سیولیشه

نشریه اختصاصی شعر نیمایی

سیولیشه

نشریه اختصاصی شعر نیمایی

شست اندوه بر مهتابی لب نگاهی به شعرهای مجموعه‌ی" لب مهتابی اندوه" / سعید سلطانی طارمی

               
لب مهتابی اندوه. مجموعه شعر
شاعر: محمدرضا راثی‌پور
ناشر: انتشارات یانار: آیدین 1403
تعداد صفحه‌ها: 96
شابک:1-87-7559-600-978

  تنها واقعیت بی چون و چرا اینست که هر موجود زنده ای در روزگار ما رنج خواهد برد و خواهد مرد.هریک از ما موجود تنهای بی یاور و محکوم به فنایی ست

ویل دورانت از سارتر ،تفسیر های زندگی

 

شاعری در زمانه‌ی ما، زمانه‌ی اضطراب و اضطرار، زمانه‌ی افق‌های تاریک و چشم‌اندازهای به خون خفته، زمانه‌ی قساوت و سخت کُشی آشکاروپنهان انسان، کاری‌ست شاق. شاعری کاری شاق ‌است در زمانه‌ی ما که عشق در دارالمجانین واژه‌ها خود را با روده‌های گرسنه‌اش دار می‌زند. چنین زمانه‌ای کوتوله‌گی و میان‌مایگی تولید می‌کند و کام انسان را تلخ و ذهنش را تاریک می‌سازد تا آنجا که عاشقانه‌های شاعران سوگنامه و تصنیف یاس، یا نعره‌های خشمی‌ تاریک و دربن‌بست‌مانده‌ می‌شوند که ناگزیر برای گشودن راهی به روشنی، ناامیدانه سر به دیوار می‌کوبند. و سرانجام ناگزیر تسلیم وضع موجود می‌شوند یا از خیر زندگی در چنین فضایی می‌گذرند.
در باره‌ی مجموعه شعر "لب مهتابی اندوه" حرف می‌زنم. که شعرهایش مصداق جمله‌های بالاست. شعرهایی که از چشمه‌ی درد و خشم می‌جوشند و آورده‌هایشان ریشخند ساده‌لوحی اهل روزگار است که به وعده یا شعبده‌ای فریفته می‌شوند و هیاهو می‌کنند برای هیچ. و دستاوردی جز ناکامی نصیبشان نمی‌شود. شعرهایی که ساختارهای گزاره‌هایش بر دوش همین ناکامیها می‌ایستند و چنان استوار می‌ایستند و معماری خاصی تولید می‌کنند که با هیچ ترفندی نمی‌توان پیاده‌شان کرد. زبان خاص مجموعه اگر هم گاهی تا دیوارهای قلمرو اخوان پیشروی کند وارد آن نمی‌شود و همچنان ویژگی‌های مستقل خود را حفظ می‌کند. در مجموعه‌ی "لب مهتابی اندوه" با شاعری رو به رو می‌شویم که عمر عزیزش را صرف خواندن، آموختن و تسلط بر زبان فارسی کرده‌است شاعری که حود را با رنجی دراز تجهیز کرده برای کشف و بیان تازگی‌هایی که از چشم پیشینیان پنهان مانده‌اند.

با رنگ‌های باخته بر کاغذی سیاه
هرگز نمی‌تواند
از خاک پربگیرد
گیرم هزار بال بگیرد به عاریت

هرگز نمی‌تواند
بیهوده آبروی پرش را دهد به باد
این مرغک ترانه به مزدی که سینه‌اش
با رخوت هوای قفس دارد اعتیاد.

این اولین شعر کتاب است اگر همه‌ی امتیازهای آن را رها کنیم و تنها به "مرغک ترانه به مزد" توجه کنیم میزان بیزاری شاعر را از شرایط زیستی‌اش در می‌یابیم. نمی‌دانم تا به حال شاعر دیگری هم مرغکی اسیر را با صفت "ترانه به مزد" توصیف کرده‌است  یا نه. بی‌شک "مرغک ترانه به مزد" در شرایطی آواز می‌خواند که فصل و وقت خواندن نیست بی‌هنگام و به کام ناانسان‌ها می‌خواند اگر در فصل انسانیت می‌خواند شاعر او را مستحق صفت "ترانه به مزد" نمی‌دید. فرقی نمی‌کند این مرغک بلبل است یا زاغ. او برای عشقش، برای محبوبش یا درجواب مرغی دیگر و.... نمی‌خواند بلکه در ازای چند دانه ارزن یا تخم کتان برای خوشحالی موجودی می‌خواند که صاحب آن چند دانه ارزن یا تخم کتان است و زندگی‌اش بستگی تام دارد به آواز خواندنش وگرنه ممکن است از چند دانه غذای محقرش محروم شود. بدیهی‌ست که مرغک ترانه به مزد، نماد عناصر اجتماعی است که در ازای خدماتی که به اقشار بالادستی ارائه می‌دهند و در این خدمات تنها و تنها سود اربابان را در نظر دارند نه سود عمومی را دستمزدی کم یا کلان دریافت می‌کنند و اگر از ارائه خدمات عاجز شوند بلافاصله عذرشان خواسته می‌شود و امتیازهاشان برباد می‌رود.
تا کنون مرغان در قفس نماد شریفترین عناصر زندانی بودند که از مال و حیثیت و جان خود در راه منافع عمومی چشم می‌پوشیدند. شاعر با تغییر مصداق این نماد مفهومی مغلوب و فرسوده را از نو زنده می‎کند و کاری می‌کند که خواننده‌ی حساس بلافاصله نظرش جلب می‌شود به علاقه‌ی مرغ به حفظ موقعیت خود به هرقیمت و ترس او از تغییر. حالا دوباره بخوانیم تا از طنز سیاه‌ و خشمگین شاعر در بیان موقعیت مرغک حیرت کنیم.
  
هرگز نمی‌تواند
بیهوده آبروی پرش را دهد به باد
این مرغک ترانه به مزدی که سینه‌اش
با رخوت هوای قفس دارد اعتیاد.

در شعر دوم شاعر گویی شعر اول را با بیان شاعرانه رمزگشایی و تفسیر می‌کند. در شعر دوم شاعر فعالیت‌های زیستی و غیر زیستی انسان را نوعی چرخیدن دور "آسیا" میداند گرچه چرخیدن دور آسیا عمل بی‌ثمری نیست ولی فاقد حرکت به جلو و فاقد مقصد و هدف است و از همین جاست که قهرمان شدن انسان را غیر ممکن میداند مثل مرغی که در قفس اسیر است. یعنی مرغ در قفس و انسان فاقد جاه‌طلبی‌انسانی فرقی با هم ندارند و هر دو اسیر وضعی غیرعادی و محکوم به شکست هستند.

با رنگ های  باخته بر کاعذی که نیست
 تصویر می‌کند تب تندش را
غافل که پیش از او پدرش نیز
همراه آسیا دَوَران کرده‌کرده‌بود.

این مفهوم  و این طنز در بسیاری از شعرهای این مجموعه دیده‌می‌شود بیهودگی، نادانی، پوچی،  یاس،گاهی امیدی کم‌رنگ و... همه آغشته به خشمی آگاهانه وعمیق.

گاهی به لبخندی نوید مهر می‌آرد
گاهی به شکل اژدها، وحشت می‌افشاند
این‌گونه چشم عالمی خیره

فریاد از این نسیان که از این سان هزاران بار
دیدند اما باز
با اژدها ترسان و با لبخند خندانند
آیا نمیدانند
این بادبادک‌ها به دست باد رقصانند!

یاد بیت معروف مولوی افتادم. "ما همه شیران ولی شیر علم/ حمله ‌مان از باد باشد دمبدم" بی‌اختیاری در برابر عادت، عادتی که همان باد است. عادتی که انگیزه و فرمان رفتارهای آدمی‌است که قرنهاست  اسیر تکراراست تکرار خنده با دیدن لبخند و وحشت با دیدن اژدها. برای آنان مهم نیست که پیش از این بارها شاهد ماجرا بوده و فریب خورده‌اند. همیشه همین عکس‌العمل را داشته‌اند. اصولا مواردی را که موجب گریه و خنده‌ی آدمی می‌شوند می‌توان برشمرد. که او در آن موقعیت‌های تکراری به عادت می‌خندد یا گریه می‌کند ازعادتهای رفتاری بگذریم که همیشه در یک شکل تکرار می‌شوند. این ظاهر بینی ساده‌لوحانه که انسانها را به حقیقت‌گریز‌ی واداشته عارضه‌ای تاریخی است و ما همیشه اسیر آن هستیم.

دیدی چه‌سان کبوتر جلدی
از جوف آن کلاه درآورد
یک شهر را به شعبده‌ی خویش جلب کرد

اما همین حریف همه فن
تردستی شگفت‌تری هم داشت
تردستیی که پیشتر از آن
آزادی از کبوتر بیچاره سلب کرد.

آری ما اسیر عارضه‌ای تاریخی هستیم عادت داریم از تعجب و حیرت خویش لذت ببریم عادت داریم از زیرکی و مهارت شعبده‌بازان لذت ببریم و به آنان ایمان بیاوریم در حالیکه نمیدانیم آن ابزار فریب ما خود پیش از آن فریب خورده‌است و بهایی کلان‌تر از ما پرداخته است. آن شعبده و فریب اولی کار دشوارتری بوده و سبب حیرت بیشتری ست اگر ما هشیاری لازم را داشته باشیم  می‌بینیم از فریبی فریب می‌خوریم و به کام شعبده‌گر از خویش وامی‌مانیم.
در پشت چنین شعرهایی شاعری اندیشمند ایستاده که در آثار و نشانه‌‌ها و اعمال، مفاهیم و انگیزه‌ها و اهداف نوتر، عمیق‌تر و گسترده‌تری می‌بیند و آن ادراک معمولا دردناک و محرک،  او را وا می‌دارد که ناگزیر آن دردها و انگیزه‌ها را در قالب شعر بیان کند اگر چنین نکند ممکن است تاب نیاورد این‌همه درد و ساده‌لوحی را در نوع خود.

پشت این شیشه که دنیای مرا
به همین عا دت و تکرار تنزل داده‌است
بی‌کرانی‌ست پر از تجربه‌های تازه.

کاش فریاد کمک خواهی این ماهی تنگ
می‌توانست از این شیشه فراتر برود.

این تاملات نقش بسته بر پیشانی واژه‌ها گاهی چنان‌اند که زبان و واژه طاقت نمی‌آورند و سر بر زمین میگذارند از سنگینی بار. درخت را که دیده‌اید بارش که زیاد شود چه می‌کند. اگرکسی می‌خواهد دنیایش و اندوخته‌های  ذهنی‌اش را عمق و وزن و گسترش دهد باید این دنیای تکرارها را ترک گوید وارد جهانی شود که هرآن تازه می‌شود و نکته‌ی نو عرضه می‌کند.
همیشه چنین نیست که خشمی بی‌هیاهو در دل شعر خفته باشد و ما بوی تند و تلخ نَفَسش را حس کنیم و بپرسیم چرا؟

دغدغه‌ی صد هزار ساله‌ی این سنگ
چک چک آب است
از رگه‌های یخی که مانده از اسفند
تا نخراشد سکوت صیقلی‌اش را
دغدغه‌ی آب
گم‌شدن این صداست در دل خارا.

شاعر به ساده‌ترین شکل ممکن خواننده را گرفتار سؤتفاهم می‌کند در حالیکه او فکر می‌کند سنگ و آب بر سر چیزی اساسی مثلا ریختن آب که در جریان زمان موجب فرسایش و چاله شدن سنگ می‌شود با هم اختلاف دارند. حال آنکه عملا اختلافی در کار نیست هر دو آنها از مزاحمت صدایی که قطره‌های آب تولید می‌کنند به تنگ آمده‌اند اما راه حل‌هاشان متفاوت است و راه حل های متفاوت لاجرم به دشمنی و درگیری ختم می‌شوند.
فکر میکنم به اندازه‌ی کافی نمونه ارائه کردیم که این نتیجه حاصل شود که دغدغه‌ها وخواسته‌های شاعر مجموعه‌ی "لب مهتابی اندوه " فراتر از محتواهای معمول و رایج شعر فارسی‌ست و او را باید در صفی دیگر از شاعران نوپرداز قرار داد.
یک خاقانی شناس که نامش را گم‌کرده‌ام معتقد است خاقانی زمانی ظهور کرد که قصیده‌ی فارسی به تمام موضوعات قصیده‌ای پرداخته بود و ته سوراخ سنبه‌ها مضامین و تکنیک‌ها را در آورده بود. شاعرانی چون رودکی، عنصری، فرخی، منوچهری، انوری و سنایی جایی برای سخن نو نگذاشته بودند. و در آن عرصه کسی گمان نمی‌کرد که حرف تازه‌ای بشود گفت. اما خاقانی آمد و دنیایی دیگر به روی قصیده گشود هم از جهت محتوا هم زبان و خیال و موسیقی.   
این تنها محتوا نیست که خواننده را جذب و غرق می‌کند زبان مجموعه نیز به همان نسبت از عذوبت و سلاست و متانت و حیات برخوردار است. می‌توان ادعا کرد که از نظر شاعر همه باشندگان هستی، جاندار و بی‌جان در دنیای او زنده‌اند و تشخص انسانی دارند و این پیشرفته‌ترین نوع استعاره است در همین آخرین شعر توجه کنید سنگ و آب دغدغه دارند و دغدغه امری انسانی ست که تمام شعر را با حضورش زنده می‌کند. و همین دغدغه است که انتقال اندیشه‌ی شاعر را هم آسان می‌کند. چیزی که ناگزیر از گفتنش هستم این است که این استعاره طوری در لابلای زبان نشسته که در خواندن اول شاید خواننده متوجه نباشد امری غیر عادی اتفاق افتاد. سنگ و آب و دغدغه! چه ربطی دارند؟ دغدغه امریست که در ذهن موجودات عاقل و باهوش و عاطفه شکل می‌گیرد. چه ربطی دارد به سنگ و آب. واقعیت این است که دغدغه‌ است که تمام عناصر گزاره‌ها را از حالت عادی زبان خارج می‌کند و به آنها شعریت می‌بخشد. یعنی با آمدن دغدغه، سنگ و آب، سنگ و آب بودن را رها می‌کنند و وارد دنیای انسانی می‌شوند و این، کار خیال است که خالق شعر و هنر است
زبان شعرهای مجموعه‌ی " لب مهتابی اندوه" با عاطفه‌ی شاعر همگنی عجیبی دارند اگر شاعر به امری ناراحت کننده یا یاس آور می‌پردازد گزاره‌ها و مفردات اخمآلود مه‌گرفته هستند و خواننده را به سویی می‌کشند که ‌ خودشان هستند. و زبان شعری موفق آن است که گزاره‌ها و مفرداتش با شاعر شادی کنند برقصند یا به سوگ بنشینند و اشک بریزند یا خشمگین شوند و مهاجم. آنوقت است که زبان می‌تواند شعر را بر ذهن و زبان خواننده بنشاند و او را وادارد با شاعر همدلی و همحسی داشته باشد.

رؤیای سبزیست در خلسه‌ی نیمکت‌ها
که رد پایی معطر به جا می‌گذارد
و باد را مثل مجنون به دنبال خود می‌کشاند
خواب زمستانی پارک را می‌پراند

آن زن که با مانتوی سبز
حکم بهاری شتابنده دارد

زبان، غنایی و حسی است در همان مصراع اول نوعی شادی در گزاره موج می‌زند نیمکت خلسه دارد و خلسه رؤیای سبزی دارد. در جهان ما نه نیمکت خلسه دارد نه خلسه، رویای سبزی دارد و نه رؤیا می‌تواندردپایی معطر داشته باشد و نه باد می‌تواند دیوانه‌ی آن ردپای معطر ‌شود و خواب زمستانی پارک را بپراند. پارک که از خواب زمستانی بیدار شود حضور بهار را که اینجا زنی با مانتوی سبزاست حس می‌کند. تمام اجزای زبانی شعر مبتنی بر استعاره و تشخیص است و همانطور که گفتم استعاره عالیترین محصول تخیل است. در این تصویر زبانی که قابل نقاشی کردن است شاعر تنها خبر آمدن بهاری شتابنده را می‌دهد. البته اگر به اراده‌‌ی من بود آن صفت شتابنده را از این بهار زیبا میگرفتم شلخته میکند صحنه را. شاعر از آوردن کلمه‌ای مناسب آن صحنه بی‌شک عاجز نیست
اگر زبان این شعر را با شعرهایی که پیش از این خواندیم  مقایسه کنیم تفاوت عاطفی گزاره ها و مفردات خود را به نمایش می‌گذارند.
اگر چه در این مجموعه شعرهایی هست که نگارنده نمیتواند با محتواشان موافقت کند ولی از زبان و خیال سالم و پربار آن ها نمیتواند چشم بپوشد. به هرحال مجموعه‌ی لب مهتابی اندوه، دارای شصت و نه شعر است  که نه قطعه آن تحت نام "ادای دین" در بخش مستقلی قرار دارند. در این شعرها شاعر سعی کرده به حال هوای شعر شاعرانی که از آنها تاثیر پذیرفته نزدیک شود و من در باب آن شعرها حرفی نخواهم گفت برای این که با شصت شعری که خاص این مجموعه انتخاب شده‌اند فرق اساسی دارند و حال و هوایشان دیگرگونه است. اما شعرهای بخش اول کتاب که شصت قطعه هستند هم از نظر قامت و ارتفاع به هم نزدیک‌اند هم ساختار عمودی تقریبا یکسانی دارند. و هم از نظر نگاه متفاوتی که شاعر به پیرامون خودش دارد مشابه هم هستند.
مجموعه‌ی لب مهتابی اندوه در واقع مشتی است نمونه‌ی خروار، امید که در آینده مجموعه شعرهای بیشتری از شاعر بخوانیم چنان‌ که خود هم به اشاره وعده داده‌است.
اما بزرگترین ایراد کتاب مربوط به ویرایش فنی و چینش حروف آن است که چون خود شاعر در مقدمه کوتاهش به آن اشاره کرده است ما از آوردن نمونه و اثبات سحن خود، خودداری می‌کنیم.  بگذارید این نوشته را با دو شعر کوتاه از مجموعه به پایان برم.
36 
صبح از نگاه شیشه‌ی بد رنگ تاکسی
طرح تلاش مورچگان‌ست
تا جا به جا کنند مگر نعش شهر را.
            ◘◘     
52
هنوز روزنه‌ی مژده‌ی شکفتن را
به ذهن تار خزان‌باوران می‌افشاند
همین گیاه که در سنگ‌چین جو رسته‌
تلنگری‌ست به این انفعال
تلنگری که به فریاد سبز می‌گوید:
گسسته حلقه‌ی این نظم دست‌سار حقیر
                           شهریور 96
             ◘◘
   


 تنها واقعیت بی‌چون و چرا این است که هر موجود زنده‌ای رنج                                                                                                                                                                                         خواهد برد و خواهد مرد. هریک از ما موجود تنهای بی‌یاور و 
محکوم به فنایی‎‌ است.
                                                                                                 ویل دورانت از سارتر. تفسیرهای زندگی

 

 

زمزمه‌ی باغ و باد/ مهدی عاطف‌راد


 نگاه صبح‌دم از بینش طلوع پر است

و اشک با همه‌ی چشمه‌سارهای زلال

ز چشم حادثه جاری‌ست.

کسی چه می‌داند

که در گذار غم از شب چه اتفاق افتاد

که روزها همه لبخند می‌زنند چنین

و آن که رفت و به آواز رازها پیوست

میان قلب من اینک سرود می‌خواند.

 

                                                                             

بیا و زمزمه‌ی باد و باغ را بشنو

و در حلول شقایق حضور پیدا کن

به شوق بوسه‌ی باران.

کسی چه می داند

که از شکوفه گلستان چگونه خالی شد

و گشت از گل کوکب چگونه شب محروم

و آن که داد به گل درس عطرافشانی

درون ذهن شکفتن همیشه می‌ماند.

شیوه‌ی عمومی نقد شعر و بررسی شعر "تو را من چشم در راهم" بر مبنای آن/ مهدی عاطف‌راد

 

شعر را به دو شیوه‌ی کلی می‌شود نقد کرد: شیوه‌ی نقد عمومی- شیوه‌ی نقد تخصصی.

در شیوه‌ی نقد عمومی یک شعر، تمام عنصرهای اصلی آن را در نظر می‌گیریم و با بررسی انتقادی این عنصرها شعر را نقد می‌کنیم.

در شیوه‌ی نقد تخصصی، شعر را از زاویه‌ی دیدی خاص و بر اساس نگرشی تخصصی نقد می‌کنیم.

شیوه‌های اصلی نقد تخصصی شعر عبارتند از:

شیوه‌ی شکل‌مدارانه formalistic approach

شیوه‌ی روان‌شناختی   psychological approach

شیوه‌ی زبان‌شناختی linguistical approach

شیوه‌ی استوره‌شناختی mythological approach

شیوه‌ی پدیدارشناختی phenomenological approach

شیوه‌ی ساختارگرایانه structuralist approach

شیوه‌ی سبک‌شناختی stylistics approach

شیوه‌ی نمایی  exponential approach

شیوه‌ی جامعه‌شناختی sociological approach

شیوه‌ی شیوایی‌شناختی rhetorical approach

شیوه‌ی تکوینی genetic approach

همچنین روشهای دیگر نقد وجود دارد که نگاههای خاصتری دارند، از جمله:

نقد ژانرگرا(نقد انواع)- نقد نوارستویی(مکتب شیکاگو)- نقد فمینیستی- نقد مارکسیستی- نقد پلورالیستی (نقد کثرت‌گرا).

در این بحث به شیوه‌ی عمومی نقد شعر می‌پردازم. در این شیوه ناقد تمام عنصرهای اصلی شعر، شامل معنا- خیال‌- زبان- آهنگ- فرم را بررسی انتقادی می‌کند.

معنای شعر عبارت است از محتوا و درون‌مایه‌ی فکری، حسی و عاطفی شعر، پیام آن، و طرحی که درون‌مایه و حال و هوا و پیام شعر در آن بیان می‌شوند.

در نقد معنای شعر ناقد محتوای شعر را از نظر چگونگی پردازش، ویژگیهای طرح، نو و ابداعی بودن، امیدانگیزی و آرمان‌گرایی، و از نظرهای دیگر بررسی انتقادی می‌کند.

خیال که معادل واژه‌ی ایماژ است مجموعه‌ی امکانات بیان هنری و آرایه‌های معنوی برای تصویرسازی در شعر است و صورتهای اصلی آن را صفت، تشبیه، استعاره، کنایه، ایهام، اغراق و صورتهای دیگری چون شخصیت‌بخشی و حس‌آمیزی تشکیل می‌دهد. این صورتها به شکل تصویرهایی خیال‌انگیز در شعر نموده می‌شوند.

در نقد خیال شعر ناقد به نقد جنبه‌ی تصویری شعر می‌پردازد و آرایه‌های معنوی به کار رفته در شعر و تصویرهای ساخته شده با این آرایه‌ها را بررسی انتقادی می‌کند.

زبان شعر نحوه‌ی بیان معنا و خیال شعر در قالب عبارتها و جمله‌ها است.

در نقد زبان شعر ناقد شعر را از نظر نوع زبان آن (کهنه یا نو بودن، عامیانه یا ادبی بودن و...) و تناسب آن با معنا و خیال، همچنین از نظر درستی و سلامت، رسایی و روانی، آراستگی، پیراستگی، ایجاز، مطبوعی، رنگ‌آمیزی، استواری، تناسب، و ویژگیهای دیگر زبانی بررسی انتقادی می‌کند.

آهنگ شعر ناشی از وزن و قافیه‌ی شعر و کلیه‌ی آرایه‌های لفظی به کار رفته در شعر از جمله هماهنگیها و تجانسهای آوایی است.

در نقد آهنگ شعر ناقد شعر را از نظر وزن و قافیه و آرایه‌های لفظی آن بررسی انتقادی می‌کند.

فرم شعر قالبی‌ست که سایر عنصرهای شعر در آن قرار می‌گیرند. فرم به شعر ساختاری متشکل، مشخص و منسجم می‌دهد.

در نقد فرم شعر ناقد شعر را از نظر فرم و ویژگیهای آن و تناسبش با سایر عنصرهای شعر، به‌ویژه معنای، بررسی انتقادی می‌کند.

حال برای نشان دادن چگونگی بررسی انتقادی یک شعر به شیوه‌ی نقد عمومی، شعر "تو را من چشم در راهم" سروده‌ی نیما یوشیج را بررسی انتقادی می‌کنیم:

 

تو را من چشم در راهم شباهنگام

که می‌گیرند در شاخ تلاجن سایه‌ها رنگ سیاهی

وزان دلخستگانت راست اندوهی فراهم.

تو را من چشم در راهم.

 

شباهنگام، در آن دم که بر جا دره‌ها چون مرده ماران خفتگانند

در آن نوبت که بندد دست نیلوفر به پای سرو کوهی دام

گرم یادآوری یا نه، من از یادت نمی‌کاهم.

تو را من چشم در راهم.

 

۱- بررسی انتقادی عنصر معنا در این شعر

درون‌مایه‌ی شعر چشم به راهی و انتظار کشیدن بی‌سرانجام برای کسی است و نیما در این شعر حال و هوای چشم به راهی و حس اندوه ناشی از انتظار کشیدن نافرجام را خلق کرده. اگرچه در شعر کلاسیک و به‌ویژه در غزل فارسی بیتهایی درباره‌ی چشم به راهی داریم، مثلاً حافظ در این باره سروده:

گر باد فتنه هر دو جهان را به هم زند

ما و چراغ چشم و ره انتظار دوست

یا:

سرم ز دست بشد چشم از انتظار بسوخت

در آرزوی سر و چشم مجلس‌آرایی

ولی شعری که به طور کامل در بیان حس و حال چشم به راهی باشد و اندوه انتظار کشیدن را القا کند، تا پیش از این شعر نیما یوشیج سراغ ندارم، بنابراین شعر "تو را من چشم در راهم" معنایی بدیع دارد و از این نظر نوآورانه است.

نقطه‌ی مثبت دیگر این شعر از نظر معنا، بیان خطابی آن، خطاب به دوم شخص مفرد، است. این نوع بیان خطابی در بین شعرهای نیما یوشیج و در شعر معاصر فارسی تا پیش از او کم‌نظیر است، و همین بیان خطابی به شعر لحنی صمیمانه و عاطفی بخشیده و این لحن بر قدرت اثرگذاری شعر افزوده و آن را گیرا و جذاب کرده است.

 

۲- بررسی انتقادی عنصر خیال در این شعر

شعر "تو را من چشم در راهم" دارای سه تصویر خیال‌انگیز از مکانی کوهستانی در شب است. این سه تصویر در این سطرها توصیف شده‌اند:

که می‌گیرند در شاخ تلاجن سایه‌ها رنگ سیاهی

شباهنگام، در آن دم که بر جا دره‌ها چون مرده ماران خفتگانند

در آن نوبت که بندد دست نیلوفر به پای سرو کوهی دام

در تصویرهای دوم و سوم چند آرایه‌ی معنوی اجزای صورتهای خیال شعر را فراهم کرده‌اند. این آرایه‌ها عبارتند از: تشبیه دره‌های تاریک به ماران مرده- استعاره‌های "دست نیلوفر" و "پای سرو کوهی"-  آرایه‌ی تناسب " دست و پا".

از این سه تصویر، تنها تصویر سوم در القای حال و هوای شعر نقشی پررنگ دارد و تصویری‌ست در خدمت فضای شعر که به طور نامستقیم و بر پایه‌ی خصلت ایماژی خود حس و حال شعر را به خواننده منتقل می‌کند. این تصویر به خواننده این را القا می‌کند که همانطور که سرو کوهی در بند نیلوفر گرفتار است، ذهن شاعر هم در بند یاد کسی گرفتار است و شاعر شباهنگام چشم به راه او نشسته. ولی دو تصویر دیگر نقشی در القای حس و حال شعر ندارند و صرفاً دو تصویر از فضای شبانه‌ای هستند که شاعر در آنجا انتظار می‌کشد. یکی از آنها تصویری از شاخه‌ی درختی‌ جنگلی است که سایه‌ها در آن رنگ سیاه به خود می‌گیرند، دیگری تصویری‌ست از دره‌هایی که وقتی از بالای کوه به آنها نگاه می‌شود شبیه مارانی مرده به نظر می‌رسند.

تصویرها ایرادهای توصیفی هم دارند. مثلاً تصویر شبی که در آن در شاخ تلاجن سایه‌ها رنگ سیاهی می‌گیرند، گنگ و غیر قابل حس و از نظر تصویری معیوب است، زیرا در شب سایه‌‌ای در شاخ تلاجن وجود ندارد که بخواهد رنگ سیاهی بگیرد. در تصویر دوم هم "در آن دم" و "بر جا" و "خفتگانند" زیادی است و این اجزای زاید تصویر را مخدوش و غیر محسوس کرده است. کافی بود نیما در توصیف این تصویر بگوید "شباهنگام/ که در آن دره‌ها چون خفته مارانند" یا "شباهنگام/ که در آن دره‌ها چون مرده مارانند." تا تصویری موجز و مشخص و محسوس خلق کرده باشد.

پررنگترین عنصر خیال در این شعر ابهام است، ابهامی که در هویت شخصی که نیما چشم به راهش است، وجود دارد و مشخص نیست که این شخص کیست و چه نسبتی با نیما دارد. مرد است؟ زن است؟ یار است؟ دوست است؟ برادر یا خواهر است؟ رفیق همفکر و همراه است؟ هیچ معلوم نیست. تنها چیزی که مشخص است این است که این شخص دلخستگانی دارد که از دوری‌اش اندوهگینند، و احتمالاً نیما هم یکی از این دلخستگان اندوهگین است. این هم تا حدی روشن است که این شخص دیرزمانی از نیما دور بوده به‌طوری که اصلاً معلوم نیست او را به یاد می‌آورد یا نه، ولی نیما شبها در آن مکان کوهستانی چشم به راه او بوده و هست و بدون اینکه علتش روشن باشد هرگز یاد او در ذهنش کمرنگ نشده و او را فراموش نکرده است.

این ناروشنیها سبب شده که شعر "تو را من چشم در راهم" دارای عنصر قوی ابهام باشد و این عنصر بر سایر عناصر شعر سایه بیفکند. عنصر ابهام در این شعر سبب ایجاد پرسشهایی در ذهن می‌شود، از این دست: این کیست که نیما دیرزمانی چشم به راه اوست؟ چه رابطه‌ای با نیما و چه احساسی نسبت به او دارد؟ چرا دیرزمانی از او دور بوده؟ چرا دلخستگانی دارد؟ آیا نیما هم یکی از این دلخستگان است؟ چرا در این زمان طولانی او را از یاد نبرده؟ چه تعلق خاطری به او دارد؟ آیا امیدی به بازگشت او هست؟ همین ابهام و پرسش‌انگیزی شعر است که آن را خیال‌انگیز کرده و عنصر خیال را بر آن سایه‌افکن ساخته است.

 

۳- بررسی انتقادی عنصر زبان در این شعر

عنصر زبان در این شعر ضعیفترین عنصر است و عیبهای فراوانی دارد. این عیبها سبب شده که زبان شعر در مجموع ناسالم، نارسا، ناروان، نیاراسته و نپیراسته، نامطبوع و نااستوار، و آلوده به انواع ضعفها باشد. این شعر کوتاه- که تنها شش سطر مستقل دارد- بیش از ۱۰ اشکال زبانی دارد که به آن آسیب جدی رسانده‌ و ناشیوایش کرده‌اند. و اینک بعضی از این ایرادها:

در سطر "تو را من چشم در راهم شباهنگام" که بیان سالمش چنین است "شباهنگام من چشم به راه توام"، "چشم در راهم" ناسالم است و درست آن "چشم به راهم" است. "تو را" هم زاید است زیرا مفعول بخشی از مصدر "چشم به راه کسی بودن" است و بنابراین نیاز به نشانه‌ی "را" ندارد. در واقع، در بیان سالم نمی‌گوییم که "من تو را چشم به راهم" بلکه می‌گوییم "من چشم به راه تو‌ام".

در سطر "که می‌گیرند در شاخ تلاجن سایه‌ها رنگ سیاهی"، عبارت "رنگ سیاهی می‌گیرند" ناسالم است و سالم آن "سیاه رنگ می‌شوند" یا "سیاه می‌شوند" است، "در شاخ" هم نارساست و رسای آن "بر شاخه‌های" یا "بر شاخ‌های" است. کل عبارت هم معنای روشنی ندارد و گنگ است، چرا که در شباهنگام همه چیز سیاه است و در جایی- نه بر شاخه‌های تلاجن و نه در هیچ کجای دیگر- سایه‌ای وجود ندارد که بخواهد سیاه رنگ شود، و اصولاً تصور چنین تصویری دور از ذهن و ناواقعی است.

در سطر "وزان دلخستگانت راست اندوهی فراهم" عبارت "راست اندوهی فراهم" ناسالم و نارساست و عبارت سالم و رسای آن چنین است "دچار اندوهند" یا "اندوهگینند". افزون بر این، روشن نیست که سیاه شدن سایه‌ها چه ربطی به اندوهگین شدن دارد و چرا سبب فراهم شدن اندوه می‌شود.

در سطر "شباهنگام، در آن دم که بر جا دره‌ها چون مرده ماران خفتگانند"، "در آن دم" و "بر جا" زاید است، "خفتگانند" هم همینطور، چون "مرده ماران" نخفته‌اند بلکه مرده‌اند.

در سطر "در آن نوبت که بندد دست نیلوفر به پای سرو کوهی دام" عبارت "در آن نوبت" زاید است.

در سطر "گرم یادآوری یانه، من از یادت نمی‌کاهم" عبارت "از یادت نمی‌کاهم" ناسالم است و سالم آن "از یادت نمی‌برم" است. (نیما از واژه‌های "فراهم" در "اندوهی فراهم" و "نمی‌کاهم" در "از یادت نمی‌کاهم" تنها برای این استفاده کرده که با واژه‌ی "راهم" در "تو را من چشم در راهم" در سطرهای پس از این دو سطر همقافیه شوند و فرم مورد نظرش پدید آید و بر بار موزیکی شعر افزوده شود.) در همین سطر عبارت "گرم یاد آوری" هم ناسالم است و سالم آن "گر به یادم آوری" است.

 

۴- بررسی انتقادی عنصر آهنگ در این شعر

عنصر آهنگ در این شعر در درجه‌ی نخست توسط وزن و قافیه به‌وجود آمده که موسیقی بیرونی شعر را تشکیل می‌دهند و در درجه‌ی دوم به کمک هماهنگیها و تجانسهای آوایی تولید شده است. وزن شعر را پایه‌ی "ت-‌تن‌-تن-‌تن" ایجاد کرده است. این وزنی‌ست که به‌ویژه هنگامی‌که پایه‌ی آن بیش از سه بار تکرار می‌شود ریتمی آرام و محزون پدید می‌آورد. در این شعر به جز در سطرهای اول و چهارم و هشتم، در سایر سطرها پایه‌ی وزن بین چهار تا شش بار تکرار شده و در نتیجه موزیکی محزون و آرام پدید آورده که با فضای معنایی شعر همخوانی دارد. به همین دلیل باید گفت که گزینش این وزن و ساختن سطرهای بلند از آن توسط نیما هنرمندانه و نشانه‌ی خوش‌ذوقی اوست.

همچنین در چند سطر از قافیه استفاده شده، از جمله قافیه‌های "فراهم" و "راهم" در پایان سطرهای سوم و چهارم، قافیه‌های "نمی‌کاهم" و "راهم" در پایان سطرهای هفتم و هشتم، و قافیه‌های "شباهنگام" و "دام" در پایان سطرهای اول و ششم. استفاده از این قافیه‌ها شعر را آهنگینتر کرده است.

نیما از هماهنگیهای آوایی هم در این شعر ماهرانه استفاده کرده است. از جمله در سطر  پنجم چند بار از هجاهای کشیده استفاده کرده که به "ا" ختم می‌شوند یا در خود شامل این حرفند، از جمله "شبا"، "هنگام" "جا"، "ها"، "ما"،"گا". استفاده از این هجاهای کشیده بر آرامی موسیقی شعر افزوده است. همچنین دو بار استفاده از هجای "را" در سطرهای "تو را من چشم در راهم" و هماهنگیهای آوایی بین واژه‌های "سایه‌ها" و "سیاهی" در سطر دوم به این شعر موسیقی درونی قدرتمندی بخشیده است.

در مجموع شعر از نظر عنصر آهنگ قوی است و موسیقی‌اش از نقاط قوت آن است.

 

۵- بررسی انتقادی عنصر فرم در این شعر

فرم قویترین و هنرمندانه‌ترین عنصر این شعر است. شعر فرمی بسیار منسجم و شکیل و زیبا دارد. این فرم عبارت است از دو بند همشکل چهار سطری که سطر چهارم هر دو بند کوتاه و یکسان است و سطرهای دیگر بندها بلند و متفاوت، و سطرهای سوم هر بند با سطر چهارم همقافیه است. این یکی از فرمهای ابداعی نیما است که آفریده‌ی ذوق و خلاقیت اوست و او در دو شعر دیگر- "داروگ" و "پاسها از شب گذشته‌ست"- درست به همین شکل، و در چند شعر دیگر با تفاوتهایی از این فرم استفاده کرده است. قافیه‌های سطرهای سوم و هفتم درست همان حالت "زنگ مطلب" را دارد که نیما معتقد بود قافیه در شکل عالی خود باید چنین حالتی داشته باشد. این قافیه‌ها انتظارآفرینند و ذهن را برای سطر پایانی بندها "تو را من چشم در راهم" آماده می‌کنند.

در جمع‌بندی نهایی باید بگویم که به نظر من در این شعر عنصرهای معنا و فرم و آهنگ از سایر عنصرها قویترند، عنصر خیال از نظر قدرت موقعیتی متوسط دارد، و عنصر زبان ضعیف و پرایراد است.


 

بیدار / لیلا کیانی کیا

از خواب می پری

از خواب می پرم

 در خواب های هم من تو یا که ما ، چقدر

بیدار مانده ایم

لبخند شب / حمید رضا شکار سری

از صبح تا غروب کجا پرسه می زنی؟

شب خیره شد به من

لبخند رازناکی بر چهره داشت 

و اولین ستاره

ناگاه

بر آسمان تاریک آویخت.