سیولیشه

نشریه اختصاصی شعر نیمایی

سیولیشه

نشریه اختصاصی شعر نیمایی

پاییز / لیلا پور حسین


در بین این گل‌ها

پاییز می‌بینم؛

خوشحال غمگینم.

***

#لیلا_پورحسین

‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌╭━═━⊰

فوت آب / مرجان مهران


تویی انتخابم!

اگر موج هم باشی ای دوست!

تو را فوت آبم.

***

#مرجان_مهران 

‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌╭━═━⊰

نگاهی از لب مهتابی / محمد ابرغانی

با آقای راثی پور بیش از سی سال هست که دوستی و آشنایی دارم و شگفت اینکه باعث آشنایی و دوستی ما نیز همین شعر بوده است وگرنه ما هم رشته نبودیم و حتی هم دانشگاه هم نبودیم.در ایام دانشجویی یکی از هم اطاقی های من دوست و همکلاس جناب راثی پور بود و چند بار که ایشان به پانسیون ما آمده بود با دیدن کتابهای احمد شاملو که من  همیشه همراه خود داشتم و آن زمان عاشقش بودم با آنکه آدم خوددار و کم صحبتی بود با من سر صحبت را باز کرده بود.

از صحبتهای خلاصه  وار و به اصطلاح تلگرافیش که عادت همیشگی اوست  جسته گریخته دستگیرم شده بود که سهراب سپهری را خوانده ولی بیشتر به سبک اخوان ثالث علاقه دارد.ولی آنچه برایم عجیب بود این بود که در انجمن ادبی دانشگاه که پاتوق طرفداران شعر نو مترقی آن زمان  چون شاملو و احمدرضا احمدی و سهراب سپهریست و  حداقل فریدون مشیری ایشان می آمد و قصیده با سبک خراسانی و غزلهای سبک هندی به سبک بیدل می خواند و اکثرا با بچه ها بحثش می شد.

نکته عجیب تر آنکه بعدها به انجمن ادبی شهریار که پاتوق شاعران سنتی و کلاسیک بود پایم باز شد دیدم همین آقا در انجا فقط شعر نیمایی و چارپاره های شبیه به فریدون مشیری و فریدون توللی را می خواند و باز با حاضران آن انجمن که در شیوه خود بسیار متعصب بودند بحثش می شود.با خودم فکر کردم شاید ایشان دوست دارد متفاوت نمایی کند.البته این تعجب فقط شامل من نمی شود.یکبار انجمن ادبی دانشگاه شب شعری ترتیب داد ایشان با کمال تعجب با  یک شعر نیمایی بقول گفتنی دست اولی را که مربوط به حوادث تظاهرات باکو بود شرکت کرد و مرحوم علی رضا راهب به قول خودش می گفت کم مانده بود شاخ در بیاورم که چگونه یک نفر می تواند در چند سبک متفاوت شعر بنویسد.

البته در دو شب شعر دیگر که چند سال بعد برگذار شد باز به تنظیمات کارخانه برگشت و دو قصیده قرائت کرد.اتفاقا برای  دهمین سال تاسیس دانشگاه آزاد مسابقه و اقتراحی در تهران ترتیب داده شده بود  و برغم آنکه برخی اساتید انجمن ادبی شهریار که قاعدتا سنتی سرا بودند در این مسابقه کل کشور شرکت کرده بودند  اما قصیده راثی پور  که در انجمن ادبی شهریار مشهور به شعر نو بود ، دوم شده بود و جا داشت بر سر اساتید انجمن ادبی شهریارکه خودشان در آن مسابقه شرکت کرده بودند  و برنده نشده بودند ،  شاخ سبز شود!.

غرض از این مقدمه طولانی مدخلیست بر مجموعه شعر " لب مهتابی اندوه " که اخیرا توسط جناب راثی پور ارائه شده و هرچند حاوی 60 شعر در قالب نیماییست ولی در بخش دوم این کتاب که مربوط به ادای دین ها می شود قصیده و چهارپاره و غزل نیز درج شده است که بر این متفاوت نمایی جناب راثی پور که عرض کردم صحه می گذارد.

من البته سواد و دست به نقد جناب راثی پور و دیگر شاعران سولیشه را ندارم فقط قصد دارم چند کلمه در مورد استقلال زبانی که جناب راثی پور در مقدمه فرموده است تمام تلاشش در این کتاب رسیدن به آن بود سخنی بگویم و والسلام.

چون خوانندگان این وجیزه خود عاقلند و دانا و می توانند بهتر از منی که بهره ام از ادبیات جز چند شعر دلی نیست نظر دهند.

شاعر در مقدمه عنوان کرده که در شعر نیمایی بیشترین تاثیر را از مرحوم اخوان ثالث و احمد شاملو گرفته است .به اینها اضافه کنیم تاثیر فروغ فرخزاد را در شعر 18 و تاثیر شفیعی کدکنی را در بعضی  شعر ها.تاثیر محمود مشفق تهرانی  را در شعر 58

اما در بعضی شعر ها که کم هم نیست شاعر به زبان مستقل خود رسیده است .ما چند تا از این شعر ها را بررسی می کنیم از آن جهت که فکر می کنم این شعرها ضعیف ترند و باید راثی پور بسیار کار کند تا با تکیه بر این شعرها بتواند بعنوان شاعری مستقل قد علم کند .شعر شماره 40 از آن دست است :


کجا پناه برد تا که قطره قطره نریزد

چو موم از گرما

 

دهان پنجره ها اژدهای شعله فشان

سراغ سایه کجا گیرد

که در سماجت این آفتاب کورکننده

به هیچ گوشه از آن موهبت نمانده نشان

 

هوای هذیانی

حریق نامرئی

جزای معصیت دیرسال این شهرست

جزای سرکشی قوم عاد و قوم ثمود

که قدر معجزه سبزه را ندانستند !


در کل این 11 سطر بجز تصویر دهان پنجره ها اژدهای شعله فشان و تلمیح قوم عاد و ثمود شاعر خلاقیتی از خود بروز نداده نثر گزارشی و عاری از زیبایی دارد.


یا شعر

45

با هر جوانه ای که از این خاک می دمد

با اشتیاق کشف جهانی نو

چشمی به ناکجای جهان باز می شود

چشمی که زخمهای تبر را ندیده است

 

نجوای هر جوانه به گوش نسیم

جوئی همیشه جاریست

                از عرق و عاطفه

گوشی اگر برای شنیدن بود

دیگر مجال کوفتن پتک

دیگر مجال ساختن تیرها نبود !


در این شعر جز تشخیص برای جوانه و ساختن یک تعلیق برای تیر و تبر و پتک در اول شعر که نتیجه گیری را درآخر شعر آسان می کند شاعر کاری انجام نداده است.من این کارهای گزارشی را آیینه تمام قد توانایی های راثی پور ادیب و شاعر نمی دانم

در پایان عرایضم امید وارم با توجه به سعه صدری که دارند ، این دوست قدیمی از نظریات صریح من نرنجند

شرحِ درد و دردوارِگی ها دردفترِ شعر «لب مهتابی اندوه اثر محمدرضا راثی پور / عابدین پاپی (آرام)

شرحِ درد و دردوارِگی ها دردفترِ شعر: «لب مهتابی اندوه» از محمدرضا راثی پور به قلم: عابدین پاپی (آرام)

(ثبت: 273384) آبان 3, 1403 

 

شعر نو به ژانری متفاوت درازمنه ی شعر معاصر فارسی گفته می‌شود که برآمده و خیزش و انگیزش این ژانر ادبی ازآنِ علی اسفندیاری متخلص به نیما یوشیج است. شعر نیمایی را می‌توان حرکت درتغییر نامید و شعر سپید را می‌توان حرکت درتحول (گونه به گون شدن) پنداشت و از شعرنو یا آزادِامروز می‌توان حرکت درتطور (برکندن) و جایگزین نمودن فرم و محتوایی دیگر با توجه به سیر زمان و مکان یاد کرد.  تغییری که نیما از لحاظ فرم و محتوا و زبان درشعرِکلاسیک به انجام و سرانجام رساند قابلِ تأمل و ستایش است و این تغییر با انتشار: «شعرافسانه» با طرح ریزی مانیفستی از برای شعر نو مطرح گردید که این مانیفست تفاوت عمده‌ای از حیثِ محتوا با شعر سُنتی و کلاسیک دارد البته با ذکر این نکته که نیما شاعری کلاسیک گو هم بوده و آشنایی کاملی با شعر نو دارد و مهم‌ترین کاری که درساختمان شعر کلاسیک انجام دادند همان تغییر مواد و مصالح ساختمان شعر کلاسیک است به طوری که این تغییر در وزن و قافیه و اوزانِ عروضی درشعرازجانب نیما شکل گرفت و به همین خاطر است که این قلم شعر نیما را حرکت درتغییر می¬دانم و درمقاله ای درکتاب گُفتاورد قلم اصولی به این مهم پرداخته‌ام.

از ویژگی‌ها و پارامترهای شعر افسانه و درکل شعر نیمایی می‌توان به مواردی چون: 1- توجه شاعر به واقعیّاتی که محسوس و ملموس‌اند و رویکردِ نیما مبنی برنگرش و خیزشِ عاطفه گون و شاعرانه نسبتِ به اشیاء و بهره گیری از دال‌های اجتماعی و طبیعی درجهتِ استخراجِ مدلول‌هایی فرآرونده 2- ایجادِ نوآوری درزبان و توجه به فرهنگ نو و بکر جامعه و متفاوت اندیشیدنِ به نظرها و منظرها برخلاف شاعران پیشین و ایجادِ ساختمان و طرحی نو با فونداسیونی کارآمد 3- توجه به خودبودگی درزبان و نوعِ تفکر و سلایقِ فکری و علایقِ روحی و اجتناب و احتراز از هرگونه تقلید 4- گرایش به ادبیاتِ نمایشی و دراماتیک و حرکت دردایره ی بیانی مبیّن و محاوره‌ای که می‌تواند پرتوی از جنبه‌های ادبی و فکری تازه‌ای را نمایان سازد 5- بسامد خیال و آزادی و لیبرتی (رهایی) درسیر زبان و زمان و نوعی تولدِ دموکراسی وار فی مابین واژه‌ها 5- حرکت به سمت آزادیخواهی وآزادی بیان و آزادی به خودِ کلمات تا که هرجای سطر که دوست دارند بنشینند 5- بیان سرگذشت ناکامی‌های خودشاعر درقاب و قالبی لطیف و تمیز که این بی دلی‌ها و ناکامی‌ها با سرنوشت جامعه و برنوشت روزگارکلافی عمیق و عتیق خورده‌اند و 6- تغییر ساختمان زبان شعر کلاسیک و ایجاد سطرهای کوتاه و بلند درشعر با اجازه دادن به قافیه برای فرود آمدنِ درهرجای شعر که دوست دارد، اشاره داشت. نیما را می‌توان نویسنده و نظریه پردازی متعهد دانست چرا که بیش ازخود درواقع به اثرش تعهد دارد و رابطه‌ی خود و اثرش یک رابطه‌ی دوسویه و چند گویه است. شاعر و نویسنده‌ای پولیتیزه است که آمیختگی ودرآمیختگی خود با متن به مثابهی امری سیاسی واجتماعی به عنوانِ موضوعیّتی آورنده و فرآرونده دراثرِ ادبی و هنری‌اش به چشم می‌آید. یک دوگانگی متعهد فی مابین متن و خواننده درآثارنیما چه شعر و چه نظریات ادبی آن مشاهده می‌کنید. تعهدی که نیما به ادبیات دارد اشکال و حالتی از همان تعهد است که نسبتِ به خود و مناسباتِ اجتماعی و مطالباتِ فرهنگی دارد. شعر نیمایی تلاشی بود درجهتِ توجه به چه گُفتن‌ها و چگونه گُفتن‌های شعرِ کلاسیک و اصولاً شعر معاصر فارسی را با نیازهای مدنیّت و مدرنیّت ایران سازگارنمود. از مهم‌ترین دغدغه‌های ذهنی نیما پرداختن به مسائلِ اجتماعی جامعه و موضوعات جزئی و فردی ساختمان اجتماعی جامعه بود و این مهم مناسب و مقرون و متناسبِ با دورانی شده بود که ازآن به عنوان انقلابِ مشروطه و جنبش مشروطه یاد می‌کردند که سکاندارانِ این جنبش درواقع مطلق گرایی را به بوته‌ی نقد می‌کشیدند و به دنبالِ نوعی رهایی ازحکومتی مطلقه و گرایش به سمتِ نظامی مشروطه خواه را درذهن می‌پروراندند که آبشخور این حرکتِ انقلابی ریشه درزمینه های فکری غرب و آشنایی جامعه و روشنفکرانِ جامعه با پیشرفت‌های غرب داشت و این شرایط خود عاملی بودند تا که جنبش مشروطه عرصه‌ی حیاتِ اجتماعی را درآن زمان مبنی برتغییر لازم بداند که این مهم نیز با تلاش‌های برخی از افراد چون طالبوف، حاج زین العابدین مراغه‌ای و صوراسرافیل و سایرین همراه و همگام شد که شرایطی را به نوبه‌ی خود برای روندِگی بافت و ساختِ جامعه درقالبی تازه‌تر و مدرن‌تر و سازگاری این بافت و ساخت را با جامعه‌ی آن روز همراه کرده بودند و این عوامل خود سببی شدند تا که شعر ایران نیز با یافته‌ها و دریافته های جدیدتری از حیثِ مضامین و مفاهیم آشنا شود و به همین علت حرکتِ درتغییر شعر نیما خود منجرِ به ترویج نوگرایی درشعر مدرن ایران شد و شاید بتوان گفت نیما نخستین شاعر مدرنیسم درایران شناخته شد که درمقابل ِاین گونه‌ی شعری سُنت گرایان صف کشیده بودند و به طور حتم درتقابلِ با شعر نیمایی برآمده بودند. اگر چه درجهاتی شعر نیمایی تنفسی هم به شعرکلاسیک و واژِگان کلاسیک داده بود به طوری که این واژِگان بتوانند درقفس عروض و قافیه و ردیف به آسمان خیال و بسامدِ خیال پرواز کنند تا که ظرفیت و قابلیت زبان شعر کلاسیک رنگ و لعابی تازه‌تر و رخشان و درخشان‌تری را به خود احساس کند اما نوگرایی نیما با سلایقِ روحی – روانی و علایق فکری شعرکلاسیک مطابقت نداشت و این ساخت شکنی‌ها از جانبی نیما سُنت گرایان را برعلیه خود شوراند که تا به امروز این شورش غیر منتظره آوای شورخود رابا شوراندِگی خاصی سرمی دهد. به هرروی، شعر نیمایی با قدمتی صدساله به تثبیت رسید و امروزه به عنوان یک پارادایم ادبی از آن یاد می‌شود به گونه‌ای که از این نگاه شعر نیمایی را می‌توان یک آنتی تز قلمداد کرد که درمقابلِ تزِمسبوقِ به سابقه‌ی شعر کلاسیک خیز برداشت و خودِ شعر نو نیمایی می‌تواند برای شعر نو فارسی یک تز محسوب شود که درون تزهای این ژانرِ ادبی که درسه جنبه‌ی ادبی، زبانی و فکری قابل هضم و بهره برداری است می‌توان به مهدی اخوانِ ثالث، سهرابِ سپهری، احمد شاملو و فروغ فرخزاد اشاره نمود که من بعد شاملو و فروغ از این ژانر ادبی جدا شدند و جوری دیگر به شعر توجه داشتند. شعر نیما، علاوه براین شُعرا که تا مدت زیادی درون تزهای شعر نیمایی بودند و کاملاً شعر نیمایی می‌سُرودند می‌توان به افرادی به مانند حسین منزوی، هوشنگ ابتهاج، منوچهر آتشی، م. آزاد و محمدرضا شفیعی کدکنی و سایرین اشاره نمود که ازاین پارادایم ادبی بهره‌های بسیاری بُردند به طوری که من بعد شعر نیمایی به داستان‌ها و اشعار کلاسیک و حوزه‌ی سینما نیزراه یافت اما بعد از شعر نیما احمد شاملو با این که تا مدتی با شعر نیما بود ولی درمقابلِ شعر نیمایی خیز برداشت که این قلم شاملو را آنتی تز «تزِ» نیما می¬دانم چرا که شاملو گونه‌ی شعری را با نامِ: «شعرسپید» با فرم و محتوا و زبانی دیگر مطرح نمود که مهم‌ترین پارامتر آن جایگزینی موسیقی کلام به جای وزن بود و این روند تداوم داشت تا که بعد از شاملو و یا درزمان احمد شاملو ژانرهایی چون شعرمیترائیک؛ شعرموج ناب، شعرموج نو، شعرحجم، شعردروضعیتی دیگر و غیره به عنوان ژانری مستقل خود را به جامعه معرفی نمودند که اگر چه هرکدام از این ژانرها شاخصه و مشخصه‌های فکری – زبانی خود رادارند اما ازاین نگاه آنتی تز شعر سپید نیستند بلکه هم معاصر و یا همگامِ و ناهمگامِ با شعر سپید شناخته می‌شوند و اصولاً آنتی تز شعر سپید شاملو را بایستی شعر امروز برشمرد که البته هنوز راه‌ها و مسیرهایی را برای تثبیت خود درپی دارد. شعر امروز رامی توان به دو بخش شعر اومانیسم که ریشه درهمان شعر کلاسیک و نودارد و شعر: «پست اومانیسم» تقسیم کرد. شعر اومانیسم شعری انسان گرا و انسان خواهانه است که توجه آن بیشتر بر ایدئولوژی – تفکر، زبان و سلایقِ فکری و علایقِ روحی- روانی انسانِ مُفکر پایه ریزی شده اما شعر پست اومانیسم شعر فراانسانی یا دیگر انسانی است که خودش را درقالب ها ومعانی دیگری چون فراسپید، فراانسانی، فرانیمایی و فرازبانی درجامعه نشان می‌دهد که این نوع و سبکِ شعری از مؤلفه‌های دنیای پست مدرن بهره مند شده که خصایصی چون: پاتافیزیک، تصادف، معناگریزی، زبان ستیزی، انکار واقعیّت و حقیقت، روان گسیختگی، هم نشینی، هنجارگریزی و سایر مؤلفه‌های پست مدرن را بردوش خود احمال می‌کند و درمقابلِ دنیای پست مدرن می‌توان به دنیای مدرن اشاره نمود که پارامترهایی چون متافیزیک، طرح، آلترناتیو، معناگرایی، زبان گرایی، واقعیّت گرایی، ناتورالیسم و آلترناتیو و هنجارگرایی را با خود حمل می‌کند و اصولاً شعر نیمایی تا شعر سپید و سایر جریان‌هایی که درپی آمده جملگی از همین پارامترهای دنیای مدرن بهره مند شده‌اند؛ بنابراین شعر نیمایی قصد برتکرارقافیه نیست و گویا با تکرارگزینی نیزهمراه نمی‌شود بلکه به دنبالِ تنوع طلبی درفرم و محتوای شعر است. شعر نیما را می‌توان نوعی ناتورالیسم معنایی برشمرد چرا که عناصرِ طبیعت و مظاهر آن درشعر نمایان است و گویش و لهجه‌ی طبری (تبری) مازندران نیز درشعر نیما کاملاً مشهود است و به همین خاطر به سبکِ زبانِ شعری آن کمکی بایسته نموده است به شرح ذیل:
شکوه‌ها را بنه، خیز و بنگر/ که چگونه زمستان سرآمد/ جنگل و کوه دررستاخیزاست/ عالم ازتیره رویی درآمد/ چهره بگشاد و چون برق خندید. با این مقدمه چینی که از تقدمِ شعر نیما به عنوان یک آنتولوژی به عمل آمد می‌رسیم به یک اثر نیمایی به نامِ: «لب مهتابی اندوه» از محمد رضا راثی پورکه درسالِ 1403 توسط انتشارات یاناربا همکاری انتشارات آیدین به چاپ رسیده است. این اثر شامل دو بخش است. بخش نخست حاوی 60 شعر نیمایی است که دو قالب مینی مال (کوتاه) و نیمه ماکسی مال و ماکسی مال (بلند) سُروده شده¬اند و بخش دوم: با نامِ: «ادای دین» شامل 9 شعرمی¬شود که این اشعاردروصف شُعرایی همچون: سهراب سپهری، پروین اعتصامی، استاد شهریار، احمد شاملو، جوادکناره چی، محمد عابد، دکترمنوچهرمرتضوی و مهدی اخوان ثالث سُروده شده‌اند. قالب اشعار نیمایی و غزل و درجهانی اشعاری به سبک شعر آزادنیز به دید می‌آید. لب مهتابی اندوه معنایی پارادُکسیکال داردو از صنعت آشنازُدایی بهره مند شده و درجهاتی تشخیص هم هست. جان دهی و شخصیّت بخشی به کلمه‌ی اندوه از برای صفتی به نامِ لبِ مهتابی که لب تنها برای انسان و موجود جان دار به کار می‌رود اما لب مهتابی می‌تواند برخلاف آمد عادت و یا برخلافِ منظور اصلی سخن گفتن باشد چرا که تنها آسمان مهتابی است و اندوه می‌تواند درمعنای حقیقی واژه صفتی برای سخنِ اندوهبار یا لبِ اندوهگین انسان باشد ولی شاعر به زیبایی توانسته لب مهتابی را برای اندوه کشف نماید اگر چه خود اندوه صفت وجزئی از کلِ جهان معنایی انسان است. صنعت تشخیص و آشنازُدایی از جمله صناعاتی به شمار می‌روند که درشعر امروز و درشعر دیروز بیشتر دراشعار و زبانِ شعری سهراب سپهری دیده می‌شود و این گونه‌ی زبانی تا بدآنجا رسیده که امروزه مهم‌ترین صنعت شُعرا برای ساختنِ ساختمان شعری خویش، همین صنعت تشخیص است از جانبی دیگربا توجه به حضور جهانِ پُست مدرن که شامل پارامترهایی چون: تصادف و بی نظمی و پاتافیزیک (برجهان تکمیلی (مدرن) شرحی را نوشتن می‌شود)، صنعت آشنازُدایی هم به هرجهتی درشعر برای تغییر فرم و زبان شعر گزینش و استخدام شده است. دیگر نکته، طرح روی جلد مجموعه است که ارتباط موضوعی و معنایی خاصی را با نام ِمجموعه و درون مایه‌ی مجموعه نیز برقرار می‌کند. درون مایه‌ی اشعار راثی پور بیشتر اجتماعی – انتقادی است و درجهاتی هم شعرشان بیانگر شرحِ درد و دردوارِگی های جامعه است. این دردوارِگی ها که درزوایایی هم دردمند نشان می‌دهند درسه حالتِ زبانی: دیالوگ (همه پرسی)، مونولوگ (خودپرسی) و دیگری درمتن، نمایان و شایان شده‌اند. راثی پور گاهی با خودش سخن می‌گوید و از منِ فردی – شخصی خودش می‌سُراید و گاهی هم جامعه و منِ اجتماعی را به دایره‌ی گُفت و گو می‌آورد و درد ودلِ با جامعه و ابزارهمدردی و همدلی با جامعه درقالبی انتقادی با زبانی اعتراضی از عمده شیوه‌های سُرایش این شاعر دراشعارشان است و گهگاهی هم می‌خواهد به پلی فونی (چند صدایی) شعر توجه داشته باشد چرا که علاوه برتوجه به منِ اجتمای جامعه به دنبالِ حضورِ دیگری درمتن هم هست تا که واژِگان بتوانند با یکدیگر به طوردموکراسی وار واردِ تعامل شوند. اشعار راثی پور اغلب از پارامترهای شعر نیمایی برخوردارشده¬اند و زبان شعر راثی پور با کلماتی همسو و هم عقیده و مسلک است که درمنظومه ی فکری و ادبی وی جایگاه و پایگاه به سزایی دارند. با روان شناختی متنِ اشعار راثی پور و کلماتی که دراشعارشان گزینش می‌کند (که گاهی هم خواننده غیرحرفه‌ای باید به فرهنگ لغات مراجعه کند)، درمی یابیم که این سُراینده پایبند و دلبندِ به زبان نیمایی است و درجهاتی هم به شعر کلاسیک و شُعرایی چون پروین اعتصامی و شهریار و دوستانی غزل دوست و غزال پوست علاقه و عُلقه ی درونی دارد. شعر راثی پور از دو زمان بهره مند شده: یکی «بازمان» و دو دیگر، «بی زمان» است درشعرِ بازمان اصولاً شاعر زیر چتر پارادایمی است که به آن اعتقاد دارد و می‌خواهد که درچارچوب همین پارادایم بنویسد اما درشعر بی زمان گاهی شاعر به دنبالِ زبان جدیدی درآن پارادایم ادبی به مانند نیماست که دراین مجموعه کم و بیش می‌توان نوآروی های سُراینده رادرجهانِ بی زمان نیز احساس نمود. وقتی شعر راثی پور را می‌خوانید نظم زبان و نظامی از منظومه‌ها و منظومه‌ای از نظام‌ها را در بافتی نوستالژیک و آرکائیک و درجوانبی ساختی آکادمیک درشعرش دریافت می‌کنید که این نظام یافتگی درشعر و زبان شعر باز مرتبط می‌شود به همان پارادایمی که چارچوب آن راثی پور می‌سُراید و البته علاقه‌ی این شاعر به شعر کلاسیک هم خالی از بایش و بیایش نیست. نیما شاعری است که فونداسیون شعر کلاسیک را با آشنایی با ساختار و بافتار همین شعر کلاسیک با تغییر مواجه ساخت و اغلب شُعرایی که دردرون تزِ نیما به مانند راثی پور قلم می‌زنند و دربسط و تداوم زبان نیما درجوش و خروش هستند هدف و جامعه‌ی هدفی جز ژرفی و شگرفی هرچه بیشتر فرم و محتوای شعر نیما رادرذهن نمی‌پرورانند واز این طیف مستقل می‌توان به درون تزهای شعر نیما یاد کرد که درسازش با زبان و گسترش همین زبان نیمایی تلاش مضاعف داشته و دارند. علاوه بر این موارد که ذکر آن رفت درلب مهتابی اندوه شما با نوعی دوپارِگی و بینامتنیّت نیز تصادم دارید؛ یعنی می‌خواهم بگویم که روابط بینامتنی دراشعار راثی پور وجود دارد و درواقع منظور از روابط بینامتنی می‌تواند این باشد که هرمتنی ناظر به متونِ پیشینی هم هست و زمانی که مطالعات متنی صورت می‌گیرد توجه به نوع رابطه‌ای که این متون با هم دارند حائزِ اهمیّت است و اصولاً نظریه بینامتنیّت می‌گوید که هیچ متنی بدون پیش متن نیست و متن‌ها پیوسته براساسِ متن‌های گذشته بنا می‌شوند و نکته‌ی دیگر، فرامتن است. درفرامتن شما به خوبی تجارب زیستی و زیسته‌ی تجربی خود را با خواندنِ آن متن ملاحظه می‌کنید یعنی متن نوعی از سیمای زندگی شما را سینماگون نشان می‌دهد. ازجانبی دیگر، شعرراثی پورنوعی نوستالژیک طبیعی هم هست به طوری که شاعر با استفاده از دستگاهِ مفاهمه‌ی گذشته و کلماتی آرکائیک و سُنتی که این کلمات درکنارِ کلماتی نوپا و جدید قرار می‌گیرند درصدد برمی آید تا که ساختمان شعری خود را با پیامی تریلر (هیجانی -احساساتی) بنا نماید. به نمونه‌ی ذیل:
رؤیای سبزیست درخلسه ی نیمکت‌ها/ که ردپایی معطّربه جا می‌گذارد/ و باد را مثل جنون به دنبال خود می‌کشاند/ خواب زمستانی پارک رامی پراند/ آن زن که با مانتوی سبز/ حکم بهاری شتابنده دارد!
صنعت واژه گُزینی درشعر به خوبی نمایان می‌گردد به خاطر این که سُراینده کلماتی نوستالژیک از جنس طبیعت به مانند، باد، زمستان و بهار و مجنون را دردو معنا با نیمکت و مانتو آشتی می‌دهد تا که پیامی فرآرونده را به گوش مخاطب برساند و این آشتی کلمات با پیوندِ فرهنگِ کلمات با هم شکل می‌گیرد. حرمت واژه‌ها درشعر رعایت می‌شود و هر کلمه‌ای درکنار کلمه‌ی دیگری به دنبالِ شکل گیری سطری از برای صفحه و سطرِدیگری از زندگی ست.
نمونه 2:
خنکای باد و نرمای چمن درانتظارست/ که تو جلوه‌ای ببخشی، به ملال دشت دلتنگ/ بخرام آهوی من/ که نمانده هیچ از عهد عتیق عشق باقی/ نه طراوتی نه رنگی/ نه نوای عود و چنگی/ نه کرشمه‌ی نشاطی که بگسترد بساطی/ به تفریح و تماشانکند کسی درنگی/ عوض شکوفه برشاخه طناب داررسته/ عوض چکاوکان گله دال بال افشان/ عوض نسیم بادی که غبارمرگی را/ به مشام‌ها بپاشد/ عوض هزار زاغی که به نوحه حنجرش را/ چه کریه می‌خراشد/ چه شد آن سماع موزون و ظریف بید مجنون/ سیلاب بیخودی از دف رعد و چنگ باران/ به کمین نشسته درهرطرفی تفنگ صیاد/ مترصد است درگذر و کنار جلاد/ بخرام آهوی من/ تو مگر به این ظرافت تپش دو باره‌ای را/ بدمی به قالب خاک/ و مگر به جلوه باطل بکنی طلسم این ترس/ که تناسب و وقار قدم تو مرگ زشتی ست/ و دراین جهنم دلزده هدیه‌ای بهشتی است!
سُراینده فرهنگ امید و فراخ نگاه کردن به زندگی را توأمِ با نوعی سرخوشی تجویز می کندبا این که درحقیقت چنین چیزی درقاموس زندگی نمایان نیست. شعر با کلماتی چون خنکای باد و نرمای چمن آغاز می‌شود و حکایت از آهویی دارد که درخیالِ شاعر می‌خواهد به ملالِ دشتِ دلتنگ جلال و جلوه‌ای ببخشد و این خرامیدن آهوی من با زبانی آهنگین و نیمایی درسطر سطر شعر تکرار می‌شود و گویی این خرامیدن کرشمه وار آرزویی دیرینه است که در دنیای واقعی شاعر به فراموشی سپرده شده اما درذهن شاعر این خیال پردازی‌ها تسکینی بردرد و زخمِ جامعه است. آهو درشعر شاعر نمادی از آزادی و آزادگی است و دشت می‌تواند سرزمینی باشد که جای تاخت و تاز را ازآن گرفته‌اند و شاعر درواقع منظری را به تماشا و تصویر می‌کشد که می‌تواند مصداقی از نظر و منظر جامعه باشد به طوری که زبان کنایه و استعاره ساختمانِ شعر را درقالبی استعاره مند ترجلوه می‌نُمایاند و گاهی هم شعر شاعر طعم و مزه‌ی من فردی – شخصی و منِ اجتماعی می‌دهد نمونه:3
گاهی به لبخندنوید مهرمی آورند/ گاهی به شکل اژدها، وحشت می‌افشانند/ این گونه چشم عالمی را خیره می‌دارند/ فریاد از این نسیان که از این هزاران بار/ با اژدها ترسان و با لبخند خندانند/ آیا نمی‌دانند / این بادبادک‌ها به دست باد رقصانند؟ باد و نسیان و اژدها نمادی از ظلم هستند که شاعر معنای اصلی این واژِگان را از جا برمی¬کند و معنی دیگری را با استفاده از صنعت استعاره به جای این‌ها می‌گذارد. شعری با صبغه و صیغه‌ی منِ اجتماعی خود شاعر و خودِ جامعه که بیانگر زبان جامعه‌ای دردمند است که به آن ظلم می‌شود. کلمات را دریک هماورد نابرابر به میدان آوردن تا که بتوان میدانی هماورد را تعبیه نمود تا که درون مایه‌ای انتقادی – اعتراضی اتفاق بیفتد. زبان شعر تابعِ کلماتی است که تعیین کننده‌ی معنای شعر هستند و تشخّص دادن ِبه کلمات به زیبایی زبان شعر افزوده است.
نمونه‌ی 4:
دیدی چه سان کبوتری جلدی/ ازجوف آن کلاه درآورد/ یک شهررا شعبده خویش جلب کرد/ اما همین حریف همه فن‌ها/ تردستی شگفت‌تری هم داشت/ تردستیی که پیش‌تر ازآن/ آزادی ازکبوتربیچاره سلب کرد. گزینش واژِگانی چون شعبده، کبوتر و تردستی و ایجاد بدیع و بیانی زیبا به مانند مراعات نظیر درشعر خود به معنا و تصویر شعر کمکی بایسته نموده است. شعر بازگوکننده‌ی زبان حال انسان است اما این پیرنگ با استفاده از دیگر انسانی رقم می‌خورد. شعر می‌خواهد سخن از کبوتری را به میان بیاورد که دردستان شعبده باز گرفتار آمده و هرکاری که دوست دارد با او می‌کند. شاعر از منظری صحبت می‌کند که کاملاً نمادی از نظر انسان است و به قولِ رابرت فراست شاعر آمریکایی قرن بیستم: «زبان شعر به ما این اجازه را می‌دهد تا که چیزی را بگوئیم اما منظور چیز یا چیزهای دیگری هم هست.» که دراین شعر شما بایستی به دنبال معانی دیگر درشعر بگردید ضمن این که دیالکتیک با طبیعت بخشی از همان دیالکتیکی است که فی مابین آدم‌ها نیز شکل می‌گیرد و از طبیعت بایستی به عنوان معلم انسان‌ها یاد کرد و درواقع پیرنگی که شاعر از طبیعت و اشیاء به تصویر می‌کشد دراصل نمادی از تصویر معنایی انسان هم هست که دراین شعر می‌توان چنین حالتی را دریافت کرد.
نمونه‌ی 5:
شور و نشاط عید و شتاب دقیقه‌ها / از چشم ساعت شنی من/ حسی ست مثلِ حسِ تهی گشتن از درون/ حسی بسان حس فرو ریختن!/ انگار از صحیفه‌ی تقویمم/ هرصفحه ای که کنده و کُنده می‌شود/ شیرازه‌ی حیات مرا پاره می‌کند/ این اضطراب را/ آیا کدام معجزه‌ای چاره می‌کند؟/ می‌گویدم امید که این سبزه را ببین/ هرچند ازومضایقه شد مادرزمین/ می‌آورد جوانه دراین ظرف آهنین!
شعر مونولوگی است چند جانبه که شاعر با خود دارد و گویی که آدمی با خود درکشمکش و گُفت و گوست ست چرا که آمال و آرزوهای برباد رفته خود رادرقالبی شاعرانه و آهنگین می‌سُراید. شعر از صنعت مراعات نظیر و جناس به مانند کنده و کنده بهره مند شده و از منِ فردی –شخصی آغاز می‌شود و درجوانبی هم گذارِ به من اجتماعی درشعر نمایان است. می‌گویدم امید که این سبزه را ببین. دیالوگی که بین سُراینده، امید و سبزه شکل می‌گیرد نشان از قدرتِ زبان تشخیص او را می‌رساند.
راثی پور علاوه بر شعر نیمایی غزل سُرا * هم هست و گویی که غزالش درمیدان غزل عاشقانه- عالمانه می‌رقصد چرا که دروصف پروین اعتصامی شاعر ناتورالیست و گفتگومندی ها چنین می‌سُراید:
سوده به رواق لاجوردی سر
کوچیده ازاین ملال سرتاسر
آن جا که فرشتگان مهرآیین
کردند نوازشش چُنان مادر
آن جا که نسیم‌های نرم آهنگ
دادند زِمهرو پاکیش زیور
آن جا که زلال صافی و اخلاص
پیراسته است باطنش از شر
روحی ست رها زِ تخته بند تن
روحی ست جدا زِ محبس ششدر
کوته کنم او خلاصه‌ی دریاست
ابری است جو کوه نقره‌ای پیکر
ابری که سخاوت و جوانمردیش
پربرگ و شکوفه می‌کند منظر
ابری که ترنمش چو لالایی
آرامش دانه است دربستر
ابر- این سیلان فیض و زیبایی-
یادآردم از توای بهین اختر
ای آینه دارنور ای پروین
رخشنده دراین شب ملال آور
شاید که ترا پیمبری خوانم
از جانب مهرروشنی گستر
آن گونه که ماهتاب می‌تابد
برظلمت کوهپایه و کردر
افسون شدگان ناامیدی را
سوسوی چراغ توست روشن گر
با منطق حجت خراسانی
تسلیم شود حریف ناباور
با حکمت مولوی مجاب افتد
هرکس که زجهل داردآبشخور
آتش که به زیت فکرروشن شد
هرگز نشود بدل به خاکستر
زنگارزمان نمی‌ نشاند گرد
برآینه ی منزه و انور
کی کُهنه شود چکامه‌های تو
وقتی که همیشه تازه است و تر
از طفل یتیم تا بگوئی وصف
وآن درد که دردلش بود مضمر
وجدان مخاطبان برانگیزد
نامادریش براو شود یاور
شعر تو بدیده سخن سنجن
دربرکه معنی است نیلوفر!
حسن کلام این که: «لب مهتابی اندوه» از محمدرضا راثی پور اگر چه اثری به نوبه‌ی خویش دردایره ی شعر نیمایی حرف‌هایی برای گُفتن دارد اما برای بهترشدنِ دراین دایره باید: «گفتن‌هایی هم برای حرف داشت.» که تصور ما برآن است برای این کار نیاز است سُراینده درآثار دیگرش تغییر جهان بینی دهد و کلمات امروزی‌تری را درشعرشان لحاظ نماید چرا که با گزینش کلمات جدیدی شما به زبانی تازه‌تر دست می‌یابید و گاهی تنها: «اعتقادِ بر تعبیر» کافی نیست بلکه بایستی به: «اعتباردرتفسیر» نیز دست یافت و دو دیگر: «فرهنگ مطالعه» است. اگر چه تغییر دادن کلمات که سال‌ها با سُراینده زیست مندی داشته‌اند بسیار سخت است اما برای بیانی مُبیّن تر چاره‌ای جزتغییرِ اعتقاد بر تعبیر گذشته نداریم که با این کارمضامین تازه‌تری با کمک از کلماتی جدیدتر درجهان بینی شما حضور می‌یابند که جهانِ زبان شما را پویا و شکوفاتر می‌کند. جامعه‌ای که پیش‌ترها را بیش‌تر می‌نویسد پیروز است اما برای نیلِ به پیروزتر شدن بایستی بیش‌ترها راهم بیشتر نوشت.


* ضمن تشکر از زحمت و وقتی که مبذول داشتند  موردی که چناب پاپی اشاره فرمودند قصیده است که خواه ناخواه زبان قدمایی دارد / محمد رضا راثی پور