الهامگیری و تأثیرپذیری نیما از شاعران دیگر، به ویژه شاعران خارجی، موضوعی گیرا برای پژوهش است. روشن است که در این باره جز با گمانهزنی نمیتوان چیزی بیان کرد و ابراز نظر قطعی امکانپذیر نیست. آنچه هم دیگران در این باره نوشتهاند، برداشت شخصی آنهاست و مبنایش هم حدس و گمان بر پایهی بعضی شباهتهای کلی یا جزئی و وجود وجههای مشترک است و اغلب نمیتوان آن را به طور قطعی درست یا نادرست دانست.
فرانچیشک ماخالسکی (خاورشناس و شاهنامهپژوه لهستانی) که در سالهای جنگ جهانی دوم، سه سال در ایران بود و در همان سالها با نیما در تهران ملاقات کرده بود، نخستین کسی است که به این موضوع پرداخته است. او در متنی با عنوان "نیما یوشیج- بررسی شخصیت" که در همان سالی که نیما درگذشت، آن را نگاشت، در این باره نوشت:
"تأثیر شعر فرانسوی در قصههای نیما یوشیج محسوس است. افسانهی "خروس و روباه" دستکاری سادهایست از قصهی لافونتن- "کلاغ و روباه". در افسانهی نیما، در نتیجهی مکر روباه، خروس از درخت پایین میآید و به چنگال حیوان گوشتخوار میافتد. پایان آن با نتیجهی اخلاقی ختم میشود
هرکه نشناخته اطمینان کرد
جای درمان طلب حرمان کرد
(بنیاد شعر نو در فرانسه- ص ٣٠٣)
در همین متن، ماخالسکی "محتوا"ی مثنوی "قصهی رنگ پریده، خون سرد" را "صریحن تحت تأثیر شعر اروپایی (فرانسه)" دانسته، همچنین "افسانه"ی نیما را، و دربارهی آن نوشته:
"افسانه"- شعر بعدی نیما یوشیج- که به سال ١٣٠١ انتشار یافت، نمایشگر دورهایست که شاعر به سرعت از قلمرو شاعران کلاسیک فارسی دور میشود و تأثیر شدید شعر اروپایی، خاصه شعر فرانسه را میپذیرد.
(بنیاد شعر نو در فرانسه- ص ٣٠٠)
و
"در "افسانه" استعارههای کلاسیک به وسیلهی تصاویر شاعرانه، اشارات و کنایه و مجازهایی جانشین شده است که در شعر رمانتیک و جدید اروپایی مشخص است، اما در شعر فارسی کاملن تازه بود...
بیتردید تأثیر شدید شعر رمانتیک و پارناسی (آلفره دو وینیی، سولی پرودوم و دیگران) در بنیاد شعر "افسانه" وجود دارد. این خصوصیت در فضای اثر و خصلت تصاویر جلوهگر است. بهطور مثال، "افسانه"ای که شاعر او را نمونهی مجسم ملال نشان میدهد که بر گوری نشسته و اشکهای خونین میریزد و در یک دست چنگ و در دست دیگر جام باده دارد، بیشک یادآوری دوبارهایست از "الوآ"- منظومهی آلفره دو وینیی."
(بنیاد شعر نو در فرانسه- ص ٣٠١)
در همین نوشته، ماخالسکی قطعهی "چشمهی کوچک" نیما را یادآور شعر سعدی و قصهی "قطرهی باران و دریا"ی او در باب چهارم "بوستان" دانسته (یکی قطره باران ز ابری چکید/ خجل شد چو پهنای دریا بدید) ولی برگردانندهی متن به زبان فارسی- حسن هنرمندی- در زیرنویس برگردان جملهی ماخالسکی نوشته:
"این قصه بیشتر به شعر "تئوفیل گوتیه"- "چشمه"- نزدیک است تا شعر سعدی."
(بنیاد شعر نو در فرانسه- ص ٣٠٣)
یحیا آرینپور از دیگر نویسندگانیست که دربارهی تأثیرپذیری نیما از شاعران خارجی در سرودههایش- بهویژه در "افسانه"- نوشته است:
"افسانه که جای پای شاعران رمانتیک فرانسه، بهخصوص لامارتین و آلفره دو موسه در آن نمایان بود، نمودار تحولی در طرز بیان و ادراک هنری شمرده شد."
(از نیما تا روزگار ما- ص ٥٨٨)
"من در این منظومه چهرهی "چایلد هارولد" بایرن و، بیش از آن، قیافهی "نوراهب"لرمنتف"- آن جوان با روح کودکانه و سرنوشت راهب- را میبینم که از مردم گریخته و به دامن کوههای سخت و درههای هولناک پناه برده است."
(از نیما تا روزگار ما- ص ٥٩١)
"استاد محمدحسین شهریار گفته است نیما پس از خواندن "اهریمن"- اثر میخاییل لرمانتف/ شاعر روس- تحت تأثیر آن واقع شد و منظومهی "افسانه" را ساخت. این سخن مقرون به حقیقت مینماید و شباهت "افسانه" با "اهریمن" و نیز با "نوراهب" لرمانتف بهخوبی نمایان است. نیما روسی نمیدانسته و ظاهرن از ترجمهی "سردار معظم خراسانی (تیمورتاش)"، اگرچه ترجمهی موفقی نبوده، استفاده کرده است."
(از نیما تا روزگار ما- ص ٥٩١)
گمان محمدحسین شهریار و تأیید آن توسط دولتآبادی دربارهی تأثیرپذیری نیما از "اهریمن" لرمانتف، گمانهای پذیرفتنی نیست. شهریار در زمان سرودن "افسانه" با نیما آشنایی نداشته تا در جریان تأثیرپذیری نیما از "اهریمن" لرمانتف در هنگام سرودن "افسانه" باشد. خود نیما هم به یقین به او چیزی در این باره نگفته و ننوشته است. پس این در حقیقت حدس و گمان اوست که هیچ توجیه موجه و قابل قبولی ندارد و به صرف اینکه در طول "افسانه"، نیما در سطرهای پایانی دو بند، از شیطان سخن گفته نمیتواند دلیل قانعکنندهای برای این موضوع باشد که او در هنگام سرودن "افسانه"، متأثر از "اهریمن" لرمانتف بوده و تحت این تأثیر "افسانه" را سروده است. گمان یحیا دولتآبادی دربارهی تأثیرپذیری نیما از "نوراهب" لرمانتف هم گمانهای بیپایه است و دلیلی برای پذیرش آن وجود ندارد.
اگر نیما از شاعری در سرودن "افسانه" تأثیری قابل توجه و چشمگیر پذیرفته باشد، آن شاعر آلفرد دو موسه (شاعر رمانتیک فرانسوی) و قطعههای مشهور او به نام "شبها"ست که شامل پنج قطعه (شب ماه مه- شب ماه اوت- شب ماه اکتبر- شب ماه دسامبر- شب ماه فوریه) است و به صورت گفتوگو بین "شاعر" و "پری الهام" (Polymnie پری الهامبخش شعر غنایی- تغزلی) ساخته شده و "افسانه"ی نیما از نظر حال و هوا و تصویرسازی و خیالپردازی و گفتوگوها و پرسشوپاسخها، شباهت انکارناپذیری به آنها دارد. "شاعر" قطعههای "شبها"ی آلفرد دو موسه در "افسانه"ی نیما تبدیل به "عاشق" شده و "پری الهام" آن به "افسانه".
عبدالحسین زرینکوب یکی از صاحبنظرانیست که به موضوع الگوی فرانسوی "افسانه"ی نیما و تأثیر قطعههای "شبها"ی موسه در آن اشاره کرده و دربارهی آن نوشته:
"این اثر نیما یوشیج که از جهات گوناگون یادآور قطعات "شبها"ی آلفرد دو موسه بود، چیزی از روح رمانتیسم فرانسوی را با نوعی بینش عرفانی شرقی درمیآمیخت."
(نه شرقی، نه غربی- انسانی- ص ٣١٢ و ص ٣١٣)
سعید حمیدیان نیماپژوه دیگریست که بعضی از سرودههای نیما را برگرفته از سرودههای سرایندگان خارجی و ترجمهوار دانسته است، از جمله "خانوادهی سرباز"، "شهید گمنام" و "سرباز فولادین" را:
"باری، سرآغاز شعرهای داستانی نیما در شیوههای جدید، کارهایی است برگرفته یا ترجمه شده از ادبیات برونمرزی، یعنی ممالک و مناطقی که از دیرباز صاحب فنون داستاننویسی و دیگر انواع ادبی جدید بودهاند، بهویژه در صفحات شمال ایران، یعنی قفقاز و مجاوران آن. نیما این رشته کارها را از منظومهی تقریبن رئالیستی "خانوادهی سرباز" (١٣٠٥) آغاز میکند و آنگاه با شعر داستانی رمانتیکوار "شهید گمنام" (١٣٠٦) ادامه میدهد. احتمال میدهیم "سرباز فولادین" (١٣٠٦) نیز اصل خارجی داشته باشد... با این تفاوت که "خانوادهی سرباز" به داستانی میماند که با تمام جزئیات ترجمه شده ولی دوتای اخیر احتمالن قالب کلی را اقتباس کردهاند."
(داستان دگردیسی- ص ٥٩ و ص ٦٠)
گویا حمیدیان نمیدانسته که سرودهی بلند "سرباز فولادین" بازتاب ادبی یک رخداد تراژیک واقعی و داخلی است که در همان زمان زندگی نیما رخ داده و به هیچ وجه "اصل خارجی" نداشته است:
"شعر بلند "سرباز فولادین"، در سال ١٣٠٦، نشانهی حساسیت نیما نسبت به مسائل سیاسی و اجتماعی در این دوران است. حادثهی چگونگی اعدام سرهنگ احمد پولادین را در سال ١٣٠٦، پس از کشف کمیتهی سرّی و به فرمان رضاشاه، نیما احتمالن از مطلعی شنیده بود. "سرباز فولادین" نتیجهی تأثر نیما از جرئت و جسارت مردی است که سودای ستاندن داد مردم را از ستمگری در سر میپروراند."
(خانهام ابری است- ص ٢٣)
در واقع این سرودهی بلند نیما، دربارهی اعدام سرهنگ محمود پولادین (نه احمد پولادین) است که طرحی برای کودتا بر ضد رضاشاه کشیده بود ولی طرحش لو رفت و او دستگیر و محاکمه شد و در سحرگاه ٢٤ بهمن ١٣٠٦، در باغشاه، اعدامش کردند.
□
یکی از شاعران اروپایی که به نظر میرسد نیما از خواندن برگردان شعری از او به زبان فارسی الهام گرفته و با الهامگیری از آن، دو شعر سروده، راینر ماریا ریلکه- شاعر نمادگرا (سمبولیست) آلمانی- است.
در شمارهی سوم سال هفتم مجلهی "مهر" (سال ١٣٢١) شعری با نام "آنکه میگرید" از راینر ماریا ریلکه، با ترجمهی پرویز خانلری، چاپ شد. خانلری مجذوب نوشتهها و سرودههای ریلکه بود و در سال ١٣٢٠ کتاب "چند نامه به شاعری جوان" ریلکه را از زبان فرانسه به فارسی برگردانده و منتشر کرده بود. پس از آن هم قطعههایی از سرودههای او را از زبان فرانسه به فارسی برمیگرداند و در نشریهها و مجلههای ادبی آن سالها منتشر میکرد. شعر "آنکه میگرید" ریلکه یکی از این شعرها بود.
اینک متن این شعر ریلکه با ترجمهی خانلری:
آنکه اکنون در کنجی از جهان میگرید
بیسبب در جهان میگرید
برای من میگرید.
آنکه اکنون در کنجی از شب میخندد
بیسبب در شب میخندد
بر من میخندد.
آنکه اکنون در کنجی از جهان ره میپیماید
بیسبب در جهان ره میپیماید
به سوی من میآید.
آنکه اکنون در کنجی از جهان جان میدهد
بیسبب از جهان درمیگذرد
در من مینگرد.
در مجموعهی شعرهای نیما یوشیج دو شعر به نامهای "میخندد" و "آنکه میگرید" هست که تاریخ سرودنشان- در انتهای شعرها- اردیبهشت ١٣٢٧ و ٢٤ خرداد ١٣٢٧ ثبت شده و بعضی از سطرهای آنها شباهت چشمگیر و انکارناپذیری با شعر ریلکه دارد. اینک بندهایی از این دو سرودهی نیما که شبیه به شعر ریلکه است و میتوان بیانگر تأثیرپذیری یا الهامگیری نیما از شعر ریلکه باشد:
به رخم میخندد، میخندد
میدهد خندهی او ره به امید
همچو پای آبلهی راه دراز
در بیابان ز دم صبح سپید.
خندهاش با دل دارد پیمان
با دل خود دل من میبندد
چو به روی من میخندد او
هرچهام میخندد، میخندد.
(از شعر "میخندد")
آنکه میگرید با گردش شب
گفتوگو دارد با من به نهان
از برای من خندان است
آنکه میآید خندان، خندان
(از شعر "آنکه میگرید")
نانوشته نماند که تاریخهای زیر این دو شعر شاید درست نباشد و شعرها را ممکن است نیما در همان سال ١٣٢١ یا یکی دو سال پس از آن سروده باشد ولی برای اینکه معلوم نشود که در سرودن آنها از شعر "آنکه میگرید" ریلکه الهام گرفته، تاریخ ساختگی زیر آنها نوشته باشد- کاری که در شعرهای دیگری چون "غراب" و "ققنوس" هم کرده بود.
□
منبعها:
بنیاد شعر نو در فرانسه- حسن هنرمندی- انتشارات زوار- چاپ اول- ١٣٥٠
از نیما تا روزگار ما- یحیا دولتآبادی- انتشارات زوار- چاپ دوم- ١٣٧٦
نه شرقی، نه غربی- انسانی- عبدالحسین زرینکوب- انتشارات امیرکبیر- چاپ اول- ١٣٥٣
داستان دگردیسی/ روند دگرگونیهای شعر نیما یوشیج- سعید حمیدیان- انتشارات نیلوفر- چاپ دوم- ١٣٨٣
خانهام ابری است/ شعر نیما از سنت تا تجدد- تقی پورنامداریان- انتشارات سروش- چاپ دوم- ١٣٨١
تمام پنجرهها بستهاند و من دلتنگ
نشستهام پر از افسوس در سکوتی سرد
و غرق در حسرت
برای پنجرهای باز میتپد قلبم
و فکر میکنم
به بیکران رهایی و دلگشایی آن
و آه میکشم افسردهحال: آه... آه
چه آرزوی محالی!
چهقدر دلگیرم
از اینکه میکنم احساس پاکباختگی
و ورشکستگی کامل و فلاکتبار
چه خسته هستم من
چهقدر هم بیزار
از این تباهشدن در حصار بستهی عمر
و طعم تلخ بطالت چه ناخوشایند است!
چه روزهای درازی که طی شد از عمرم
در این اسارتگاه
و ذره ذره شدم آب از غم جانکاه.
به خود و پنجرهی بسته گفتهام این را
هزار بار
و باز میکنم این حرف گفته را تکرار:
بدون آزادی
نه زندگی زیباست
نه هیچ چیزی از آن دلپذیر و خواستنیست.
بدون آزادی
نه شادمانی ما واقعیتی دارد
نه زندگانیمان لطفی.
بدون آزادی
نه میرسیم به آرامش
نه میشویم سعادتمند.
نگاه پنجره افسوس هست مثل همیشه
بدون همدردی
و خالی از احساس
نگاه میکندم با نگاه سرد و عبوسش
سکوت میکند و یأسآور است سکوتش.
از نودمیدنهای پنهان…
قلب زمین گرم است
این بار
شوق شکفتن دارد
انگار
از نو دمیدنهای پنهان
از نو دویدنهای خون
در پنجههای نازک و تردِ درختان
گویی هوایی تازه میخیزد
ازاین باغ!
گویی دگر بار
زیر نگاههای حسودِ اسبِ توفان
– بیاعتنا به زوزههای گرگ خونخوارِ زمستان-
دارد به آرامی بهاری نقش میبندد
در این باغ!
برزین آذرمهر
رویای سبز بهاران مجموعه 52 شعر از جناب عزت الله فولادوند است که در 137 صفحه و تیراژ 2200 نسخه توسط انتشارات پاژنگ در سال 1369 چاپ شده است.
آن بزرگوار را نمی شناختم و فکر می کردم یکی از مترجمین بنام کشور ماست که بعدها متوجه شدم که تشابه اسمی ست.
حقیقتش این کتاب را با پیشنهاد دستفروش فاضلی که جمعه ها در پیاده روی جلوی پارک گلستان بساطی دایمی داشت خریدم.ایشان که مرا با توجه به علاقه ام به کتابهای شعر می شناخت این کتاب را معرفی کرد و البته کتاب مناسبی بود.
غزلهای محکم و استوار و با تصویرهای امروزی و زبان البته ادبی و سخته.
مرا به آمدن عید و نوبهار چه سود
که روزگار جوانی خزان حرمان بود
چو گل به گلشن هستی نماند بلبل را
ز نوبهار چه حاصل ز باغ و سبزه چه سود
دلی نماند که در سینه امتپد از شوق
کنونکخ باد بهاری به باغ چهره نمود
بهترین شعری که از این مجموعه خوانهده ام همین عنوان کتاب یعنی رویای سبز بهاران است:
ای بیشه تا چند عریان
در انتظار بهاران
ترسم بهاری نبینی
از گردش روزگاران
امسال برگ و برت کو
گلهای بارآورت کو
آن شاخ نیلوفرت کو
بشکفته بر شاخساران
چشم سفید
بیا یک روز تا انتهای ای جنگل بدویم
تا خودمان را گم کنیم...
بگذار بگویند دختر یدالله
چشم سفید است...
من که شاهدم
سیاه تر از چشم های تو
رنگی نیست...!
دلگیر
دلگیر که می شوم
شعرهایم را
بر پنجره ای مه گرفته می نویسم
تا چشم در چشم هم
زار
بگرییم!...