«آدم از چهار گوشه دنیا آمد
تا زندگی کند
لای فکهایش،
بعد لبهایش را گاز گرفت که خون افتاد
میخواست
آن ساقه ذرت را کمکم بجود
این مال خیلی وقت پیش بود
در چشمهای دوستداشتنیاش
اندوه فروبسته شد
به دایرهای برای جادهای که پایانش نبود
و این آقا عقبش میبایست
کل دنیا را بهزور بکشد.»