فکر تو عایق سرمای من است
فکر کردم به صمیمیت تو، گرم شدم
1397/8/5 |
![]() |
نمیترسد از حجم ظلمت چرا ترس؟ وقتی که چشمان روشنگرت من از رهنوردان راه پر از پرتگاه رها بودنم مرا چشمهای امیدآفرین تو ره مینماید نمیترسم از تنگناهای راه دراز
|
چراغ ساعت شش روی ریلها روشن
قطاری آمد از آغاز ماجــــــرا روشن
به این که؛ هیچ کسی مثل من نمی پلکد
قطار پلک نزد از ستـاره تا روشن
از آنسوی پرده ، آفتاب پیدا شد
و بعداز آن ،شب، گسترده شد، هوا روشن
قطار آمده با کفشهای آهنیاش
به اتفاق زنی تازه ردپا روشن
زنی که از پس پرده به آفتاب شبیه
زنی که کرده تمام دریچه را روشن
سکوت کرده در آن ایستگاه سرد سپید
به خود نهیب زدم تا شود صدا روشن
سلام کردم و زن ایستگاه را نگریست
که بود در وسط برف جا به جا روشن
قدم به دیدهی ما می نهید خانم! نه؟
چه تازه اید و چه خوبید! چشم ما روشن!
تمام دهکده از عطر یاس پر شده است
گلی نمانده به جز ‹نرگس› شما روشن
***
به آخر رویا می رسم و چشمانم
رسیده اند به پایان ماجرا خاموش
چرا دروغ بگویم ردیف را خانم؟!
نیامدید و زمین ماند بی صدا ـ خاموش ـ
نیامدید و ندیدید روی ریل آیا
چراغ ساعت شش روشن است یا خاموش؟
#مجتبی_صادقی
پچپچه:
«باز سَرورِ تمامِ کائنات
لختلخت
توی شهر پرسه میزند...
شنیدهای؟»
از بلندگو:
«دور شو!
کور شو!...»
پچپچه:
«آن شهاب را ببین در آسمان!...»
«توی باغ نیست بینوا!
ایستاده بینِ راه تا ببیندش!...»
در دلش:
«خیرگی مکن!
برو!
جان بهدر نمیبری!...»
□
محرمانه:
«سرورِ تمامِ کائنات باز
با خجستهگامهایشان
نازیانه از نمای شهر بازدید میکنند؛
بس مبارک است و منّتیست
بر سر تمامِ خلق!
کارهای کرده تا کنون:
دو زبان بریدهایم و
چار چشم کور کردهایم
(فوق محرمانه:
یک شهاب توی گور کردهایم)
هر که را که خوابِ فتنه دیده بود
بازداشت یا ز شهر دور کردهایم
(فوقِ فوقِ محرمانه:
باز توی گور کردهایم)
اینهمه بدونِ ذرهای سروصدا
یا بدونِ کاربستِ زور کردهایم...
[با خودش: هزار آفرین بر این قلم!
متن ازین قشنگتر نمیشود!
سجعسجع قافیهبهقافیه ردیف...
نیک شاعرم!]
و، خلاصه، شهر را
محضِ نازیانهگامِ سرورِ تمامِ کائنات
جفتوجور کردهایم!
هر چه کردهایم
در حقِ تمامِ خلق
عینِ داد بوده و وِداد!
سرورِ تمامِ کائنات زنده باد!»
□
از بلندگو:
«یک شهاب!
یک شهاب باز ایستاده بینِ راه!
دور شو!
کور شو!...»
پچپچه:
«آن شهاب را...»
«مبین! بخواب!»
۳ شهریور ۱۳۹۸
t.me/mohsensalahirad