پرسشی تکرارشونده که با وجود تکراری بودن، همواره در ذهن انسان میخلد و هر بار، پاسخی تازه دارد: به راستی چرا مجموعههای شعر، مخاطب ندارد و با اقبال جامعه، یا به دیگر شکل، با اقبال دوستداران فرهنگ و ادب، روبهرو نمیشود؟ پاسخ را در کدام گزینه باید پیدا کرد؟
الف: گرانی هزینه کاغذ و چاپ و صحافی، آن هم در روزگاری که جامعه از فقر اقتصادی رنج میبرد؟
ب: ممیزی وسواسگونه بررسانی که اساس ممیزی خود را در حالتی افراطگونه، بر اساس سلیقه شخصی بنا مینهند؟
ج: تهی بودن مفهومی دفترهای چاپ شدهای که زیر نام «مجموعه شعر» به بازار نشر سپرده میشوند و علاوه بر خالی بودن از مفاهیم جامعهشمول، فاقد قواعد شعری و زیباییهای کلامی و هرگونه صور خیال هستند؟
د: رقابت رسانههای مجازی و وجود امکانات گونهگون و سهلالوصول اینترنتی قابل دسترس با هزینه اندک؟
با کمی تعمق میتوان دریافت که گزینه «الف» و «د» پاسخ جامع و دلیل کافی یا به اصطلاح، «جامعالاطراف» نیست چراکه فروش مجموعهها و دفترهای شعر شاعران دهههای ۴۰ و ۵۰ و استقبال چشمگیر اهالی کتاب از خرید این مجموعهها، خط بطلانی است بر این دو گزینه. چاپهای متعدد از بعضی مجموعهشعرهای شاعرانی چون امید، نادرپور، سپهری، فروغ فرخزاد، شاملو، نصرت رحمانی، و حتی سیمین بهبهانی و حمیدی شیرازی که گاهی در بازارهای غیررسمی و به صورت پنهان به فروش میرسند، آن هم در شرایطی که گفته آمد، گویای این واقعیت است که نه فقر اقتصادی و ضعف توان مالی دوستداران کتاب، و نه رقابت نابرابر رسانههای مجازی با شکل مکتوب و چاپی مجموعههای شعر، هیچ یک نتوانستهاند بر بازار فروش و تعداد مخاطبان، اثرگذار باشند. پس باید بر دو گزینه «ب» و «ج» انگشت نهاد و در مورد اثرگذاری این دو، تامل کرد.
به باور من حقیقت همین است: از یک سو آثاری زیر نام شعر، روانه بازار چاپ و نشر شدهاند که نه جاذبههای شعر دلپذیر پارسی را دارند و نه در مخاطبان خود، حسی، اثری و شوری میانگیزند. خواننده اینگونه دفترها در پایان از خود میپرسد، خوب که چی؟... کلمات و واژههای به هم پیوستهای که به شکل نردبانی، زیر هم چیده شدهاند و هم فاقد مفهوم تازه و خلاقانهاند و هم خالی از جادوی وزن، و تهی از هر نوع زیبایی و صورتهای خیال، به مخاطب خود چه میدهند؟ کدام پیام انسانی، کدام شور و حس عاطفی و کدام مفهوم متعالی را در خود نهفته دارند؟ تنها شعور و اندیشه مخاطب را به بازی گرفتهاند و قطعهای از عمر او را به یغما بردهاند و او را فریفتهاند.
از سوی دیگر، وجود دستگاه ممیزی، با بهرهگیری از کسانی که بر اساس سلیقه و دریافت شخصی خود، انگشت پالایش و پرداخت بر بعضی کلمهها، برخی مصراعها و بیتها، و یا پارههایی از شعر میگذارند و آن اثر را به راستی «مثله» میکنند، عامل بسیار مهم دیگر است. – یاد مولوی و داستان شیر بییال و دم و اشکم به خیر–
میتوان گفت دلیل عدم اقبال اهالی کتاب به خرید مجموعههای شعر، ترکیبی از دو گزینه «ب» و «ج» است. یعنی آنچه زیر نام «مجموعه شعر» به بازار عرضه میگردد، یا از جنس شعر نیست، یا اگر هست، در مسیر گذر از هفت خوان ممیزی، مصداق همان شیر بییال و دم و اشکم میشود.
علیرضا طبایی ـ روزنامه آرمان شماره ۲۷۴۳
قاناتین اولسایدی هئچ واخت قالمازدین
بو گولدانین سیخنتی توپراقیندا
بیر گون سنه ساریلاجاق بیلیرم
گونشین ائللری سحر چاغیندا
سارالمیش یاپراقلار سنی قورو ماز
چیچک آچ سازاق دا باهار دان دانیش
ایکی گون لوک مهلتی نی یاندیرما
گوزه للیک دن نازلی نیگاردان دانیش
“میتوانست او اگر میخواست
لیک..." □
دیرگاهی چون که در چاه فریب نابرادر ژرف اندیشید
و فرو در ژرفنای سرگذشت ماجراآکند خود شد تیزبینانه
خوب آن پستوی تودرتوی رزم و بزم را کاوید
و سبکسنگینکنان رستم
دسترنج عمر ششصدسالهی خود را
در درنگآباد نام و ننگ
در کشاکشسار صلح و جنگ
و در این آمیزگاه رنگ با نیرنگ
با هشیواری روشنبین خود سنجید
از خودش پرسید:
"بیشتر ماندن در این چاه سپنجی به گندآلوده، ای رستم!
از خرد آیا نشان دارد؟
یکصد و پنجاه سال آزگار
خدمت خودکامهای کانا و کجکردار چون کاووس کردن
رزم با پولادوند و اشکبوس و شنگل و کاموس کردن
رزمهای دیگر و دیگر
جنگ با کافور مردمخوار و بس گردان نامآور
جنگهای چندصدساله پر از کشتار با افراسیاب نابهکار
دست آلودن به خون این و آن
کارافزار کیان و ناکیان بودن
پاسدار قدرت شاهنشهان بودن
بخردی بودهست؟
خستهجان از هفتخوان رنجهای دلگزا خونین گذر کردن
و به دست خود
کشتن پور گرامیتر ز جان، سهراب
آن یگانه گوهر دریای مواج وجود من
میوهی خوشاب و شیرین درخت جان تهمینه
یادگار آن شب تابان عشق و کام
در سمنگان
-تف بر این دستان، بر این دستان خونریز خیانتکار
تف بر این دستان کجکردار-
در پی این زخم خونباران
در پی این درد بیدرمان
سالها حسرت
سالها حرمان
بخردی بودهست؟
و سپس
پور پاک دیگر، آن برنا سیاوش را
آن که آتش رام گامش بود
پاکتر از آب بود و آفتاب
دلگشاتر بود از مهتاب
در پی شاهانه پروردن
و به سان شاهسرو سرفراز و سبز سروستان رادی بارآوردن
یکه و تنها رها کردن میان کینهتوزانی سیهکردار چون گرسیوز و افراسیاب
تا که خون پاک او را بر زمین ریزند
و تبهکارانه آن سرو دلآرا را ز بیخ و بن براندازند
بخردی بودهست؟
...
زندگانی چیست؟
اندکی شادی و بس اندوه
اندکی آرامش و بس رنج
خوابی آشفته که رؤیایش دمی کوتاه و کابوسش بسی ماناست
زادگاه کوه محنتها و ماتمهاست
زندگانی چاه آه حسرتآلودیست
غرق در دود و دم انبوه ناکامی
ناگوارایی لبالب از شرنگآلودگی و تلخفرجامی..."
پس درنگی کرد و آهی سوزناک از ژرفنای دل کشید آن یل
آه سنگینی که لرزه بر زمین انداخت
و برای بار آخر از سر حسرت نظر بر آسمان افکند
با نگاهی آفتابآسا
سرکش و نافذ
بست آنگه تهمتن چشمان دنیادیدهاش را نرم و بس آرام
و دگر نگشود آن را هرگز و هرگز.
مرداد 1393
□- دو سطر پایانی شعر "خوان هشتم" مهدی اخوان ثالث
(یک)
باز پاییز و باز ارغوان در عزای اقاقی
پشت پرچین این باغ
باز من ماندم و نغمه های غریبانۀ کوچه باغی
(دو)
از چه می بالی ای گیاه امید
چشم در راه آفتابی نیست
آسمانی که چارفصل ابری است
(سه)
کی سوار مرگ می رسد ز راه
خسته ام از این هوای خانگی
از ملال بی ترانگی
(یک)
باز آمده به قصد درو پاییز
با داس زرد وحشی خون بارش
بنگر به خشم چهرۀ تاتارش
(دو)
پاییز جان خوش آمدی اما به باغ من
برگی برای هدیه به گلخانۀ تو نیست
هر چار فصل باغ من از زندگی تهی است
(سه)
ما خواب ماهی های قرمز را
در تنگ های تشنه آشفتیم
با ماهیان از آبی موّاج ِ اقیانوس ها گفتیم