سیولیشه

نشریه اختصاصی شعر نیمایی

سیولیشه

نشریه اختصاصی شعر نیمایی

نمی‌ترسد/ مهدی عاطف‌راد

نمی‌ترسد از حجم ظلمت

هراسی ندارد از ابعاد بی‌انتهای کدورت

و از وسعت سهمناک سیاهی

چراغی که از پرتو مهر در قلب من تابناک است.

 

نمی‌ترسد از هیبت خشم توفان

هراسی ندارد از امواج سیل خروشان

و از سیلی باد بیداد

درختی که در باغ احساس تو ریشه دارد.

 

چرا ترس؟ وقتی که چشمان روشنگرت

بر آفاق گسترده‌ی آرمان پرتو می‌افکند

و می‌گیردم در پناهش نگاه فروزنده‌ات

رها از خطرها و ایمن از آسیبها.

 

من از رهنوردان راه پر از پرتگاه رها بودنم

از اعماق  تاریکی ترس و تردید

به سوی تو، ای چشمه‌ی نور! پیوسته در حال پیمودنم

در آفاق قلبم چراغی‌ست روشن

که می‌گیرد از چشمهایت فروغ، ای دل‌افروز!

 

مرا چشمهای امیدآفرین تو ره می‌نماید

و می‌بخشدم با نگاهش امید

امید رسیدن به صبحی دل‌افروز

امید رسیدن به فردای بهروز.

 

نمی‌ترسم از  تنگناهای راه دراز

هراسی ندارم من از خستگیهای فرسوده‌ساز

به سوی تو، ای برکه‌ی نور، چون رهسپارم

سر شستن جان در آن برکه‌ی پاک و پاینده‌سازنده دارم.



بادهای وزان بر فراز پهن‌دشت شعر نیما/ مهدی عاطف‌راد


باد آمد و باغ را به توفانی داد

درها بشکست و ره به ویرانی داد

گفتی پس توفان چه گرفتند حساب؟

دیوی شد و جای خود به شیطانی داد

 

بر فراز پهن‌دشت شعر نیما یوشیج معمولن بادی وزان است، بادی تند و توفنده، بادی که نماد خروش و خشم در شعر اوست.

نخستین حضور این باد در شعرهای آزاد نیما، در نخستین شعر آزادش، ققنوس، است. در این شعر وزش بادهای سرد را داریم که باعث آواره ماندن ققنوس و انزوای او شده:

 

ققنوس، مرغ خوش‌خوان، آوازه‌ی جهان

آواره مانده از وزش بادهای سرد

بر شاخ خیزران

بنشسته است فرد.

 

همین باد شدید، در پایان شعر، باعث شعله‌ور شدن آتش و سوختن ققنوس، و زایش جوجگانش از دل خاکسترش می‌شود:

 

باد شدید می‌وزد و سوخته‌ست مرغ

خاکستر تنش را اندوخته‌ست مرغ

پس جوجه‌هاش از دل خاکسترش به در.

 

در شعر "همسایگان آتش"، باد تند یکی از همسایگان آتش است که بر گرد آتش شکفته به عبث دور می‌زند و  به او می‌گوید:

 

باد: من می‌دمم که یکسره مرداب را

با شعله‌های گرم تو دارم چو خشک رود

...

 

و آتش در زیر تازیانه‌های باد، در میان خشک و تر آشیانه‌ها می‌دمد و آنها را می‌سوزاند:

 

در حالتی که باد بر او تازیانه‌ها

هر دم کشیده است

او در میان خشک و تر آشیانه‌ها

سوزان دمیده است.

 

بادها اغلب ویرانگرند و تباهی‌آور، چنین بادهای دمنده‌ای بر باد دهنده‌ی امیدها و آرزوهایند و از بین برنده‌ی تکاپوهای زندگی‌آفرین و شور و شوق ناشی از آن. در شعر "خنده‌ی سرد"، در صبحگاهی که همه در تکاپو هستند و

 

دل‌ربایان آب بر لب آب

جای بگرفته‌اند

رهروان با شتاب در تک و تاب

پای بگرفته‌اند

 

این باد دمنده می‌آید و سرکش و تند می‌وزد و شادی و لبخند را از لبها می‌دزدد و همین‌طور امیدها و آرزوهای روشن‌روان را، و صبح دزدزده را غمین و افسرده با خنده‌ای سرد و تلخ بر جای می‌گذارد:

 

لیک باد دمنده می‌آید

سرکش و تند

لب از این خنده بسته می‌ماند

هیکلی ایستاده می‌پاید.

 

صبح چون کاروان دزدزده

می‌نشیند فسرده

چشم بر دزد رفته می‌دوزد

خنده‌ی سرد را می‌آموزد.

 

در منظومه‌ی "به شهریار"، بادها برای گم‌راه کردن کسانی که با دلی خرم به سوی شهر دلاویزان روانند، به توفانهای سهم‌انگیز فرمان خیزش و برانگیزش می‌دهند تا جهان را تیره و تار کنند و آرامش موجودات را به هم بزنند...

 

بادها: ای بر فلک خیزان توفانهای سهم‌انگیز صحرایی و دریایی

سرکش و غرنده توفانی چنان انگیخته دارید

وان‌چنان در هر کجایی آبهای آسمانی و زمینی را به‌سختی ریخته دارید

که نماند هیچ جنبده به‌جای آرام و حتا قاقمی ترسو

به نهفت بیشه‌های دور خواهد جایگاهی امن اگر گیرد

لحظه‌ای آرام نپذیرد

تا کسان کایشان

به سوی شهر دلاویزان

با دل خرم روانند

ره به نیمه نارسانیده

گم شوند آن‌سان که از توفان پرستویی سبک‌پر.

 

در متن شعر "او به رؤیایش" هم باد حضوری مکرر و کوبنده و روبنده دارد، حضوری که جاده را می‌ترساند و در دل خانواده‌ای از هم پاشیده، زنی مغموم و مردی افسرده و سگی مفلوک، احساس ترس و تنهایی و یأس برمی‌انگیزد:

 

باد می‌کوبد، می‌روید

جاده‌ی ترسان را.

 

باد در شعر "بر فراز دشت" هم حضوری ویرانگر دارد و نمی‌خواهد که موجودات زنده از ره‌آورد باران نصیبی مبارک ببرند، از این‌رو تمام تلاش موذیانه‌اش را می‌کند تا با دم خشک و عبوس و مرگ‌بارش اثرات پربرکت بارش باران را از بین ببرد و نیما چه تصویرهای زیبایی از این تلاش ویرانگر باد در این شعر ترسیم کرده، تلاشی که البته ناکام است، و در پایان هم‌چنان بر فراز دشت بارانی شگفت‌انگیز می‌بارد:

 

بر فراز دشت باران است، باران عجیبی

ریزش باران سر آن دارد از هر سوی وز هر جا

که خزنده، که جهنده، از ره‌آوردش به دل یابد نصیبی

باد لیکن این نمی‌خواهد.

 

گرم در میدان دویده، بر زمین می‌افکند پیکر

با دمش خشک و عبوس و مرگ‌بارآور

از گیاهی تا نه دل سیراب آید

بر ستیز هیبتش هر دم می‌افزاید

زیر و رو می‌دارد از هر سو

رسته‌های تشنه و تر را

هر نهال بارور را.

 

باد می‌غلتد

غش در او، در مفصلش، افتاده، می‌گرداند از غش روی

...

باد می‌جوشد

باد می‌کوشد

کاورد با نازک‌آرای تن هر ساقه‌ای در ره نهیبی

بر فراز دشت باران است، باران عجیبی.

 

در شعر "باد می‌گردد" هم باد حضوری گسترده دارد، در دهکده‌ی متروک با خانه‌های خالی و درهای باز و چراغهای خاموش:

 

باد می‌گردد و در باز و چراغ است خموش

خانه‌های یکسره خالی شده در دهکده‌اند

بیمناک است به ره باربه‌دوشی که به پل

راه خود می‌سپرد

پای تا سر شکمان تا شبشان

شاد و آسان گذرد.

 

در شعر "در شب سرد زمستانی"، در شبانگاه افروختن چراغ دل و ذهن نیما در آمدرفتن همسایه‌اش، شبی که او برادر و رفیق گرامی‌تر از جانش را از دست داد، باد حضوری شاعرانه داشته و در میان کاجها و کومه‌های خاموش می‌پیچیده:

 

من چراغم را در آمد-رفتن همسایه‌ام افروختم در یک شب تاریک

و شب سرد زمستان بود

باد می‌پیچید با کاج

در میان کومه‌ها خاموش

گم شد او از من جدا زین جاده‌ی باریک.

 

در شعر "خانه‌ام ابری‌ست"، در دنیایی ابر‌اندود، با ابرهای سنگین سترون، از فراز گردنه، باد خرد و خراب و مست در خود می‌پیچد و با خود دنیا را خرد و خراب کرده و نیما را پریشان:

 

از فراز گردنه خرد و خراب و مست

باد می‌پیچد

یکسره دنیا خراب از اوست

و حواس من

...

 

متن را با یک رباعی از نیما یوشیج آغاز کردم، آن را با رباعی دیگری از او در توصیف باد به پایان می‌رسانم:

 

باد آمد و روی دشت و گلزار بسوخت

در خرمن خندان گل آتش افروخت

می‌خواست نشان گذارد از خود بر خاک

آب همه برد و بار از اندوه اندوخت.



نقد شعر علی نظری/ آرش شفاعی




عنوان مجموعه اشعار : شادیزارهای شبانه
شاعر : علی نظری سرمازه


عنوان شعر اول : سلام
نشانه ی صلح است
سلام
این بهترین کلام

عنوان شعر دوم : درود
نشانه ی صلح است
درود
این بهترین سرود

عنوان شعر سوم : پول
از حسابی به سرانگشتی پول
ریخت او بر دهنم مشتی پول
عشق در باور فقرم گم شد...
و تو در باور بر پشتی پول
عاشقی چاره ی بی پولی نیست
آخرسر تو مرا کشتی... پول
نقد این شعر از : آرش شفاعی
فرض کنیم کسی متنی را در برابر شما قرار داده است و اصرار دارد که با استدلالی او را قانع کنید که این متن، شعر است یا شعر نیست؟ چه پاسخی به چنین پرسشی دارید؟ برخی از معیارهای شعر قدیم استفاده می کنند و مثلاً خواهند گفت هر کلامی که موزون و مقفی باشد و درعین حال مخیل هم باشد، شعر است. یعنی اینکه وزن، قافیه و خیال در کنار هم شعر می آفریند. پس با این حساب این متن که:
از حسابی به سرانگشتی پول
ریخت او بر دهنم مشتی پول
شعر است یا نیست؟ وزن که دارد، قافیه هم که دارد، ردیف هم دارد. بر دهان ریختن مشتی پول را هم اگر تخیلی ضعیف حساب کنیم پس کار تمام است.
خب با این حساب دو شعر «سلام» و «درود» که دیگر به هیچ عنوان شعر حساب نمی شوند چون نه وزن دارند، نه قافیه و نه تخیل.
با منطق گروهی دیگر از اهل نقد که شعر را رستاخیز در کلمات می‌دانند و معتقدند شعر وقتی اتفاق می‌افتد که در زبان آشنایی زدایی اتفاق افتاده باشد، باید به دنبال آشنایی زدایی در زبان برویم. آن وقت کار سخت می شود. چون در این نوشته هایی که در برابر ماست، چیزی که اتفاق نیفتاده، آشنایی زدایی از منطق عادی زبان است. البته گروهی دیگر معیار دیگری برای شعر ممکن است داشته باشند. مثلاً بگویند متنی شعر است که در ذات خود مقداری ابهام داشته باشد و به همین دلیل برای خوانش های متعدد و مختلف، جایی داشته باشد. شعر حافظ با وجود اینکه شعر کلاسیک است، با این معیار مدرن منطبق است. یعنی شما هربار یک غزل حافظ را با یک حس و حال و حال و هوا بخوانید، معناهایی تازه برایتان دارد. یک شعر حافظ را یک نفر می تواند سیاسی خوانش کند، یکی عاشقانه و دیگری عارفانه. «از حسابی به سرانگشتی پول» یا «نشانه صلح است درود...» از این منظر، چقدر در چارچوب شعر می نشیند؟
به نظر می رسد قبل از نقد شعر، باید سنگ هایمان را دربارۀ خود شعر وابکنیم. باید توقعمان را از شعر بالاببریم و مشخص کنیم براساس کدام معیار در نفد، متنی را شعر می دانیم و متنی دیگر را شعر نمی دانیم. با معیارهایی که ما به اختصار برشمردیم، این سه متن از آزمون شعرشناسی، سربلند بیرون نخواهند آمد.

منتقد : آرش شفاعی

شاعر، منتقد و روزنامه نگار. متولد 1354 در مشهد، دانشجوی دکترای علوم ارتباطات اجتماعی و دبیر سرویس فرهنگ و هنر روزنامه قدس.