می لولد و می بلعد و می خوارد مرگ
از گوشت من چه مانده بردارد مرگ؟
جز سنگ چه سبز می شود از گورم؟
در گُمگُمهی سرم چه می کارد مرگ؟#واران @js313
ای فرتوت! ای تاریخ
شعر، گلوله است که وقتی شلیک شد دیگر به فرمان ایست ما نمی ایستد و به تفنگ
بر نمی گردد. گلوله است شعر و بهتر است مراقب باشیم پیش از آن که از سلاح
ذهن و زبان چیزی شلیک شود به دوباره خوانی آن چه که می خواهد اتفاق بیفتد
فکر کنیم و بعد تصمیم بگیریم. این دو سه جمله را از آن بابت به توصیه نوشتم
که شاعر عزیز پس از ارائه ی شعرهایش پیشنهاد داده است با تعمق شعرهایش نقد
شوند چون قرار است این شعرها منتشر شوند. به مجرد خواندن همین یک شعر از
او، می توان متوجه شد که شاعر از درک و دریافت معقولی از شعر برخوردار است و
به خوبی به آن چه که وجه ممیزه ی شعر و غیر از شعر باشد آگاه است. در شعر
او شاعر سرسختانه به موسیقی شعر معتقد است و در همه ی سطرها سعی کرده است
که این موسیقی را بیافریند و بر این تصمیم حتی گاه متن را فدای هارمونی شعر
خود کرده است. ذهن هارمونیک شاعر به او کمک کرده است که با عناصر موسیقایی
شعر که شامل وزن، قوافی و رفتارهای زبانی است بسیاری از آسیب های شعر را
پوشش دهد و همین برای نخستین ارتباط با شعر سودمند است.
کدامین شب از استیلای این کابوس خواهی رست؟
***
و خواهی دید خوابِ محو این تابوت
باید
تلاش شاعر در ارتقاء کیقیت موسیقیایی شعر به شکلی باشد که متصنعانه و
مکانیکی به نظر نیاید و مخاطب احساس کند به شنیدن سطرهای شعر در حال گوش
دادن به ارکستری است که علیرغم تنوع در صداها و سازها، به آهنگ گوش نوازی
که حال و هوای خاص خود را دارد ختم می شود. بر این اساس لازم می دانم که
آسیب های این رویکرد مکانیکی را در برخی سطرها یادآوری کنم تا در تولیدات
تازه تر شاعر مد نظر قرار گیرد. اگر توجه کنیم متوجه می شویم شاعر از همان
ابتدا سطرهای خود را با واژگانی غیر ضرور که صرفاً در تکمیل ساختار وزنی
شعر مشارکت دارند پر کرده است که همین رویه اسباب توصیفی شدن تصاویر و حرکت
های ذهنی شاعر را باعث شده است:
- چه شب های مهیبی...
- تیزی دندان خون آشام...
- چه شب های مهیبی...
- و بوی مرگ و ویرانی...
- به خونت ریخت زهری شوم...
ملاحظه می شود که این رویه به عنوان عادتی نابهنجار در شعر تکرار شده است و بدنه ی شعر را آسیب پذیرتر کرده است.
نکته
ی دیگری که باید توجه شاعر را بدان جلب کنم شکل مواجهه ی مخاطب با روایت و
متن است. در این شعر روایی که از قصه برخوردار است شاعر هیچ تلاشی برای
فضاسازی در شعر و همفضایی مخاطب با روایت نکرده است و به همین خاطر از شروع
تا پایان شعر مخاطب متوجه ی ضمایر و شخصیت های شعر نمی شود. به این شعر
دقت کنیم:
شباهنگام، درآن دم، که برجا، دره ها چون مرده ماران خفتگان
اند/ در آن نوبت که بندد دست نیلوفر به پای سرو کوهی دام/گرَم یادآوری
یانه، من از یادت نمی کاهم/ تو را من چشم در راهم. (نیما)
آن چه درس
آشکاری از این شعر می تواند باشد رویه ی و نظام معقول زمانی، مکانی و شخصیت
آفرینی شاعر در شعر می باشد. از این روست که خواننده خود را می تواند به
کمک این تصویر در میانه ی اتافاق ببیند و با شاعر در التذاذ این کشف شریک
باشد.
این نخستین مواجهه ی من با شعر دوست عزیز نادیده جناب راثی بود و
قطعا در بررسی شعرهای تازه ی ایشان به بایدها و نبایدهای دیگری در شعرش
اشاره خواهم کرد. درود
یشت این شیشه که دنیای مرا
به همین عادت و تکرار تنزل داده ست
بی کرانی ست پر از تجربه های تازه
کاش فریاد کمک خواهی این ماهی تنگ
میتوانست از این شیشه فراتر برود!»
اما «التفات»
در لغت به معنای به سویی نگاه کردن و
روی برگرداندن به سمتی دیگر است. در شعر یا نوشته اگر شاعر در میانه متن روی سخن را از فرد یا شیئ حاضر به فرد یا شیئ غایبیا) (برعکس برگرداند، صنعت التفات را
به کار برده است
سعدیا، صاف وصل اگر ندهد
ما و دردی کشان مجلس درد
در این بیت صنعت التفات از مخاطب به متکلم از سعدی به ما انجام شده است در شعر «محمدرضا راثی پور» نیز صنعت التفات را مشاهده می کنیم روی شاعر در ابتدا به سمت شیشه یا پنجره ای است که او را از جهان خارج جدا ساخته و وی را با روزمرگیهای این سو عادت داده است.
در دو سطر آخر روی شاعر به سمت دیگری متوجه می شود به سمت یک تنگ ماهی یک ماهی نیز مانند راوی از روزمرگیهای خود در فضای تنگ ناراحت است و فریاد کمک سر داده است. به این ترتیب علاوه بر می توان صنایع دیگر ادبی را هم در این متن
التفات
مشاهده نمود.
از سویی راوی به یک ماهی تشبیه شده است. طبعاً زندگی او نیز به زندگی بسته و تکراری یک ماهی شباهت پیدا کرده است. از سوی دیگر کلیت شعر به ساختار یک اسلوب معادله نزدیک شده است اسلوب معادله، تشبیه دو موقعیت به ظاهر بی ارتباط با یکدیگر را ترسیم می کند تا رنج تحمل نکنی گنج نبینی
تا شب نرود صبح پدیدار نباشد
سعدی در این بیت دو موقعیت را بی هیچ ربط منطقی کنار هم نهاده و به ساختاری متکی بر تشبیه رسیده است. یک نتیجه گیری منطقی در ساختاری غیر منطقی درست مثل شعر راثی پور که مخاطب را با استدلالی ،شاعرانه از زندگی روزمره دلزده و گریزان می سازد گرد هم آوردن این تکنیکها در متنی به این کوتاهی کار را به فشردگی متون مدرن نزدیک ساخته است.
۱- لب مهتابی ،اندوه، محمدرضا راثی پور نشر یانار ١٤٠٣
ص ٢٥
بستر،
سفره سبزی که انتها نداشت
حنجره ای در هجای تکرار مکرر
کلمه آنجا نا نداشت
راهی خشک و خالی
همانند دل به خون نشسته راه مانده کویری
راه چلاق، پا نداشت
سرود آن به غارت رفته جنگل بخوان
دل زخمین
محرومان زمین را
از سنگ و گل بدان
فقر و نکبت
آغاز و انتها نداشت
می سوخت چون شراره پاهاشان
جز بدی تهوع آور"کرمه*" "یا پا *" نداشت
از هیچ به هیچ و از صفر به صفر،از انجماد به انجماد
قرون متروکی
از شکم زنی تاریخ فرتوت
برون زده اند
ارمغان سوختگان
خاکستران
روی زمین
تل انباشته ای
در وسط میدانست
ره،هیچ رد پا نداشت
دیروز در مرداب نفرت آور تعفن
امروز در غروب زرد فام بی فرجام
فردا در زنگار "سشمه" و " قالاخ*"
صورت هویدا نداشت
سرزمینی که امید هم
امید به بودنش
در فردا نداشت
*اصطلاحات محلی
تلخ تر از تلخه رود (مجموعه شعر نو )- محمدرضا زردین