از من نخواهید که در این یادداشت پیرامون تعریف شعر خوب یا بد توضیح دهم، شعر تعریف ناپذیر است اما هر اثر هنریای دارای شاخصهای زیباییشناسانه است که میتوان بر مبنای آن ویژگیها به قضاوت نشست.
شعری که من دوست دارم و فکر میکنم شعری که در گذر زمان حیات خواهد داشت، اشعاری با زیباییشناسی اندیشهمحور است، شعرهایی که مخاطب را به فکر وادارد.
در سابق شعرها توسط سردبیران مطرح و مهم نشریات ادبی پایش میشد و عموما شعرهایی که فاقد حداقلهای زیباییشناسی هر دوره بودند، در صفحات قرار نمیگرفتند اما امروز به مدد صفحات مجازی و حذف اشخاصی که نقش پایش کننده را در نشریات داشتند، هر شاعر یک مولف و سردبیر است. بنابراین دیگر با آن وسواس شاملوگونه و... مواجه نیستیم.
مشغول بازخوانی مجدد شعرهای بیژن جلالی هستم، گزینه اشعارش که توسط نشر محترم مروارید منتشر شده است.
نجف دریابندری مترجم شهیر، نقدی بر کتاب «روزها» بیژن جلالی که در سال 1342 در نشریه «سخن» منتشر شده بود، نوشته است که بیارتباط با بحث نگارنده نیست.
«در جایی خواندم که ژان پل سارتر نوشته بود: کسانی مرا متهم میکنند که شعر را دوست نمیدارم، به این دلیل که در مجلهام شعر کم چاپ میکنم. حال آنکه من شعر را دوست دارم. به همین دلیل در مجلهام شعر کم چاپ میکنم. به نظر میرسد که در این قضیه حق با آقای سارتر باشد، زیرا اصولاً عنصر کمیابی است. و این که میبینم در این ایام انواع و اقسام شعر بدین فراوانی زیر دست و پا ریخته است، دلیل بر وفور نعمت نیست، بلکه به احتمال قویتر دلیل بر آن است که گروهی به فورمول شعر بدلی دست یافتهاند و دارند شعر حقیقی را از بها میاندازند و...»
#شعر_فارسی #ژان_پل_سارتر #شاملو #بیژن_جلالی #نجف_دریابندری #مزدک_پنجهای
@mazdakpanjehee
ظهرها که آب میروند کوچه ها
ریزه های نان خشک و خُرده سایه ای مثال کفتری
نرم و از کناره گام میزنم
تا مباد گردی از هراس و باز سایه محو میشود
بال میکشد بر آسمان
باز هم نشست بر دلش
میچکد میان سنگ ناک آرزو
خرده اختری
۲۵ تیر ۱۳۹۷
بیگانه نیستی
جانهای آفتابی»، با هم یگانه اند
آسوده از تفاوت این رخت و پختها؛
بیگانه آن کسی است
که دیوار میکشد
بین درختها.
کم کم خطوط چهره ها از یاد مردم رفت؛
دستانمان از عشق شد کوتاه؛
لعنت به گوشیهای ناهمراه
*
طوطیان مرا به اسم خوانده اند
بعد هر سفر
کتاب شعر من برایشان
نماد پر زدن به اوج آسمان
همزمان به پیچ استعاره می رسند
کنایه میزنند و خیره می شوند
لحظه ای به راه رفتن زنی کنار نهر پرخروش
زن سبد سبد نگاه می خرد
در نگاه او درخششی
گربه ای میان کوچه پرسه می زند.
بحث ، جدی است و سخت.
طوطیان فراز شاخه ها
من درون خویشتن
به عمر رفته فکر میکنیم
سایه ای کنار من
**
....
روی شاخه ی بلند این صنوبر کهن
بحث ، جدی است و سخت.
واژه ها نه این که زیر هر زبان گنگ بشکنند
با حروف صامت و صدای زیر و بم
و حرف شرطی رها شدن
یگانه عنصری که بال و پر زنان
قلب ساده ی درخت را
به ذات خاک و آب می برند.
ظهر می شود
سر ، بلند می کنم
تابش شعاع تند آفتاب
رقص برگ های زنده تر
سایه ای قدم زنان درون من
عبور میکند.