سیولیشه

نشریه اختصاصی شعر نیمایی

سیولیشه

نشریه اختصاصی شعر نیمایی

سازهای شعر نیما/ مهدی عاطف‌راد


با آن‌که نیما یوشیج در خانواده‌ای زاده و بزرگ شد و پرورش یافت که پدر خانواده اهل موزیک بود و تار می‌نواخت و به دختر دومش- ناکتا- هم نواختن تار را آموخته بود، و به این موضوع، نیما در نامه‌ای به برادرش اشاره کرده و نوشته:

«خیلی رقت‌انگیز است وقتی که خواهر کوچک من تار می‌زند و دوتایی (منظور نیما از «دوتایی»، مادرش و خواهر دومش- ناکتا- است) اشعار محزون مشرقی را می‌خوانند، یا وقتی که پدرم برای مشق دادن به او، تار خود را به دست گرفته یکی از نواهای کوهستانی را شروع می‌کند.»

(از نامه‌ی ۱۵ بهمن ۱۳۰۱ نیما به برادرش- لادبن/ کتاب نامه‌های نیما یوشیج- ص ۱۶)

 ولی خودش هیچ گرایشی به نواختن ساز از خودش نشان نداد و نداشت و سروده‌هایش، از نظر پرداختن به موزیک و سازهای نوازنده‌ی آن، کم و بیش فقیر و کم‌مایه است و واقعیت این است که نیما اعتنای چندانی به سازهای موزیک و گرایش چشمگیری برای استفاده از آن‌ها در سروده‌هایش نداشته است.

او با آن‌که در بند ‍پایانی «افسانه»اش، از زبان «عاشق»، «افسانه» را به همسرایی فرامی‌خواند و به او می‌گوید:

هان، به پیش آی از این دره‌ی تنگ

که بهین خوابگاه شبان‌هاست

که کسی را نه راهی بر آن است

تا در این‌جا که هرچیز تنهاست

بسراییم دل‌تنگ با هم

و در قطعه‌ای به نام «خوشی من» یکی از دلخوشی‌های زندگی‌اش را آواز خواندن با نغمه «تبری» می‌داند و چنین می‌سراید:

مرا ز هرچه که نیکوست در جهان پی آن

به طیب خاطر مدام کوشیدن

خوش است مثل بهابیم گریز از ره شهر

چو رود از پی کهسارها خروشیدن

به نغمه‌ی تبری خواندن و برابر آن

در گشاده‌ی فرسوده، گاو دوشیدن

و در این‌جا و آن‌جای شعرش، نشانه‌های از سرودن و آواز خواندن دیده می‌شود، ولی واقعیت این است که او به ندرت آواز را به معنی موزیکی‌اش به کار برده و بیشتر، آن را به معنی آوا و سخن و شعر به کار برده است.

به موضوع «آواز» و «سرود» در سروده‌های نیما، در نوشته‌ی دیگری، خواهم پرداخت. در این متن به سازهایی می‌پردازم که نیما یوشیج، در سروده‌هایش، از آن‌ها نام برده و به آن‌ها اشاره کرده است. این سازها عبارت‌اند از چنگ- نی (نای)- دف.

چنگ:

 

از ساز چنگ، نیما یوشیج، در چند سروده‌اش استفاده کرده است. نخست، دو جا در «افسانه»- یک‌جا از زبان «افسانه»:

 

افسانه:

یک زمان دختری بوده‌ام من

نازنین دلبری بوده‌ام من

چشم‌ها پر ز آشوب کرده

یکه افسونگری بوده‌ام من

آمدم، بر مزاری نشسته.

 

چنگ سازنده‌‌ی من به دستی

دست دیگر یکی جام باده

نغمه‌ای ساز ناکرده، سرمست

شب ز چشم سیاهم گشاده

قطره قطره سرشک پر از خون.

 

خواب آمد، مرا دیدگان بست

جام و چنگم فتادند از دست

چنگ پاره شد و جام بشکست

من ز دست دل و دل ز من رست

رفتم و دیگرم تو ندیدی.

 

جای دیگر از زبان «عاشق»:

 

عاشق:

ای دل عاشقانه! ای فسانه!

ای زده نقش‌ها بر زمانه!

ای که از چنگ خود باز کردی

نغمه‌های همه جاودانه!

بوسه، بوسه، لب عاشقان را.

 

چند سال پس از «افسانه»، نیما قطعه‌ای به نام «صدای چنگ» سرود. این قطعه یکی از قطعه‌های زیبایی‌ست که نیما در سال‌های جوانی و آغاز پرداختن به کار شاعری سروده است و موضوعش درباره‌ی یاری چنگ‌نواز است که چنگش را بد می‌نوازد و از نواهای ناهنجار چنگ آشفته می‌شود و چنگش را سرزنش می‌کند که این چه نواهای ناهنجار و دلخراشی‌ست که ایجاد می‌کند. چنگ هم پاسخ می‌دهد که این صداهای دلخراش ناهنجار حاصل طرز نواختن ناشیانه و ناهنجار نوازنده است و او در پدید آمدنشان بی‌تقصیر است:

 

یارم در آینه به رخ آرایشی بداد

وامد مرا به گوشه‌ی ایوان خویش جست.

برداشت همره و سوی صحرا روانه شد

آن دم که آن شقایق وحشی ز کوه رست.

بنشست بی‌مهارت و مست از غرور خود

با من هرآن‌چه زد، همه زد لحن نادرست.

بی‌چاره را خبر ز صداهای من نبود

هم نه خبر ز شیوه‌ی آن پنجه‌های سست.

آشفته شد که «این چه صدایی‌ست دل‌خراش؟

تو کاین‌چنین نبودی، ای چنگ من! نخست.»

من گفتمش که «این نه صدای من است، من

خواندم برآن نواخته‌ات، این صدای تست.»

 

همین موضوع را به صورتی دیگر و در جهت مخالف، نیما در یک رباعی بیان کرده است:

 

چون چنگ گَرَم به گوش مالی، دانم

آنی که درافکنی به گوش، آن خوانم

بر قدر کفاف اگر نگردیدم من

بر قدر کفاف من تو می‌گردانم.

 

در شعر «داستانی نه تازه» هم نگار نیما نگارینی چنگ‌نواز است، و چنگ‌نوازی ماهر و خبره، یا به زبان نیما « استادی چرب‌دست». او هنگامی گه به دیدار نیما می‌آید، دمی می‌نشیند و گوشمالی به چنگ می‌دهد، سپس چراغ را بر دم باد می‌نهد و هرچه نیما دارد را به یک عتاب با خود می‌برد:

 

هم‌چنان در گشاد و شمع افروخت

آن نگارین چرب‌دست استاد

گوشمالی به چنگ داد و نشست

پس چراغی نهاد بر دم باد

هرچع از ما به یک عتاب ببرد.

نی (نای):

 

نی یا نای، به عنوان ساز، حضور چشمگیرتری، نسبت به چنگ، در سروده‌های نیما یوشیج دارد. نخستین بار در سروده‌ای به نام «یادگار» که از سروده‌های سالهای نخست شاعری اوست و بیانگر یادمانده‌هایی از دوران کودکی‌اش است، نای حضور یافته است:

 

دو گوش به بانگ نای چوپان

وان زنگ بز بزرگ گله

آواز پرندگان کوچک

وان خوب خروسک محله

کز لانه برون همی‌پریدند.

 

در شعر «هنگام که گریه می‌دهد ساز» تصویری از مردی نی‌زن می‌بینیم و آوای افسرده‌ی نی‌اش را می‌شنویم:

 

مردی در راه می‌زند نی

آواش فسرده برمی‌آید.

 

«نی‌زن» در شعر «خانه‌ام ابری‌ست» هم حضوری ناپیدا دارد:

 

آی نی‌زن! که تو را آوای نی برده‌ست دور از ره، کجایی؟

...

و به ره نی‌زن که دایم می‌نوازد نی، در این دنیای ابراندود

راه خود را دارد اندر پیش.

 

در شعر «حانه‌ی سریویلی»، شیطان در معرفی خودش به سریویلی شاعر، می‌گوید:

 

من یکی از آبرومندان و از همسایگان هستم

در نشیب کوه‌های باصفا، نه دور پر زین‌جا

گاوهای ما مگر با هم ناستادند در یک جا؟

و یکی چوپان

نیست نی‌زن از برای گله‌های گوسفندان زل ما

در سکوت شب چو می‌چرند با هم؟

 

در شعر «پاس‌ها از شب گذشته است» میزبانی تنهانشسته در خانه‌ی ساحلی‌اش را می‌بینیم که حرفهای فراوان ناگفته‌ای را که پشت لبهای بسته‌اش زندانی مانده، با نوای نایش بیان می‌کند:

 

مانده زندانی به لبهایش

بس فراوان حرف‌ها، اما

با نوای نای خود در این شب تاریک پیوسته

چون سراغ از هیچ زندانی نمی‌گیرند

میزبان در خانه‌اش تنها نشسته.

 

نیما در یکی از رباعی‌هایش هم از نای چنین سخن گفته:

 

گفتند که نای را چه جوش است و خروش

نای این بشنید و گفت با خلق خموش:

«من یک تن بنده باشم از جان شنوا

می‌گویم هرچه‌ام کنند اندر گوش.»

دف:

 

دف در سه رباعی از نیما حضور دارد، در دو رباعی، تنها، و در رباعی سوم، با نی؛

 

صد بار به سر بر زد و صد بار به دف

در معرکه خلق را به هم ساخت طرف

پوشیده ولی ز هر که، در گوشم گفت:

«از این همه‌ام تلاش بودی تو هدف.»

 

یک جای غمی نشسته یک جا هدفی

شمع از طرفی مانده و دل از طرفی

در باز و تهی ساغر و تنها از اوست

در گوش کسان ز دور آوای دفی.

 

مهتاب شبی بود و سرود دف و نی

کافتادم آن مهوش را اندر پی

زین حال شبی به بیش بگذشت ولیک

دریافتم اکنون که چه شد عمری طی.

 

قطعه‌ای هم نیما دارد، در پاسخ به نامه‌ی حسین تهرانی- ضرب‌نواز مشهورـ که در چند بیت از آن طرز تنبک‌نوازی ماهرانه‌ی او را این‌گونه به زیبایی و با زبانی طنزآمیز توصیف کرده است:

 

دوش چون زهر در لفافه‌ی شهد

نامه‌ای شهریار با من داد

همه درخواست با وی و همه عذر

که چه افتاد یا چه ناافتاد

حرف‌های حسین تهرانی

یکه‌تاز محل شاه‌آباد

آن‌که با ضرب شست خود به هنر

سوی وجد آورد دل ناشاد

چرب‌دستی و چابک‌انگیزی

مانده در انحصار آن جلاد

هنر از اوست، کس نمی‌داند

دست غیبی‌ست یا در این بیداد

چون سرانگشت او به رقص افتد

خانه در رقص افتدش بنیاد

در طرب‌خانه‌ی نوای خوشش

رود از یاد خلق، فکر فساد

ریز گیرد چو در میان درشت

نوعروسی نشسته با داماد

چون درشتی به ریز پیوندد

برکشیده‌ست فتنه‌ای فریاد

باری از ریزی و درشتی او

آید از بس درشت و ریز به یاد

گویی از غیب قند می‌شکنند

نره‌شیری‌ست یا ز بند آزاد

یا برانگیخته‌‌اند توفانی

سیلش از پیش رفته وز پس باد

...

 

ماندولین‌نواز/ مهدی عاطف‌راد


کنار ایستگاه مترو، روی چارپایه‌ی حصیری‌اش نشسته است

جوان ماندولین‌نواز بیست و چند ساله‌‌ی تکیده‌ای

وجود او پر است از انرژی نواختن

لبالب است از امید شاد ساختن

و ماندولین رنگ روی رفته و قدیمی پدربزرگ را

گرفته است عاشقانه در بغل

سونات ر-ماژور، اپوس-چهار، از ویوالدی عزیز را

که ساخته‌ست آنتونی نازنین او برای ماندولین

و قطعه‌ای‌ست شاد و دل‌نشین

سریع و چابکانه می‌نوازد و سراسر وجودش از نشاط و شور شاعرانه‌ای پر است

برای عابران خسته‌ای که گرم آمد و شدند

برای دل‌شکستگان دردمند

برای ناامیدهای تیره‌روز

برای رنجدیدگان بی‌نوا

برای زجربردگان غم‌زده

که از مقابلش در آمد اند و رفت

ولی همه، دریغ

به جز یکی دو تا

سریع و پرشتاب

بدون هیچ‌گونه اعتنا و یا توجهی به او

به راه خود ادامه می‌دهند

و از کنار او، بدون هیچ‌گونه واکنش

عبور می‌کنند و می‌روند.

مکدر و گلایه‌مند از بدون اعتنایی مسافران

و بی‌توجهی عابران

دلش گرفته از غبار غم

و پیکر تکیده‌اش به روی چارپایه کرده کز

برای پنج-شش دقیقه چشم‌های غم‌نشسته‌اش بدون اختیار بسته می‌شود

و با دو چشم بسته می‌نوازد او ادامه‌ی سونات را

در انتهای قطعه چون که باز می‌کند دو چشم بسته را

کنار چارپایه می‌کند مشاهده

که شاخه‌ی گل گلایولی سفید بر زمین نهاده ا‌ست دست مهربان رهروی

به محض دیدن گل گلایول سفید باصفای پرطراوت لطیف و روح‌بخش خود

تمام خستگی و دلشکستگی و غم‌نشستگی چهره‌اش زدوده می‌شود

گلایه‌ها و شکوه‌های ناتمام او تمام محو و نیست می‌شوند

و باز شور و شوق تازه جانشین حس یا‌ٔس می‌شود

و آن جوان ماندولین‌نواز

شروع می‌کند به باز هم نواختن

و عاشقانه می‌نوازد او سونات فا-مینور، اپوس-پنج از ویوالدی عزیز را

برای عابران ناشناس

نشاط‌بخش و دل‌گشا

پر از صفای جان‌فزا.



بخش هایی از نامه فروغ فرخزاد به فریدون /فروغ فرخزاد


مگر من اینجا چه .... شدم که تو میخواهی بشوی؟ دو سال است به آلمانی شعر میگوئی و برای خودت آدمی شده ای. من 10 سال است که شعر میگویم و هنوز وقتی احتیاج به 50 تومان دارم باید سر خودم را بگیرم و از بدبختی گریه کنم.

وقتی میخواهم یک کتاب چاپ کنم ناشرها بزور دست توی جیبشان میکنند و هزار تومان حق التالیف میدهند و آن کتاب را هم با هزار غرولند چاپ میکنند، و تازه وقتی کتابت چاپ شد با تیراژ حداکثر 2هزار، سالها توی ویترین مغازه ها میماند تا 50 جلدش بفروش برود و بعد چهارتا آدم احمق بی سواد و بی شعور توی چهارتا مجله مبتذل که سرتاپایش صحبت از لنگ و پاچه و خورشت قرمه سبزی و جنایت های مخوف است بر میدارند و بعنوان انتقاد هنری!! ترا مسخره میکنند. همین.

چرا میخواهی بیایی ومیان یک عده احمق شهرت پیدا کنی؟ این برای تو چه ارزشی دارد؟


اینها هیچ  هستند، هیچ هستند. آنهایی که امروز صد دفعه عکس تو را توی مجلاتشان چاپ می کنند و به زور به خورد آن بقیه می دهند و فردا هیچ کاری ندارند غیر از آنکه هرجا می نشینند از تو بد بگویند و هرجا می نویسند از تو بد بنویسند.

تو از سادگیت و از احساسات پاک و بچه گانه ات زندگی می کنی و این ها با مسخره کردن همین احساسات تو نان خواهند خورد. من به این عادت کرده ام و این دلقک ها را خوب می شناسم تو هم بیا تا آنها را بهتر بشناسی.بهرجهت اولین کسی که در فامیل ما می میرد من هستم و بعد از من نوبت تو است. من این را می دانم.


فروغ به همراه فریدون و گلوریا فرخ زاد در زمان دانشجویى

فریدون-مونیخ،آلما

خواست / اریش فرید / بهنود فرازمند

کسی که خواسته
جهان طوری بماند
که هست
-نمی خواهد
جهان باقی بماند

#اریش_فرید
#بهنود_فرازمند
#شعر_آلمان
#شعر_آلمانی
@poemot
#کانال_شعر_ترجمه

شمار احمقان / آکو امینی



شمار احمقان
از شمار برگ درختان و گنجشکان
بیشتر است

همه ی کبوتران سرنشین جهان 
شمارشان به شمار احمقان این شهر نمی رسد

ای دوست
احمقان اینجا پادشاه اند
منتقد اند
حاکم اند
معلم زیبایی شناسی اند
موزیسین اند
روزنامه نویس اند
شاعرند

شمار احمقان از شمار ستاره ها بیشتر است

احمقان مدام در حال بیشتر شدن اند
چه ساده میتوانند مرا بکشند


ای دوست
من می میرم و
احمقان تا أبد زنده می مانند...
.
.
.
#بختیار_علی
#شعر_کردی
#آکو_امینی


@poemot
#کانال_شعر_ترجمه