سیولیشه

نشریه اختصاصی شعر نیمایی

سیولیشه

نشریه اختصاصی شعر نیمایی

باغ / سید مرتضی معراجی

#بر سر باغم دوباره پر گشودند از دو سو

طوطی زیبای تابستان قناری خزان

می رسد این تا به رنگ خود در آرد باغ را

می رود آن تا ز رنگ خود بشوید بوستان


پر می آرایند و می بندند بار خویش را

دوستانم ـ مرغکان خطّه ی شوق و خطرـ

در طلوع صبح باران خورده ای نمناک و پاک

می زنند آن سر خوشان دل را به دریای سفر


باز پرها باز کردند و به پرواز آمدند

باز هنگام ِ سفر ، هنگامه ی بدرودهاست

باد ـ آن کولی وش ِ شاد ، آن طراوت پیشه ـ هم

ژنده پوشی بی خیال از خیل ِ خاک آلودهاست


همچو چوبی خشک در خورد اجاق دود و باد

پنجه هایم مانده خالی باز هم از برگ و بار

لانه ی پاییزی و زرد سکوتی سرد شد

این صمیمی آشیان ِ مرغکان ِ نوبهار


باز من می مانم و این دشتهای ِ بی تپش

باز من می مانم و این ریشه های بند ِ خاک

می روند آنان خدا همراهشان حق یارشان

گرچه می سوزد ز دوریشان دلم این خوب ِ پاک


باز امّا در هوای ِ فصل ِ وصل ِ سبز ، دل

با امیدی گرم در جان می کُند روشن چراغ

هرچه ، یا سبز و شکوفا ، یا که زرد و یخ زده

باغ آن ِ من بُود ای مرغکان ، من آن ِ باغ                                                                               

#معراجیـسیدمرتضی

@walehane

برق / سید علی میر افضلی

برق رفته است

صفحه مونیتورم  سیاه می زند

دفتر سپید را

با کشیده ای سیاه می زنم

گلگلی / فلور نساجی



گلرنگهایش

نارنجی و زرد

پاییز هم پیراهنم را گل‌گلی کرد. 


**... 

#فلور_نساجی 

‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌╭━═━⊰

طبیب / محمد ابرغانی

طبیبی که سر رشته از درد و درمان ندارد

بلایی سر دردمندان بیارد

اوهوی این که بیت غزل شد برادر

در این محفل شعر آزاد

بنا نیست شعر کلاسیک قالب کنی

ببخشید اعصاب من گشته داغون

از این برق و اینترنت کند ...

 برادرکلاس سخن را فراتر ببر

که خواننده شعر از این دست افاضات

چه بسیار بهتر

شنفته ست از شوفر سخت وراج اسنپ

دریغ از تب وحشی رپ

دریغ از نوای خوش هایده 

از این حرف های دو پول سیاه

برای مخاطب  کجا می رسد فایده



نمونه های شعر دیروز برای تبرک

نسبت /مهدی اخوان ثالث


آب و آتش نسبتی دارند دیرینه


آتشی که آب می‌پاشند بر آن، می کند فریاد

ما مقدس آتشی بودیم، بر ما آب پاشیدند

آب‌های شومی و تاریکی و بیداد

خاست فریادی، و درد آلود فریادی

من همان فریادم، آن فریاد غم بنیاد

هر چه بودو هر چه هست و هر چه خواهد بود

من نخواهم برد، این از یاد

کآتشی بودیم بر ما آب پاشیدند

گفتم و میگویم و پیوسته خواهم گفت

ور رود بود و نبودم

 بر همان‌ گونه که رفت و می رود بر باد


عروسک ها /شفیعی کدکنی


عروسک ها عروسک ها نمی دانند

که نخ ها را که می جنباند

یکی آواز می خواند

یکی با خویش میرقصد

و

بهر چه جنبانند

عروسک ها نمی دانند.


انذار /سهراب سپهری


گوش کن
دورترین مرغ جهان می‌خواند
شب سلیس است، و یکدست، و باز
شمعدانی‌ها
و صدادارترین شاخه فصل، ماه را می‌شنوند

پلکان جلو ساختمان
در فانوس به دست
و در اسراف نسیم

گوش کن، جاده صدا می‌زند از دور قدم‌های ترا
چشم تو زینت تاریکی نیست!
پلک‌ها را بتکان
کفش به پا کن
و بیا!

و بیا تا جایی، که پر ماه به انگشت تو هشدار دهد!
و زمان روی کلوخی بنشیند با تو
و مزامیر شب اندام تو را
مثل یک قطعه آواز به خود جذب کنند

پارسایی است در آنجا که ترا خواهد گفت :
“بهترین چیز رسیدن به نگاهی است که از حادثه عشق، تَر است”