نسبت /مهدی اخوان ثالث
آب و آتش نسبتی دارند دیرینه
عروسک ها /شفیعی کدکنی
عروسک ها عروسک ها نمی دانند
که نخ ها را که می جنباند
یکی آواز می خواند
یکی با خویش میرقصد
و
بهر چه جنبانند
عروسک ها نمی دانند.
انذار /سهراب سپهری
گوش کن
دورترین مرغ جهان میخواند
شب سلیس است، و یکدست، و باز
شمعدانیها
و صدادارترین شاخه فصل، ماه را میشنوند
پلکان جلو ساختمان
در فانوس به دست
و در اسراف نسیم
گوش کن، جاده صدا میزند از دور قدمهای ترا
چشم تو زینت تاریکی نیست!
پلکها را بتکان
کفش به پا کن
و بیا!
و بیا تا جایی، که پر ماه به انگشت تو هشدار دهد!
و زمان روی کلوخی بنشیند با تو
و مزامیر شب اندام تو را
مثل یک قطعه آواز به خود جذب کنند
پارسایی است در آنجا که ترا خواهد گفت :
“بهترین چیز رسیدن به نگاهی است که از حادثه عشق، تَر است”