سیولیشه

نشریه اختصاصی شعر نیمایی

سیولیشه

نشریه اختصاصی شعر نیمایی

نیما و نگار دلبندش/ مهدی عاطف‌راد


در میان سروده‌های نیما یوشیچ- چه آنها که دارای قالبهای سنتی کهن چون قطعه، غزل، قصیده و مثنوی (غیر از رباعی) هستند و چه آنهایی که قالبهای جدیدتری چون مسمط و نومسمط و ترکیب‌بند و ترجیع‌بند و قالبهای ترکیبی نوساخته‌ی دیگر دارند و چه سروده‌هایش در قالب موزون آزاد- نشانه‌هایی خیلی کم‌یاب و نادر از عشق و عاشقی و سخن از نگار دلبند (زن یا دختر محبوبی که دل نیما را برده (یا ربوده) و او را عاشق بی‌قرار خود کرده) می‌توان دید. یکی از کم‌یاب نمونه‌هایی از این دست، سروده‌ موزون آزاد «می‌خندد» است که در آن نیما از نگارین زیبایش که در زورقی زرین نشسته و با گیسوان آویخته و چهره‌ی گلکون و لبهایی که گل خنده بر آنها شکفته- همانند بهاری در پایان زمستان- برای دلربایی دگرباره، افسونگرانه و مسحورکننده به سوی نیما می‌آید:

 

نشسته در میان زورق زرین

برای آن‌که بار دیگر از من دل رباید

مرا در جای می‌پاید.

می‌آید چون پرنده

سبک نزدیک می‌آید.

می‌آید، گیسوان آویخته

ز گرد عارض مه ریخته خون

می‌آید خنده‌اش بر لب شکفته

بهاری می‌نمایاند به پایان زمستان

...

ولی چنین نمونه‌هایی بسیار کم‌یاب هستند. تنها قالبی که نیما در آن بیشتر از ده بار درباره‌ی نگار دلبندش سروده و در توصیف گیسو و رخسار و لبهایش سخن گفته و از عشقش به او و شوق در بر گرفتنش و بوسیدنش، پرده برداشته و به عاشقی‌اش نسبت به او اعتراف کرده، قالب رباعی است.

نگار دلبند نیما در این رباعی‌ها دلبری نازنین و زیباروست که همانند نگار حافظ شوخ‌طبع و حاضرجواب و خوش‌رو و همیشه خنده بر لب است و مظهر دلربایی و افسونگری است. در یکی از این رباعیها، نیما نگار دلبندش را «شوخ پری‌روی» نامیده و از رخ نهان کردنش گله کرده است. «شوخ پری‌روی» هم از پس پرده، پاسخ عاشق خامش را رندانه داده است:

آن شوخ پری‌روی که با ما جوشد

از ما، چو پری، روی چرا می‌پوشد؟

بشنید به پرده، گفت: «ای عاشق خام!

تا آن که دلت در طلب ما کوشد.»

 

در چندتا از این رباعیها، نیما از عشقش به نگارش سخن گفته، عشقی ویرانگر که خانه‌ی دلش را خراب کرده است. پاسخ نگار خندانش به تمناهای عاشقانه‌ی او شوخی‌آمیز و رفتارش خنده‌دار است:

 

گفتم: «صنما! عمر منی.» بُرد شتاب.

گفتم: «تو چنان بخت منی.» رفت به خواب.

گفتم: «همه در عشق تو بسته‌ست دلم.

تو عشق منی.» خنده زد و گشت عذاب.

 

گفتم که «مرا خانه شد اندر تک و تاب.

از عشق خراب، خانه‌اش باد خراب.»

خندید و بگفت: «خانه‌ی من دل تست.

کس با دل خود به کینه ننشست و عتاب.»

 

گفتم که «دلم به عشق مجبور چراست؟»

گفتا: «به شبت رغبت با نور چراست؟

از هر طرفی رَوی، به من باز آیی.

اما نظر تو بر ره دور چراست؟»

 

گیسوی نگار و «زلفین دوتا»یش (آن‌طور که نیما آن را در یکی از رباعیهایش نامیده) موضوع چند تا از رباعیهای عاشقانه‌ی دیگر نیماست.

 

دل بُرد ز من آن سر زلفین دوتا.

دو چشم تو گشتند در این کار گوا.

افسوس چو این هردو ز یاران تو اند

پیداست چه بُرد خواهم از تو به جفا.

 

در گیسوی وی راهم افتاد به شب.

وز سیل سرشک پا نهادم به تعب.

گر جان نبرم در این میان، عیب مگیر.

جان دادن اندر این میان نیست عجب.

 

گفتم: «چه شبی!» گفت: «ز گیسوی من است.»

گفتم: «چه رهی!»گفت: «در ابروی من است.»

گفتم: «چو تو با منی، چه غم؟» گفت: «آری

اما دل تو بی‌خبر از خوی من است.»

 

هنگامی هم که نیما فرصتی کم‌یاب برای خلوت کردن با نگار دلبندش به دست می‌آورد، نگار عشوه‌گرش نازکنان خودش را به خواب می‌زند و خود را با نیما قهر می‌نماید:

 

ماه است و شب و حریف با جام شراب.

آن تابد و این پاید و او جوید خواب.

خوش وقتی و خلوتی و با من قهرش

از بس که به عشوه‌است، یارب! دریاب.

 

لب لعل و می‌رنگ نگار دلبند، که از شیرینی به چشمه‌ی شکر می‌ماند، با بوسه‌های نوشین و سوزانش، و آرزوی بوسیدن آنها، یک‌بار و صدبار و هزاربار، موضوع چند رباعی عاشقانه‌ی دیگر نیما است:

 

گویند: «می لعل چرا داری دوست؟»

آنی که غمم بُرد و هم افزود، نکوست.

می رنگ لبش دارد و تا هست مرا

لب بر لب جام، در دلم قصه‌ی اوست.

 

آمد به برم دوش نگارم سرکش.

گفتا: «چه ببایدت که دل داری خوش؟»

گفتم: «دستت.» گفت: «گرت پای دهد.»

گفتم: «لب تو.» گفت: «حذر از آتش.»

 

گفتم: «نه لب است، چشمه‌ای از شکر است.»

گفت: «آری، با دید تو هرچه دگر است.»

گفتم: «تو هم از دید خود آور سخنی.»

گفتا: «مده آزارم، نیما! سحر است.»

 

گفتم: «عشقت عمر فزون خواهد کرد.

یک بوسه‌ات از غمم برون خواهد کرد.»

گفت: «این سخنی‌ست، عشق من لیک تو را

راهی به بیابان جنون خواهد کرد.»

 

گفتم: «چو رسد به بر چو جانش گیرم.

صد بوسه به مهر از لبانش گیرم.»

چون شد،بنگر، چو در کنارم بگرفت

شرمم نگذاشت در میانش گیرم.

 

تن خسته که من نه بی‌شمارت بوسم

دل رنجه که من نه خسته‌وارت بوسم.

ای کاش دل و تنم چنان بود به کار

تا هر نفسی هزاربارت بوسم.

 

هنگامی هم که نیما سخن نابه‌جایی به زبان می‌آورد یا تمنای نابه‌جایی دارد، نگار دلبندش به او پاسخی عتاب‌آمیز می‌دهد و او را به خاموشی فرامی‌خواند، چنان‌که در رباعی‌های زیر  بیان شده:

آمد برم آن نگار، چون ماه تمام

کز روز بهار با تو دارم پیغام

پرسیدمش از حال گل، آورد عتاب:

«با این‌همه‌ام گل، چه بری از گل نام؟»

 

آمد به درم سرخوش و مست و مدهوش

گفتا به من: «ای عاشق سرتاپا هوش!

وجدی کن و جامی ده و آور سخنی.»

گفتم: «ز منی امشب؟» گفتا: «خاموش.»



نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد