ماه پینه بسته
شبگیر پیر بال شکسته
آواز نیمه شبش گم شد
در خلوت شبانه ی بن بست کوچه ای
که راه ندارد.
حالا که رد پای رهگذری را
خُردک نسیم سرد صبحگاهی پاییز
از ذهن من زدود
چون
دیگر به سایه ی کج خُلق کوچه نمی خندم
لانه ی پرنده میشوم و
بالای آن درخت قدیمی
به انتظار صاعقه می مانم
باشد که شعله ای بزند در من
توفان به پا شود
و هرچه ریشه ی خشکیده را
از بیخ برکند
باید به ماه پینه بسته بگویم
هرگز به مهربانی این شعرها متاب
۲۰ آبان ماه ۱۴۰۳