بهار آمده اما بدون شادابی
بهار نکبت بیبرقی است و بیآبی.
نشان میمنتی نیست در شکوفه و گل
نه بانگ کاکلی است و نه چهچه بلبل.
به جای آن افسوس
نوای جغد تباهی
به گوش میرسد از هر سو
و قارقار کلاغان که پیک فاجعهاند
گرفته در بر و آلوده کرده است
فضای ملتهب سرزمین محتضرم را
و آسمان پر دود
و زندگی نابود.
اگر که هست گلی بیگمان گل رنج است
که نادمیده پلاسیده
و غیر از آن همه گلهای پرپر افسوس.
بهار دلمردهست
و غنچههاش همه ناشکفته پژمردهست.
بهار آمده اما بهار ویرانی
بهار خانه خرابی و نابهسامانی.
بهار بیبرگیست
بهار ناکامیست
بهار شومسرشت سیاه فرجامیست.