خیالم خیس بود
از بارانی که دوست داشتم ببارد
و خیابان
خالی
از مسافری که
دوست داشتم بیاید
و باد
باد همیشه ی هوشیاری
همه ی دریچه ها را بر هم زد
همه ی دریچه هایی که
می توانستند
به منظره های آرزو
باز باشند
و باز نشد
بغضی که می توانست
فروریزد
بارانهای خیالم را
در خلوت
خالی
این خیابان بی مسافر
۱۴۰۰/۲/۱۱
فقط برای نوشتن یک شعر
چنگی به سینۀ دریا می زنم
تمام پنجرههای رو به جهان را تأویل میکنم
از ابتدای جهان میآغازم
با چشمهای اسب به دنیا نگاه میکنم
از یک ردیف چوبۀ دار عکس میگیرم
در امتداد شب/ با ماه
دیوارهای سر به فلک کشیده را رصد میکنم
روی چارپایه مینشینم و
از زاویۀ یک پندار
به دوردستِ جهان نگاه میکنم
از باغهای گیلاس تا مزارع گندم
پر میکشم به رویِ سُنبلهها
دیوار باغ را
تا مرزهای روشنِ اردیبهشت تخریب می کنم
ترجیع بندِ تازه ای از خلقت
با واژههای باستانی مینویسم
از چند دقیقۀ اکنون در شب
ستاره می چینم
و ماه را کنار فنجان چای میگذارم و
سیگار دود میکنم
نام تمام باکرهها را ردیف میکنم
و از مسیح مصلوب/ پیغمبری میسازم
به چوبههای دار نگاه میکنم
نامهای بسیاری را رج میزنم
اینها همه بی چشمبند به بالای دار رفتهاند و
به خاطرِ زندگی مردهاند
تمامِ پنجرهها کیپ در کیپ بستهاند
هوای رابطه ابریست
عقربههای ساعت شماطهدار
رویِ ساعت اعدام خوابیده است
و سپیدهدم آمادۀ تشییع است
مرخصیِ گورکنها لغو شده است
و غسالها کافور و کفن کم آوردهاند
تا دو سه دقیقۀ دیگر
زنان پریشیده موی بر جنازۀ سهراب
پُرسه میخوانند
شبهای بیشمار/ در آبهای راکد مرداب
بیدار ماندهام
یک روز/ با ماهانِ رودخانه راهی شدم
تقدیرِ من خیزآبهای روشنِ دریا بود
حالا حک میکنم به رویِ پارۀ سنگی
نام تمامِ شهیدان را
فقط برایِ نوشتن یک شعر
تهران ــــ ۹۹/۱۲/۱۵
#اقبال_مظفری
https://t.me/joinchat/AAAAAEKCF61dHmskkML-UA
درتمام سال
پاسبان یک زمین خشک و خالی بود
بینوا هرگز نمی دانست
دشمن ˏ این خاک
نه گراز و نه کلاغ و نه....
آفت ˏ این خاک
خشکسالی بود!!!
ای تو گلزار بهار
زخم را درمان کن
زخم این باغ که از بی عطشی خواهد مرد
چه شکیبایان بودند
از پس هرچه مشقات آیان
و در اندوه بیابان بلا
گامها فرسایان
چه شکیبابان بودند
که به تندیس ملامت شده بودند بدل
از ازل
من فقط می دانم می ترسم
من فقط می ترسم می دانم