“میتوانست او اگر میخواست
لیک..." □
دیرگاهی چون که در چاه فریب نابرادر ژرف اندیشید
و فرو در ژرفنای سرگذشت ماجراآکند خود شد تیزبینانه
خوب آن پستوی تودرتوی رزم و بزم را کاوید
و سبکسنگینکنان رستم
دسترنج عمر ششصدسالهی خود را
در درنگآباد نام و ننگ
در کشاکشسار صلح و جنگ
و در این آمیزگاه رنگ با نیرنگ
با هشیواری روشنبین خود سنجید
از خودش پرسید:
"بیشتر ماندن در این چاه سپنجی به گندآلوده، ای رستم!
از خرد آیا نشان دارد؟
یکصد و پنجاه سال آزگار
خدمت خودکامهای کانا و کجکردار چون کاووس کردن
رزم با پولادوند و اشکبوس و شنگل و کاموس کردن
رزمهای دیگر و دیگر
جنگ با کافور مردمخوار و بس گردان نامآور
جنگهای چندصدساله پر از کشتار با افراسیاب نابهکار
دست آلودن به خون این و آن
کارافزار کیان و ناکیان بودن
پاسدار قدرت شاهنشهان بودن
بخردی بودهست؟
خستهجان از هفتخوان رنجهای دلگزا خونین گذر کردن
و به دست خود
کشتن پور گرامیتر ز جان، سهراب
آن یگانه گوهر دریای مواج وجود من
میوهی خوشاب و شیرین درخت جان تهمینه
یادگار آن شب تابان عشق و کام
در سمنگان
-تف بر این دستان، بر این دستان خونریز خیانتکار
تف بر این دستان کجکردار-
در پی این زخم خونباران
در پی این درد بیدرمان
سالها حسرت
سالها حرمان
بخردی بودهست؟
و سپس
پور پاک دیگر، آن برنا سیاوش را
آن که آتش رام گامش بود
پاکتر از آب بود و آفتاب
دلگشاتر بود از مهتاب
در پی شاهانه پروردن
و به سان شاهسرو سرفراز و سبز سروستان رادی بارآوردن
یکه و تنها رها کردن میان کینهتوزانی سیهکردار چون گرسیوز و افراسیاب
تا که خون پاک او را بر زمین ریزند
و تبهکارانه آن سرو دلآرا را ز بیخ و بن براندازند
بخردی بودهست؟
...
زندگانی چیست؟
اندکی شادی و بس اندوه
اندکی آرامش و بس رنج
خوابی آشفته که رؤیایش دمی کوتاه و کابوسش بسی ماناست
زادگاه کوه محنتها و ماتمهاست
زندگانی چاه آه حسرتآلودیست
غرق در دود و دم انبوه ناکامی
ناگوارایی لبالب از شرنگآلودگی و تلخفرجامی..."
پس درنگی کرد و آهی سوزناک از ژرفنای دل کشید آن یل
آه سنگینی که لرزه بر زمین انداخت
و برای بار آخر از سر حسرت نظر بر آسمان افکند
با نگاهی آفتابآسا
سرکش و نافذ
بست آنگه تهمتن چشمان دنیادیدهاش را نرم و بس آرام
و دگر نگشود آن را هرگز و هرگز.
مرداد 1393
□- دو سطر پایانی شعر "خوان هشتم" مهدی اخوان ثالث
سلام
کمی به نظرم صریح و رک آمد شعر شما
در لفلفه اگر بود بهتر بود
سلام
به قول مک نیس که اخوان هم ترجمه کرده آن را
چرا بر خویشتن هموار باید کرد رنج آبیاری کردن باغی
کز آن گل کاغذین روید