سیولیشه

نشریه اختصاصی شعر نیمایی

سیولیشه

نشریه اختصاصی شعر نیمایی

اصل معتبر موسیقی ... ✍️ / ارمغان بهداروند

چه شبهای مهیبی خواب می دیدی
که در واکردی از تابوت
و ناگه، تیزی دندان خون آشام
به خونت ریخت زهری شوم

چه شبهای مهیبی خواب می بینی
که در بگشائی از تابوت
و بوی مرگ و ویرانی
مشامت را کند مسموم



کدامین شب از استیلای این کابوس ،خواهی رست
و نفرت از وجودت رخت خواهد بست؟
و خواهی دید خواب محواین تابوت

ای فرتوت! ای تاریخ


شعر، گلوله است که وقتی شلیک شد دیگر به فرمان ایست ما نمی ایستد و به تفنگ بر نمی گردد. گلوله است شعر و بهتر است مراقب باشیم پیش از آن که از سلاح ذهن و زبان چیزی شلیک شود به دوباره خوانی آن چه که می خواهد اتفاق بیفتد فکر کنیم و بعد تصمیم بگیریم. این دو سه جمله را از آن بابت به توصیه نوشتم که شاعر عزیز پس از ارائه ی شعرهایش پیشنهاد داده است با تعمق شعرهایش نقد شوند چون قرار است این شعرها منتشر شوند. به مجرد خواندن همین یک شعر از او، می توان متوجه شد که شاعر از درک و دریافت معقولی از شعر برخوردار است و به خوبی به آن چه که وجه ممیزه ی شعر و غیر از شعر باشد آگاه است. در شعر او شاعر سرسختانه به موسیقی شعر معتقد است و در همه ی سطرها سعی کرده است که این موسیقی را بیافریند و بر این تصمیم حتی گاه متن را فدای هارمونی شعر خود کرده است. ذهن هارمونیک شاعر به او کمک کرده است که با عناصر موسیقایی شعر که شامل وزن، قوافی و رفتارهای زبانی است بسیاری از آسیب های شعر را پوشش دهد و همین برای نخستین ارتباط با شعر سودمند است.
کدامین شب از استیلای این کابوس خواهی رست؟
***
و خواهی دید خوابِ محو این تابوت
باید تلاش شاعر در ارتقاء کیقیت موسیقیایی شعر به شکلی باشد که متصنعانه و مکانیکی به نظر نیاید و مخاطب احساس کند به شنیدن سطرهای شعر در حال گوش دادن به ارکستری است که علیرغم تنوع در صداها و سازها، به آهنگ گوش نوازی که حال و هوای خاص خود را دارد ختم می شود. بر این اساس لازم می دانم که آسیب های این رویکرد مکانیکی را در برخی سطرها یادآوری کنم تا در تولیدات تازه تر شاعر مد نظر قرار گیرد. اگر توجه کنیم متوجه می شویم شاعر از همان ابتدا سطرهای خود را با واژگانی غیر ضرور که صرفاً در تکمیل ساختار وزنی شعر مشارکت دارند پر کرده است که همین رویه اسباب توصیفی شدن تصاویر و حرکت های ذهنی شاعر را باعث شده است:
- چه شب های مهیبی...
- تیزی دندان خون آشام...
- چه شب های مهیبی...
- و بوی مرگ و ویرانی...
- به خونت ریخت زهری شوم...
ملاحظه می شود که این رویه به عنوان عادتی نابهنجار در شعر تکرار شده است و بدنه ی شعر را آسیب پذیرتر کرده است.
نکته ی دیگری که باید توجه شاعر را بدان جلب کنم شکل مواجهه ی مخاطب با روایت و متن است. در این شعر روایی که از قصه برخوردار است شاعر هیچ تلاشی برای فضاسازی در شعر و همفضایی مخاطب با روایت نکرده است و به همین خاطر از شروع تا پایان شعر مخاطب متوجه ی ضمایر و شخصیت های شعر نمی شود. به این شعر دقت کنیم:
شباهنگام، درآن دم، که برجا، دره ها چون مرده ماران خفتگان اند/ در آن نوبت که بندد دست نیلوفر به پای سرو کوهی دام/گرَم یادآوری یانه، من از یادت نمی کاهم/ تو را من چشم در راهم. (نیما)
آن چه درس آشکاری از این شعر می تواند باشد رویه ی و نظام معقول زمانی، مکانی و شخصیت آفرینی شاعر در شعر می باشد. از این روست که خواننده خود را می تواند به کمک این تصویر در میانه ی اتافاق ببیند و با شاعر در التذاذ این کشف شریک باشد.
این نخستین مواجهه ی من با شعر دوست عزیز نادیده جناب راثی بود و قطعا در بررسی شعرهای تازه ی ایشان به بایدها و نبایدهای دیگری در شعرش اشاره خواهم کرد. درود

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد