احمد طبایی مجموعهای از داستانهای کوتاه خود را اخیرا در قالب کتابی تحت عنوان «آن که باد میکارد» توسط نشر آوای کلار منتشر و روانه بازار کرد.
به گزارش خبرنگار فرهنگی آنا، کتاب «آن که باد میکارد» در مجموع ۳۱ داستان کوتاه از احمد طبایی را در بردارد، داستانهایی که به گفته نویسنده از سال ۸۰ تا ۹۲ نگاشته شدهاند.
طبایی درباره درونمایه داستانهای این مجموعه که عمدتا یک صفحهای و یا دو صفحهای هستند میگوید: «مضامین اغلب این داستانها را موضوعات اجتماعی، فلسفی و روانشناسی شکل میدهد که گاه با عنصر طنز نیز آمیخته است. من به این گونه داستانی (داستانک) دلبستگی دارم و در حقیقت آن را متعهدانهتر و تاثیرگذارتر از سایر گونههای داستانی میدانم.»
عناوین برخی از داستانکهای کتاب «آن که باد میکارد» عبارتند از: اجباری، اعتراف، انتخاب، انتقالی، انتقام، آتش بس، آرامش در حضور دیگری، آن که باد میکارد...، پاداش، پرسش، پرواز، تبریک، تصمیم، تعبیر، تلخ و شیرین، تلنگر، تنگنا، حسرت، خشم خاموش، داوری، دایره، زمان، سرپناه، سگ هار، فراموشی، قفس، گربه، نماینده، واکنش، وسط خیابان، همراه.
احمد طبایی متولد ۱۳۶۲ در تهران است و به امر روزنامهنگاری نیز اشتغال دارد. تاکنون بسیاری از داستانهای او در شماری از معتبرترین نشریات و مجلات ادبی کشور به چاپ رسیده است.
«آن که باد میکارد» با ۹۱ صفحه، شمارگان هزار و ۲۰۰ نسخه و قیمت ۵ هزار تومان منتشر شده است.
برای پدرم
ردّ جاده های بردباری است ؛
سال ، سال ،
این شیارهای کنده بر جبین ِ تو
بال گستران ِ آسمانی از کبوتر است ؛
فوج ، فوج ،
در نگاه ِ نازنین تو .
رو به ساحت ِ سپیده ی کدام سمت و سوی
می روی چنین که من به گرد پات هم نمی رسم ، بگوی .
یاد سبز توست
اینکه هر دقیقه در کویر ذهن ِ من بهار می کند .
کاش مبتدای من
بدانی این خبر به تو
چقدر افتخار می کند !
کوروش آقامجیدی
امین پور،مصنف و مؤلف و صاحب تئوری شعر و صاحب نظر در علوم ادبی و استاد دانشگاه است.جوانی است بسیار خونگرم،بجوش،تا حدی مهربان و تا حدود بیشتری مردمدار ،زیرک و آینده نگر.با او سالهاست آشنا و حتی صمیمی ام.چند شعر ضعیف و متوسط مرا در سالهای 68 و 1367 در مجله سروش چاپ کرده است(و شعرهای خوب و عالی ام را چاپ نکرده است)دارای قلم نقاشی نیز هست. بهترین اثر او به نظر من از میان جمیع اشعارش ،در جمیع قوالبی که کار کرده است همین شعر "روز ناگزیر" است.شعری در اندازه هایی قابل توجه و در حدودی که میتوان آن را در رده صد اثر برجسته تاریخ شعر نیمایی قرار داد. "روز ناگزیر" اشاره ای است به روز آمدن موعود،و روزی که در فلسفه امین پور" ناگزیر" خواهد آمد؛شاعر نیز همچون گروهی از متفکران از جمله علامه طباطبایی،سیر تفکر و تمدن بشر را من حیث المجموع رو به پیشرفت می داند.شاعر موفق می شود به ثبت زیبا و شاعرانه لحظه هایی از آن روز- یعنی روزگاری – که همه ما شیعیان آرزوی طولانی بودنش را داریم،بپردازد.شعر در یک پاراگراف سروده شده و قطع ندارد.مونولوگی یک نفس است؛نفسدار و جاندار از کلام منقَّح،آسوده،و سبکبار امین پور سود جسته و با صَدی نودِ اشعار او مثقالی هفتصد دینار تفاوتِ قدرت دارد.بازیهای هنری،گاهی خوب و اکثراً قابل توجه است.به عنوان یک دو نمونه می توان اشاره کرد که نام شعر "روز ناگزیر" است و شعر با کلمه روز نیز شروع می شود و فاقد مقدمه چینیهای حاشیه ای و مُخِلِّ فصاحت است.کلماتی مانند:نور،روز،و نوروز و امثال آن در طول شعر ،پیاپی از نظر موسیقایی به هم وصل میشوند و ارتباطی لذتبخش می یابند.شعر شروعی شورانگیز داردو لحن شاعر آمیخته با غم غربتی شرقی و سرشار از یقینی شاعرانه است:
این روزها که میگذرد هر روز
احساس میکنم که کسی در باد
فریاد میزند
احساس میکنم که مرا
از عمق جاده های مه آلود
یک آشنای دور فریاد میزند
آهنگ آشنای صدای او
مثل عبور نور
مثل عبور نوروز
مثل صدای آمدن روز است
آن روز ناگزیر که میآید....
در دنباله شعر، شاعر با
تصویرهایی با برشهایِ کاتیِ پیاپی ، صحنه های تازه ای را پیش چشم ما
می گسترد.شعر،موفق می شود از بعضی از مفاهیم قرآنی به خوبی استفاده کند.
وقتی قرآن کریم می فرماید:[فطرت الله الّتی فطر الناس علیها] در شعر امین پور می خوانیم :
روزی که دست خواهش،کوتاه
روزی که التماس،گناه است
و فطرت خدا
در زیر پای رهگذران پیاده رو
بر روی روزنامه نخوابد
و خواب نان تازه نبیند
روز ورود آزاد
روزی که روی درها
با خط ساده ای بنویسند
تنها ورود گردنِ کج ممنوع!
شاعر در دنباله شعر از همین برداشتهای
هنری سود میجوید و سرانجام شعر را نسبتاً خوب پایان میدهد.او روزی را صدا میکند
که همة ما باید در انتظار آن بکوشیم.انتظار شاعر برای روز ناگزیر،انتظار خلسه و
تنبلی و "کمک به ازدیاد معصیت برای ظهور حضرت صاحب" نیست.او از
"جاده های سخت ادامه" میسراید و شعری روان را هدیه میکند.شعری که برای
لذت انگیز کردن نقد میشد قسمت های بیشتری از آن را باز نوشت،اما گفتیم که این شعر
فاقد پاراگراف های مجزّاست،و بهتر است شعر در تمامیَّتش خوانده شود و تنفس تبدار
امین پور ،بلند است و کشدار ؛از آغاز تا انتها."روز ناگزیر" آهی است
عاشقانه.آهی که حتی اگر امین پور آن را به یاد اباصالح المهدی نیز نکشیده
باشد،مربوط به روزگار او تواند بود؛و از قیصر نپرسیده ام که این شعر را دقیقاً
برای اباصالح گفته است یا برای روزگاری که مقدمة آمدن آن عزیز فراهم شده و فهم بشر
به حدی رسیده است که مشق آب و باغ سبز الفبا عمومی باشد،فطرت خدا در خیابان گرسنه
نخوابد،وحشتهای جامعة اروپای بلع و هضم کنندة بوسنی و هرزگوین و حرص و هوس آمریکای
صاحب اختیار اروپا تمام شده باشد،و شاعران ناچار نباشند لبخندشان را بفروشند.آری
؛انسان باید به سوی جامعة برتر حرکت کند؛و به هر حال ،نور یکی است،درجاتش متفاوت است.
-------------------------------------------------------------------------------------------------
این نوشتار قسمت اول از مقاله ای است با نام" نگاهی به پنج شعر خوب نیمایی
در دهة شصت"که به پنج اثرِ
*روز ناگزیر/قیصر امین پور
*طوفان محمود آباد/علی
حاجی حسینی روغنی
*نوشداروی طرح ژنریک/سید
حسن حسینی
*نامه/محمدرضا عبدالملکیان
*باغ آشنایی/حسن فرازمند
میپردازد که در تاریخ چهارشنبه 7 مهر 1372/در شماره 1050 از هفته نامة کیهان
هوایی/صفحة 6 چاپ شده است.
آلاچیق های سوخته
[تقدیم به قیصر امین پور ، دوستم.]
اینک غروب تهران را
یک صحنه ی جدیدگرفتم .
□
گفتند فیلم تو شیک است
از "پارک وی" گرفتی
از "زعفرانیه"
از "چالِهَرز"
از "زرگنده"
اما
از کوچه های "درخونگاه"
از "بریانک"
از آن سوی "خزانه ی فلاح"
یک لانگ شات ، نداری .
□
می گویم
آخر مگر ندیدید؟
آن گوشه ی نما
یک شیشه ی شکسته است
یک نونهال زخمی است...
آیا مگر ندیدید
در آن بزرگراهِ سیاه از بیوک و بنز
آن کولیِ جذامیِ اسفند˚دود کن
تریاک کنج غنچه ی لبهای کودکش؟
□
یک لانگ شات ؛ کات!
عاشقانه
□
جشن خطوط بر کف دستان تو
همچون نگاره هایی چینی است .
قرمز ، سپید ،
با انعطاف کامل و شیرین رنگ ها
با سایه روشن غزل آهنگ رنگ ها
□
می پرسی از چه خاموشم ؟
اندیشمند منحنی رودخانه ام ؛
این انحنای مرموز
که تا کجا ، کدامین دریا
ره باز می کند ؟
اندیشمند این همه مهتابم
وقتی که نیمه شب به هدر می رود .
□
باد
بر پرده ها به رقصِ کرشمه
بر انهدام این همه تاریکی
بر می خیزد .
گویی نگاره ها به تکان می آیند .
سپید ،
قرمز ،
همسایگان شرقی شب های یکدگر
دستانشان همیشه گزارشگر
آن را که با زبان نتوان گفت
و چشم هایشان موسیقی
در بستر سکوت
□
از پنجره به کوچه نظر می کنم
بر سنگفرش
قد می کشند باز تن سایه ها
قندیل های شوم سیاهی .
□
شب است
دستت را
در دست من گذار
بگذار فال عشق ببینم . . .