سیولیشه

نشریه اختصاصی شعر نیمایی

سیولیشه

نشریه اختصاصی شعر نیمایی

هیچ / علی رضا رجبعلی زاده کاشانی

پشت این دیوار تا آنسوی بی سویی

 اینکه از هر سو نگه کردیم 

هیچ سوییش

از پی سنگین پی ستوار 

تا فراز چین سر در ابر ،

پلک پوک روزنی وا نیست

 پشت این اندوه قد افراشته ی بیدار

 راستی آیا

هیچ خواب شادی دوری

دور حتی هیچ پیدا نیست؟!


چند شعر کوتاه از رابیندرانات تاگور / ع. پاشایی



صدای تو ای دوست
در دل من آواره است
هم چون آوای درهم دریا
میان این کاجهای نیوشنده


00000

روز با هیاهوی این زمین کوچک
سکوت جهان را غرق می کند


00000


دلم آرام گیرو
غبار بر میانگیز
جهان را بگذار که راهی به سوی تو بیابد

 

 

 ـــــــــــــــــــــــــــــــ

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

 

شعر کوتاه /آدونیس/ سایت سارا شعر

اگر روز سخن می گفت
مژده شب را می داد.

***

باشد از تنهایی ام بیرون می زنم
اما به کجا بروم؟

***

با هر پرسشی دو نیمه می شوم:
پرسشم و خودم.
پرسشم در پی پاسخ است
و خودم به دنبال پرسشی دیگر!

شعر دهه 70 / علی بابا چاهی

این‌ خیلى‌ خوب‌ است‌ که‌ انسان‌ بتواند از نسل‌ جوان‌ استفاده‌ کند اما خودخواهى‌ زیباى‌ جوان‌ها تا جایى‌ پیش‌ مى‌رود که‌ چیزى‌ را مطرح‌ مى‌کنند به‌ اسم‌ شعر دهه‌ 70 در حالى‌ که‌ من‌ مى‌گویم‌ شعر در دهه‌ 70. به‌ این‌ دلیل‌ که‌ شعر دهه‌ 70 از آسمان‌ که‌ نمى‌آید. اگر رودکى‌ نبود، شعر دهه‌ 70 نداشتیم. اگر حافظ‌ یا شاملو نبود به‌ همین‌ شکل. من‌ در این‌ میان‌ سعى‌ مى‌کنم‌ متفاوت‌نویسى‌ را همچنان‌ ادامه‌ بدهم‌ با هرگونه‌ مشکلى‌ که‌ بر سر راه‌ من‌ است. سطحى‌ نگرى‌ها و حرف‌هاى‌ دم‌دستى‌ را باید خط‌ زد!

بحثى‌ را شما مطرح‌ کرده‌اید به‌ نام‌ سپید خوانی. اصلا سپیدخوانى‌ یعنى‌ چه؟

سپیدخوانى‌ عنوانى‌ نیست‌ که‌ فقط‌ من‌ مطرح‌ کرده‌ باشم. شاید در آثار فلاسفه‌ غربى‌ هم‌ البته‌ نه‌ با این‌ تعبیر وجود داشته‌ باشد. اگر ما به‌ متون‌ کهن‌ فارسى‌ هم‌ مراجعه‌ کنیم‌ سپیدخوانى‌ وجود دارد. سپیدخوانى‌ یعنى‌ تاویل‌هایى‌ که‌ از شعر مى‌شود کرد یا به‌ عبارتى‌ ناگفته‌هایى‌ که‌ در شعر وجود دارد. مثل‌ شعر «رى‌ را»ى‌ نیما. سپیدخوانى‌اى‌ هم‌ که‌ من‌ مطرح‌ کردم‌ از طرفى‌ به‌ معنى‌ حذف‌ افعال‌ بود و خیلى‌ چیزهاى‌ دیگر که‌ بماند.

شما در جوانى‌ بیشتر تحت‌ تاثیر شاملو بودید یا فروغ‌ یا حتى‌ شاعر دیگری؟

من‌ حقیقتا تحت‌ تاثیر شاملو مطلقا نبودم. ضمن‌ این‌که‌ شعرهاى‌ شاملو را خیلى‌ دوست‌ داشتم، ولى‌ حواسم‌ به‌ این‌ نکته‌ جمع‌ بود که‌ مثل‌ خیلى‌ها مسخ‌ و مسحور اشعارش‌ نشوم‌ ولى‌ وقتى‌ «تولدى‌ دیگر» فروغ‌ درآمد، اول‌ با اخم‌ به‌ آن‌ نگاه‌ مى‌کردم‌ ولى‌ بعد جذب‌ کتاب‌ فروغ‌ شدم‌ چنان‌که‌ یک‌ مرتبه‌ حس‌ کردم‌ تغییر جنسیت‌ زبانى‌ داده‌ام. 14 شعر در آن‌ دوران‌ داشتم‌ که‌ نزدیک‌ به‌ زبان‌ فروغ‌ بود که‌ یکى‌ از منتقدان‌ مرا متوجه‌ این‌ موضوع‌ کرد که‌ تمام‌ آن‌ 14 شعر را دور انداختم.من‌ در یکى‌ از نقدهایى‌ که‌ چند سال‌ پیش‌ بر کتابى‌ نوشتم، این‌طور عنوان‌ کرده‌ بودم‌ که‌ «در این‌ کتاب‌ هیچ‌ تاثیرى‌ از شاعر دیگرى‌ نمى‌بینیم‌ و این‌ موضوع‌ خیلى‌ خوشایند نیست‌ و بعید به‌ نظر مى‌رسد کسى‌ که‌ در مقطعى‌ تحت‌ تاثیر کسى‌ قرار نگرفته‌ باشد بتواند آینده‌ درخشانى‌ داشته‌ باشد» و این‌ اتفاق‌ هم‌ بعدا افتاد و آن‌ شاعر آینده‌ درخشانى‌ نداشت. بنابراین‌ تاثیرپذیرى‌ مقطعى‌ خبر از اشتیاق‌ شاعر جوان‌ به‌ شعر مى‌دهد.در نقدهایى‌ که‌ سالیان‌ دور از اشعارم‌ مى‌شد مثلا مى‌نوشتند ردپاى‌ سهراب‌ یا فروغ‌ در اشعار شما دیده‌ مى‌شود. من‌ احساس‌ مى‌کنم‌ رقت‌ قلبى‌ که‌ در اشعار قبلى‌ من‌ وجود داشت‌ و رقت‌ قلبى‌ که‌ در شعر این‌ دو نفر وجود داشته‌ قرابت‌هایى‌ را ایجاد کرده‌ که‌ این‌ صحبت‌ به‌ وجود آمده‌ است.

در مورد استفاده‌ از زبان‌ روزمره‌ در شعر چه‌ نظرى‌ دارید؟

ببینید، وقتى‌ نظر ما به‌ نخبه‌گرایى‌ نیست‌ هیچ‌ چراغ‌ قرمزى‌ را هم‌ در مقابل‌ کلمه‌اى‌ قرار نمى‌دهیم. همه‌ کلمات‌ حق‌ ورود به‌ شعر دارند. مهم‌ استفاده‌ شاعر از آن‌ واژه‌ها است.

بحران‌ مخاطب‌ را در شعر امروز و راه‌حل‌ آن‌ را چه‌طور مى‌بینید؟

در کتاب‌ «بیرون‌ پریدن‌ از صف» به‌ این‌ مساله‌ بسیار پرداخته ام. همین‌ بحران‌ مخاطب‌ را هم‌ من‌ عنوان‌ کرده‌ام. حالا من‌ این‌ مخاطب‌ را مخاطب‌ حرفه‌اى‌ شعر مى‌دانم‌ و نه‌ مردم‌ عادی. اخیرا هم‌ کلمه‌اى‌ را مطرح‌ کردم‌ با نام‌ بحران‌ قضاوت، این‌ است‌ که‌ شعرى‌ را مى‌خوانید و نمى‌توانید قضاوت‌ کنید که‌ خوب‌ است‌ یا بد. از بس‌ که‌ زیر عنوان‌ «بازى‌هاى‌ زبانی» که‌ البته‌ معنا و تعریفى‌ فلسفى‌ هم‌ دارد، شعرهاى‌ کج‌ و کوله‌اى‌ نوشته‌ مى‌شود که‌ آدم‌ را از زندگى‌ و البته‌ از شعر بیزار مى‌کند


ترانه / محمد رضا راثی پور



ترانه ایست در آن دور دستها که طنینش

چه موجها که سر آسیمه، بر می انگیزد

چه لرزه ها که در این حوض -حوض خاموشی-

طنین این آهنگ

چنین که می پیچد

چه میله ها به تقلای دست می شکنند

چه ترسهای در اعماق ذهن ریشه دوانده

جدا شوند و فروریزند

درون چاه فراموشی


هنوز بر ویولن ، گرچه سخت ناموزون

در این پیاده رو پرت می کشد آرشه

به این فلاکت زیبایی

جز اسکناس مچاله چه می توان دادن !


به خویش می دهم این تسکین

که میوه های محال  تو ، چیده خواهد شد

بعید نیست که یک روز از همین ویولن

همان طنین کذایی شنیده خواهد شد !


۴ آبان ۱۴۰۳