
حتا همین بالا
که حال عشقبازی نیست
میبوسدم آرام
ابری که در آغوشِ من «والعصر» میخواند.
حتا همین بالا
که حال عشقبازی نیست
میبوسدم آرام
ابری که در آغوشِ من «والعصر» میخواند.
خوب میدانی
بوسهها را در کدامین ابر
خندهها را با کدامین باد...
خوب میدانی که دلتنگم
ـ ـ
محمدحسن «بیوک» معیری (زادهٔ ۱۰ اردیبهشت ۱۲۸۸ در تهران – درگذشتهٔ ۲۴ آبان ۱۳۴۷ در تهران) با تخلص رهی از غزلسرایان معاصر ایران و از ترانهسرایان و تصنیفسرایان بهنام است. از ترانههای سروده شده توسط وی میتوان «شد خزان»، «شب جدایی»، «کاروان»، «مرغ حق» و «جوانی» را نام برد.
رهی معیری
زادهٔ
۱۰ اردیبهشت ۱۲۸۸
تهران
درگذشت
۲۴ آبان ۱۳۴۷ (۵۹ سال)
تهران
آرامگاه
مقبره ظهیرالدوله شمیران
ملیت
ایرانی
سبک
غزل
عنوان
«زاغچه»، «شاه پریون» ،
«گوشهگیر» و «حقگو» «رهی»
مذهب
اسلام
والدین
فرزند محمدحسنخان مؤید خلوت
نوه معیر الممالک (نظام الدوله)
او از دودمان معیرالممالک بود که از زمان نادر شاه افشار وزیر ضرابخانه و خزانه دار بوده اند تا زمان قاجار.
جد اعلای او از روستای ابرسج از شهر بسطام شهرستان شاهرود بوده است (طبق نوشتهٔ حاشیهٔ کتاب مطلع الشمس صفحهٔ ۶۷).
زندگی
رهی از اوان کودکی به شعر و موسیقی و نقاشی دلبستگی فراوان داشت و در این هنرها بهرهای بسزا یافت. هفده سال بیش نداشت که اولین رباعی خود را سرود:
کاش امشبم آن شمع طرب میآمد وین روز مفارقت به شب میآمد
آن لب که چو جان ماست دور از لب ماست ای کاش که جانِ ما به لب میآمد
در آغاز شاعری، در انجمن ادبی حکیم نظامی که به ریاست حسن وحید دستگردی تشکیل میشد شرکت جست و از اعضای مؤثر و فعال آن بود و نیز در انجمن ادبی فرهنگستان از اعضای مؤسس و برجسته آن بهشمار میرفت. رهی همچنین در انجمن موسیقی ایران عضویت داشت. اشعار رهی در بیشتر روزنامهها و مجلات ادبی نشر یافت و آثار سیاسی، فکاهی و انتقادی او در روزنامه باباشمل و مجله تهران مصور چاپ میشد. در شعرهای فکاهی و انتقادی از نام مستعار «زاغچه»، «شاه پریون»، «گوشهگیر» و «حق گو» استفاده میکرد.
رهی معیری در سالهای آخر عمر در برنامه گلهای رنگارنگ رادیو، در انتخاب شعر با داوود پیرنیا همکاری داشت و پس از او نیز تا پایان زندگی آن برنامه را سرپرستی میکرد. رهی در همان سالها سفرهایی به خارج از ایران داشت از جمله: سفر به ترکیه در سال ۱۳۳۶، سفر به اتحاد جماهیر شوروی در سال ۱۳۳۷ برای شرکت در جشن انقلاب کبیر، سفر به ایتالیا و فرانسه در سال ۱۳۳۸ و دو بار سفر به افغانستان، یک بار در سال ۱۳۴۱ برای شرکت در مراسم یادبود نهصدمین سال درگذشت خواجه عبدالله انصاری و دیگر در سال ۱۳۴۵. عزیمت به انگلستان در سال ۱۳۴۶ برای عمل جراحی، آخرین سفر معیری بود.
آرامگاه رهی معیری در گورستان ظهیرالدوله
رهی معیری در سال ۱۳۴۷ خورشیدی در تهران بر اثر سرطان در ۵۹ سالگی درگذشت. او در گورستان ظهیرالدوله شمیران به خاک سپرده شده است.
#رهی_معیری
@afarineshdastan
@afarineshdastan
*ماکس پلانک* بعد از اینکه جایزه نوبل را در سال ۱۹۱۸ میگیرد ، یک تور دور آلمان می گذارد و در شهرهای مختلف درباره مکانیک کوانتوم صحبت میکند.
چون هر دفعه دقیقاً یک محتوا را ارائه میکند *راننده اش* احساس می کند که همه مطالب آن دانشمند را یاد گرفته است
و روزی به آقای پلانک می گوید : شما از تکرار این حرفها خسته نمیشوید؟ من الان می توانم به جای شما این مطالب را برای دیگران ارائه کنم.
اگر اجازه دهید بنده در مقصد بعدی که شهر مونیخ است، بجای شما سخنرانی کنم و شما لباس من را بپوشید و در جلسه بنشینید؟ برای هر دوی ما تنوعی ایجاد میشود.
پلانک هم قبول میکند!
شوفر خیلی خوب در جلسه درباره مکانیک کوانتوم صحبت میکند و شنوندهها هم خیلی لذت میبرند.
در انتهای جلسه فیزیکدانی که درجلسه بود، بلند میشود و سوالی علمی را مطرح میکند.
شوفر که پاسخ سوال را اصلأ نمی دانست، در نهایت خونسردی میگوید: «من تعجب میکنم که در شهری پیشرفته مثل مونیخ، سوالهایی به این اندازه پیش پا افتاده و ساده ازمن میپرسند !
این سوال شما حتی شوفر من هم میتواند جواب دهد!
سپس ازپشت تریبون با اشاره به ماکس پلانک ، که درجمع حضار نشسته بود، وگفت جناب شوفر
(آقای راننده) ، لطفا شما به سوال ایشان پاسخ دهید»!
ماکس ازجا برخواست وپاسخ آن فیزیکدان را داد.
ازآن پس در علم مدیریت این *(توّهم دانایی)* را
*«اثر شوفر»* می نامند.
*علم ودانش درهررشته ای مانند کوه یخی است که بخش کمی از آن قابل رویت است و بخش اعظم آن را نمیتوان مشاهده کرد.*
افراد سطحینگر صرفا بخش قابل مشاهده دانش را میبینند و گمان میکنند که کل دانش را دریافت کردهاند
در حالی که این فقط *توهمی از دانایی است نه خود دانایی*
❗توهم دانایی
یعنی اینکه فکر کنیم همه جوانب مطلبی را میدانیم، بنابراین قاطعانه درمورد آن اظهار نظر میکنیم ، در صورتی که اشتباه میکنیم.
یعنی یا نمیدانیم و یا اشتباه و ناقص میدانیم و علت اصلی توهمِ دانایی ، تصور ناقص ما نسبت به تمام جوانب یک مطلب و سپس مقایسهی دانش خودمان با همان تصور است.
حال اگر درجامعه ای ، روال اینگونه شودکه هرکسی بی محابا درهر امری مدعی دانستن شود ومردم تفاوت بین فهم متخصص ومدعی را تشخیص ندهند یا به اصطلاح شوفر جای دانشمند اظهار نظر کند و دانشمند بخواهد ماشین راهدایت کند امور جامعه به قهقرا می گراید.
سقراط می گفت *(من داناترین فردم! چون تنها کسی هستم که می دانم که نمیدانم)* در حالی که دیگران هنوز به نادانی خود نیز، آگاه نیستند.
این جهل سقراطی که بعدها "نیکلاس کوزایی" آن را *«جهلِ فرهیخته»* نامید، درست همان چیزی است که برای تفکر و پژوهش وجستجو گری نیازمند آنیم.
زیرا نخستین گام در تلاش برای کسب دانایی، غلبه بر *توهم دانایی* است .
ما زمانی می توانیم به درک وفهم ودانایی خود امید وارشویم که آنچه را که نمی دانیم با شهامت وجسارت بگوییم؛ *نمی دانم.*"
@bargehonarr
#آفرینش را به دوستان خود معرفی کنید.
ببینید، کلمات عین هوا هستند: متعلق به همگان. مشکل در کلمات نیست، که در لحن صداست، در بافت سخن است، در نیت و مقصود کاربردشان، و اینکه با مشارکت چه کسانی بیان میشوند. تردیدی نیست که هم قاتلان و هم قربانیان از کلمات مشابهی استفاده میکنند. ولی من هرگز به کلماتی از سنخ یوتوپیا، لطافت یا زیبایی در گزارش پلیس برنخوردهام. میدانستید که دیکتاتوری آرژانتین کتاب شازدهکوچولو را به آتش کشید؟ و البته به نظر من حق داشت، نه به این خاطر که من این کار را دوست ندارم، نه، برعکس چون این کتاب انباشته از لطافتیست که برای هر دیکتاتوری خطرناک است.
خوان خلمن | یک مصاحبه، روایتِ محسن عمادی
@Best_Stories