رضا براهنی در بهمن ۱۳۶۶ یادداشتی روانۀ مجلۀ آدینه میکند با عنوان «ساختار شعر بلند اسماعیل». این یادداشت که سرانجام نه در آدینه، که در طلا در مس چاپ شد، هرچند در پاسخ به نقد علی باباچاهی بر اسماعیل نوشته شده، در بند آن نقد نیست، بلکه درواقع محملی است برای شرح شعر اسماعیل_ شرحی یکه بر شعری یگانه.
براهنی، در نقش شارح شعر خود، از «رازهای ساختی اسماعیل» پرده برمیدارد. جایگاه و ارزش مقدمه را توضیح میدهد، ضرورت بلند بودن شعر اسماعیل را توضیح میدهد، ساختمان صوری شعر اسماعیل را تکهتکه میشکافد و جای هر تکه را معین میکند، آنچه را که اسماعیل نیست و هیچ شعری نباید باشد توضیح میدهد، و ارتباط شعر اسماعیل با «آینده» را توضیح میدهد. اما، به جز آنچه در پنج گزارۀ بالا خلاصه شد، و براهنی آن را ذیل پنج شماره آورده است، بسیاری چیزهای دیگر را هم توضیح میدهد: ارتباطهای معنایی، تداعیهای اساطیری، اشارات تاریخی، وضعیت سیاسی و جز آن. این یادداشت خود درسنامهای است برای آموزش طرز، زاویه، فاصله و مقدار نگریستن به شعر و، مهمتر از آن، آموزش مطالبۀ منتقدانه و هم عاشقانه از متن ادبی. مهم نیست که در این یادداشت براهنی اینهمه فن و هنر در کار کرده تا شعر «خود» را شرح کند (این فن و هنر را در شرح کار دیگران هم به کار میکرد)؛ مهم و زیبا آن است که خواننده بهروشنی میبیند رویای «فاصلۀ انتقادی» در این محمل دستیافتنی شده است.
آرای براهنی در شرح اسماعیل بس شاعرانه است و بس وجیه و سزاوار. میگوید: «این انقلاب، این جنگ، این وضع مردم و ملت ما، عمیقتر از آن هستند که شاعر در برابر آنها واکنش زبانی و بیانی از خود نشان ندهد.» میگوید: «در طول هشتاد سال گذشته حقوق همۀ کارمندان دولت از جیب نفت خوزستان پرداخته شده است». میگوید: «جیب بورژوازی ایران در خارج و داخل مملکت را نفت خوزستان پر کرده است.» و میگوید: «نسل جوان، یعنی اسماعیلها، همانهایی که همیشه از قدرت و ثروت محروم بودهاند، خوزستان را از زیر پای ارتش متجاوز عراق نجات دادهاند، و در هر وجب خاک آن ولایت، یک اسماعیل به خاک افتاده است.» این است که باید شهود او را باور کرد وقتی میگوید: «من از آینده، از آنچه خواهد آمد، متأثرم.» و حالا، آن آینده رسیده است: «تکلیف همهچیز ما را خوزستان تعیین خواهد کرد.»
پرسشی بسزاست: آیا اگر براهنی اینهمه را توضیح نمیداد، درک مخاطب از شعر اسماعیل ناقص میماند؟ آیا بدون دانستن آنهمه ظرایف و دقایق، اسماعیل فهمیدنی یا دوستداشتنی نبود؟
نه، اینها همه حرفهای درست و خوب و اضافی است.
حقیقت آن است که اسماعیل، از همان لغت نخست، چنان امواجی از رقّت و عطوفت در جان مخاطب روان میکند که طاقت غریبهگی نمیماند: سپیده میزند و تو، بیآنکه گوش تیز کرده باشی، ضجۀ اسماعیل را شنیدهای، و قچقچ چاقو بر گلوی قوچ را شنیدهای، و هیسهیس سیمین و ساعدی را بیخشخش نوار شنیدهای، و صلای هدرنشدۀ آزادی را در برزن و میدان شنیدهای، و هنّوهنّ صدای کندن گور را شنیدهای، و خودت را دیدهای که پی گورهای اسماعیلهای جوان آوارۀ خاکستانهای عالم شدهای. و خودت را وسط صحن خونین خوزستان دیدهای، و در میانۀ حجلۀ شهدا و دود نفت و بوی شور شط یافتهای، و بی هیچ اصرار و انکاری، باور کردهای که «وطن خاکیست که تو را در بر گرفته است». اسماعیل غلتیدن در خلیج فارس است با موجی که بر موج دیگر میلغزد و با آن یکی میشود و روح مخاطب را هر دم شربت شیرین میدهد و زهر هلاهل. اسماعیل شعری است دربارۀ همهچیز، و شرح آن ناچار یعنی شرح همهچیز؛ چون شاعرش گفته بود که: «شعری را که با تمامی ابعاد هستی درگیر نشود، شعر نمیشناسم.» چون شاعرش «بساط خود را هماکنون وسط انقلاب، آزادی، جنگ، اسارت، عشق و مرگ و مضامین مشابه پهن کرده است.» چون شاعرش «از زبان وطنی برای دربدریهایش ساخته بود.» چون شاعرش زنی خسته و خوشگل به نام ایرانه خانم را دوست داشت، و آن زن یعنی همهچیز، همهچیز، همهچیز....
https://t.me/Sayehsaar
اینروزها بسیار دلتنگم
اینروزها بسیار دلتگ خودم هستم
دلتنگِ آنکه رفته;
آنکه مانده اما نیست
پس این صدا که سخت پیچیدهست
در بیقراریهای رؤیاهام
از کیست؟
قابیست بر دیوارِ تنهایی
کهاز خندهاش خالیست
اما خیالش روز و شب
در بودن و جانکندنم جاریست
این جمله تکراریست
اما
این روزها بسیار دلتنگم!
یکی از عاداتی که از کودکی در من شکل گرفت و به سختی توانستم ترکش کنم جمعآوری بیهوده اشیا بودهاست. کالکشن تمبر، نوار کاست، cd، چندین هارد برای آرشیو، هزاران کتاب، سکه و دهها فتیش فرهنگی دیگر. شاید اگر اینترنتی در کار نبود یا خانه بزرگی داشتم این جنون ادامه مییافت. البته دلیل ترک این رفتار شاید نوعی سرخوردگی از جنس تشکیل نسل بیت در آمریکا باشد.
"لوشن کار" در شروع دوستی با آلن گینزبرگ او را با ویلیام باروز آشنا میکند و طی نقشهای به کتابخانه دانشگاه کلمبیا دستبرد میزنند تا برخی از آثار عتیقه کلاسیک را بسوزانند. ایده پشت این ماجرا براساس اندیشههای نویسندگان قرن ۱۹ اروپا موسوم به بوهمینها بود و "کار" اصول "نگرش نو" را این گونه به باروز و گینزبرگ توضیح میدهد:
"از شر افکار و وسایل کهنه باید خلاص شد! عریان و بیپروا در تفکر و خلق اثر، دوری از اخلاق، بیهوشی و پریشانی اساس هنر است!"
و برای ما که زیست اخلاقی و سنتهایمان را شرافت قلمداد میکنیم این جملات کشنده است! این جنس سرخوردگی در نسل جدید نیز دیده میشود اما هنر اعتراضی نسل بیت که جنبش می ۶۸، هیپیهای آمریکا، ابزوردیسم و دهها تأثیر فرهنگی و اجتماعی را به جای گذاشت کجا و ابتذال هنر امروز ما کجا.
دراین ساختارشکنی، نسل بیت معتقدند آنچه از نیاکان ما به ارث رسیده منجر به فرهیختگی و تعالی هنر نشده بلکه تقدس و نگاه موزهای به بار آورده است. نگاهی که در شرق نیز جاریست و از این روست که ما یکی را آقای صدا مینامیم و دیگری را خسرو آواز در حالی که خارج از دهاتمان کسی اینها را نه میشناسد و اگر هم بشناسد چنین شانی ندارند.
ریشه دیگر این یادگارپرستی به ژنتیک تاریخی ما برمیگردد ما ایرانیان همواره بغضی تاریخی در دل، نگاهمان به گذشته و افتخاراتمان است. و از دیگرسو ترس از دست دادن، سبب میشود تا همه چیز را محکم بچسبیم. در فیلم wild 2014 شریل استرید برای این که کولهبار سفرش سبکتر شود، صفحاتی از کتابهای همراهش را که خواندهاست دور میریزد و این زیباترین شکل از تعریف این داستان است که ما حمال گذشته نیستیم بلکه تجربه را در کمک به سبکتر پیمودن مسیر به کار میگیریم در غیر این صورت به سرنوشت سیزیف دچار خواهیم شد و سنگ خود را تا ابد بر دوش خواهیم گرفت. و دردناکترین مجازاتِ آدمی، تکرار بیهودگیست.