوانین شعری را متذکر شوند و یا دریافتی از آن اصول مسلم شعری داشته باشند.
رضا براهنی و عبدالعلی دستغیب دو تن از منتقدان پیشکسوت، هر کدام دیدگاه های متفاوتی در زمینه ادبیات کلاسیک و معاصر فارسی داشته اند که در این زمینه کتاب های متعددی ارائه داده اند. رضا براهنی در زمینه نقد دیدگاهی تند و ویران کننده دارد و با هر شاعر و نویسنده ای به راحتی کنار نمی آید. همانگونه که در «طلا در مس» خود در یک جایی گفته که فریدون توللی را باید از قبر درآورد و آن را آتش زد و سوزاند، برای اینکه توللی شعر رمانتیک سیاه را گسترش داد و باعث در جا زدن شعر یک یا دو نسل شاعران معاصر گردید. حالا یکی پیدا نمی شود و یا جرأت نمی کند که به خود رضا براهنی برگردد و بگوید، آقا! نقدت پیشکش; خود شما برای شعر معاصر در سرودن اشعار اصیل و ماندگار چه گلی بر سر ادبیات معاصر زده اید که اینگونه با خصومت شخصی شاعری را که، فریدون توللی را که از اولین پیروان نیما بوده و نیز مدافع شعر کلاسیک، با جسدش نیز دشمنی می کنید؟ جای شما را در ادبیات که تنگ نکرده است.گیرم فریدون توللی جای خیلی ها را در شعر گرفته باشد، اما جای کسی را به زور نگرفته و تنگ نکرده است. در ادبیات و هنر هیچکس جای یکدیگر را نمی گیرد و یا به اشغال در نمی آورد، فقط یک ذره همت می خواهد و خلاقیت و باقی اقبال تاریخی و ادبی، میدان و فضا وسیع است و باز. پس هر که می خواهد و می تواند به پیش بتازد.
عبدالعلی دستغیب در نقد دیدگاهی متعادل و آرام دارد و همیشه با دنده یک یا دو حرکت می کند و هیچگاه در فراز و نشیب ها دچار هول و دست پاچگی نمی شود که دیگران نیز نسبت به ایشان حساسیت نشان بدهند. نسبت به شعر کلاسیک و معاصر دیدگاهی متین، سازنده و ثمربخش دارد و به هیچ جناح شعری نیز وابسته نیست.
منابع:
از صبا تا نیما (یحی آرین پور)
تاریخچه تحلیلی شعر نو (شمس لنگرودی)
بر کران بیکران (دکتر داریوش صبور)