سیولیشه

نشریه اختصاصی شعر نیمایی

سیولیشه

نشریه اختصاصی شعر نیمایی

شست اندوه بر مهتابی لب نگاهی به شعرهای مجموعه‌ی" لب مهتابی اندوه" / سعید سلطانی طارمی

               
لب مهتابی اندوه. مجموعه شعر
شاعر: محمدرضا راثی‌پور
ناشر: انتشارات یانار: آیدین 1403
تعداد صفحه‌ها: 96
شابک:1-87-7559-600-978

  تنها واقعیت بی چون و چرا اینست که هر موجود زنده ای در روزگار ما رنج خواهد برد و خواهد مرد.هریک از ما موجود تنهای بی یاور و محکوم به فنایی ست

ویل دورانت از سارتر ،تفسیر های زندگی

 

شاعری در زمانه‌ی ما، زمانه‌ی اضطراب و اضطرار، زمانه‌ی افق‌های تاریک و چشم‌اندازهای به خون خفته، زمانه‌ی قساوت و سخت کُشی آشکاروپنهان انسان، کاری‌ست شاق. شاعری کاری شاق ‌است در زمانه‌ی ما که عشق در دارالمجانین واژه‌ها خود را با روده‌های گرسنه‌اش دار می‌زند. چنین زمانه‌ای کوتوله‌گی و میان‌مایگی تولید می‌کند و کام انسان را تلخ و ذهنش را تاریک می‌سازد تا آنجا که عاشقانه‌های شاعران سوگنامه و تصنیف یاس، یا نعره‌های خشمی‌ تاریک و دربن‌بست‌مانده‌ می‌شوند که ناگزیر برای گشودن راهی به روشنی، ناامیدانه سر به دیوار می‌کوبند. و سرانجام ناگزیر تسلیم وضع موجود می‌شوند یا از خیر زندگی در چنین فضایی می‌گذرند.
در باره‌ی مجموعه شعر "لب مهتابی اندوه" حرف می‌زنم. که شعرهایش مصداق جمله‌های بالاست. شعرهایی که از چشمه‌ی درد و خشم می‌جوشند و آورده‌هایشان ریشخند ساده‌لوحی اهل روزگار است که به وعده یا شعبده‌ای فریفته می‌شوند و هیاهو می‌کنند برای هیچ. و دستاوردی جز ناکامی نصیبشان نمی‌شود. شعرهایی که ساختارهای گزاره‌هایش بر دوش همین ناکامیها می‌ایستند و چنان استوار می‌ایستند و معماری خاصی تولید می‌کنند که با هیچ ترفندی نمی‌توان پیاده‌شان کرد. زبان خاص مجموعه اگر هم گاهی تا دیوارهای قلمرو اخوان پیشروی کند وارد آن نمی‌شود و همچنان ویژگی‌های مستقل خود را حفظ می‌کند. در مجموعه‌ی "لب مهتابی اندوه" با شاعری رو به رو می‌شویم که عمر عزیزش را صرف خواندن، آموختن و تسلط بر زبان فارسی کرده‌است شاعری که حود را با رنجی دراز تجهیز کرده برای کشف و بیان تازگی‌هایی که از چشم پیشینیان پنهان مانده‌اند.

با رنگ‌های باخته بر کاغذی سیاه
هرگز نمی‌تواند
از خاک پربگیرد
گیرم هزار بال بگیرد به عاریت

هرگز نمی‌تواند
بیهوده آبروی پرش را دهد به باد
این مرغک ترانه به مزدی که سینه‌اش
با رخوت هوای قفس دارد اعتیاد.

این اولین شعر کتاب است اگر همه‌ی امتیازهای آن را رها کنیم و تنها به "مرغک ترانه به مزد" توجه کنیم میزان بیزاری شاعر را از شرایط زیستی‌اش در می‌یابیم. نمی‌دانم تا به حال شاعر دیگری هم مرغکی اسیر را با صفت "ترانه به مزد" توصیف کرده‌است  یا نه. بی‌شک "مرغک ترانه به مزد" در شرایطی آواز می‌خواند که فصل و وقت خواندن نیست بی‌هنگام و به کام ناانسان‌ها می‌خواند اگر در فصل انسانیت می‌خواند شاعر او را مستحق صفت "ترانه به مزد" نمی‌دید. فرقی نمی‌کند این مرغک بلبل است یا زاغ. او برای عشقش، برای محبوبش یا درجواب مرغی دیگر و.... نمی‌خواند بلکه در ازای چند دانه ارزن یا تخم کتان برای خوشحالی موجودی می‌خواند که صاحب آن چند دانه ارزن یا تخم کتان است و زندگی‌اش بستگی تام دارد به آواز خواندنش وگرنه ممکن است از چند دانه غذای محقرش محروم شود. بدیهی‌ست که مرغک ترانه به مزد، نماد عناصر اجتماعی است که در ازای خدماتی که به اقشار بالادستی ارائه می‌دهند و در این خدمات تنها و تنها سود اربابان را در نظر دارند نه سود عمومی را دستمزدی کم یا کلان دریافت می‌کنند و اگر از ارائه خدمات عاجز شوند بلافاصله عذرشان خواسته می‌شود و امتیازهاشان برباد می‌رود.
تا کنون مرغان در قفس نماد شریفترین عناصر زندانی بودند که از مال و حیثیت و جان خود در راه منافع عمومی چشم می‌پوشیدند. شاعر با تغییر مصداق این نماد مفهومی مغلوب و فرسوده را از نو زنده می‎کند و کاری می‌کند که خواننده‌ی حساس بلافاصله نظرش جلب می‌شود به علاقه‌ی مرغ به حفظ موقعیت خود به هرقیمت و ترس او از تغییر. حالا دوباره بخوانیم تا از طنز سیاه‌ و خشمگین شاعر در بیان موقعیت مرغک حیرت کنیم.
  
هرگز نمی‌تواند
بیهوده آبروی پرش را دهد به باد
این مرغک ترانه به مزدی که سینه‌اش
با رخوت هوای قفس دارد اعتیاد.

در شعر دوم شاعر گویی شعر اول را با بیان شاعرانه رمزگشایی و تفسیر می‌کند. در شعر دوم شاعر فعالیت‌های زیستی و غیر زیستی انسان را نوعی چرخیدن دور "آسیا" میداند گرچه چرخیدن دور آسیا عمل بی‌ثمری نیست ولی فاقد حرکت به جلو و فاقد مقصد و هدف است و از همین جاست که قهرمان شدن انسان را غیر ممکن میداند مثل مرغی که در قفس اسیر است. یعنی مرغ در قفس و انسان فاقد جاه‌طلبی‌انسانی فرقی با هم ندارند و هر دو اسیر وضعی غیرعادی و محکوم به شکست هستند.

با رنگ های  باخته بر کاعذی که نیست
 تصویر می‌کند تب تندش را
غافل که پیش از او پدرش نیز
همراه آسیا دَوَران کرده‌کرده‌بود.

این مفهوم  و این طنز در بسیاری از شعرهای این مجموعه دیده‌می‌شود بیهودگی، نادانی، پوچی،  یاس،گاهی امیدی کم‌رنگ و... همه آغشته به خشمی آگاهانه وعمیق.

گاهی به لبخندی نوید مهر می‌آرد
گاهی به شکل اژدها، وحشت می‌افشاند
این‌گونه چشم عالمی خیره

فریاد از این نسیان که از این سان هزاران بار
دیدند اما باز
با اژدها ترسان و با لبخند خندانند
آیا نمیدانند
این بادبادک‌ها به دست باد رقصانند!

یاد بیت معروف مولوی افتادم. "ما همه شیران ولی شیر علم/ حمله ‌مان از باد باشد دمبدم" بی‌اختیاری در برابر عادت، عادتی که همان باد است. عادتی که انگیزه و فرمان رفتارهای آدمی‌است که قرنهاست  اسیر تکراراست تکرار خنده با دیدن لبخند و وحشت با دیدن اژدها. برای آنان مهم نیست که پیش از این بارها شاهد ماجرا بوده و فریب خورده‌اند. همیشه همین عکس‌العمل را داشته‌اند. اصولا مواردی را که موجب گریه و خنده‌ی آدمی می‌شوند می‌توان برشمرد. که او در آن موقعیت‌های تکراری به عادت می‌خندد یا گریه می‌کند ازعادتهای رفتاری بگذریم که همیشه در یک شکل تکرار می‌شوند. این ظاهر بینی ساده‌لوحانه که انسانها را به حقیقت‌گریز‌ی واداشته عارضه‌ای تاریخی است و ما همیشه اسیر آن هستیم.

دیدی چه‌سان کبوتر جلدی
از جوف آن کلاه درآورد
یک شهر را به شعبده‌ی خویش جلب کرد

اما همین حریف همه فن
تردستی شگفت‌تری هم داشت
تردستیی که پیشتر از آن
آزادی از کبوتر بیچاره سلب کرد.

آری ما اسیر عارضه‌ای تاریخی هستیم عادت داریم از تعجب و حیرت خویش لذت ببریم عادت داریم از زیرکی و مهارت شعبده‌بازان لذت ببریم و به آنان ایمان بیاوریم در حالیکه نمیدانیم آن ابزار فریب ما خود پیش از آن فریب خورده‌است و بهایی کلان‌تر از ما پرداخته است. آن شعبده و فریب اولی کار دشوارتری بوده و سبب حیرت بیشتری ست اگر ما هشیاری لازم را داشته باشیم  می‌بینیم از فریبی فریب می‌خوریم و به کام شعبده‌گر از خویش وامی‌مانیم.
در پشت چنین شعرهایی شاعری اندیشمند ایستاده که در آثار و نشانه‌‌ها و اعمال، مفاهیم و انگیزه‌ها و اهداف نوتر، عمیق‌تر و گسترده‌تری می‌بیند و آن ادراک معمولا دردناک و محرک،  او را وا می‌دارد که ناگزیر آن دردها و انگیزه‌ها را در قالب شعر بیان کند اگر چنین نکند ممکن است تاب نیاورد این‌همه درد و ساده‌لوحی را در نوع خود.

پشت این شیشه که دنیای مرا
به همین عا دت و تکرار تنزل داده‌است
بی‌کرانی‌ست پر از تجربه‌های تازه.

کاش فریاد کمک خواهی این ماهی تنگ
می‌توانست از این شیشه فراتر برود.

این تاملات نقش بسته بر پیشانی واژه‌ها گاهی چنان‌اند که زبان و واژه طاقت نمی‌آورند و سر بر زمین میگذارند از سنگینی بار. درخت را که دیده‌اید بارش که زیاد شود چه می‌کند. اگرکسی می‌خواهد دنیایش و اندوخته‌های  ذهنی‌اش را عمق و وزن و گسترش دهد باید این دنیای تکرارها را ترک گوید وارد جهانی شود که هرآن تازه می‌شود و نکته‌ی نو عرضه می‌کند.
همیشه چنین نیست که خشمی بی‌هیاهو در دل شعر خفته باشد و ما بوی تند و تلخ نَفَسش را حس کنیم و بپرسیم چرا؟

دغدغه‌ی صد هزار ساله‌ی این سنگ
چک چک آب است
از رگه‌های یخی که مانده از اسفند
تا نخراشد سکوت صیقلی‌اش را
دغدغه‌ی آب
گم‌شدن این صداست در دل خارا.

شاعر به ساده‌ترین شکل ممکن خواننده را گرفتار سؤتفاهم می‌کند در حالیکه او فکر می‌کند سنگ و آب بر سر چیزی اساسی مثلا ریختن آب که در جریان زمان موجب فرسایش و چاله شدن سنگ می‌شود با هم اختلاف دارند. حال آنکه عملا اختلافی در کار نیست هر دو آنها از مزاحمت صدایی که قطره‌های آب تولید می‌کنند به تنگ آمده‌اند اما راه حل‌هاشان متفاوت است و راه حل های متفاوت لاجرم به دشمنی و درگیری ختم می‌شوند.
فکر میکنم به اندازه‌ی کافی نمونه ارائه کردیم که این نتیجه حاصل شود که دغدغه‌ها وخواسته‌های شاعر مجموعه‌ی "لب مهتابی اندوه " فراتر از محتواهای معمول و رایج شعر فارسی‌ست و او را باید در صفی دیگر از شاعران نوپرداز قرار داد.
یک خاقانی شناس که نامش را گم‌کرده‌ام معتقد است خاقانی زمانی ظهور کرد که قصیده‌ی فارسی به تمام موضوعات قصیده‌ای پرداخته بود و ته سوراخ سنبه‌ها مضامین و تکنیک‌ها را در آورده بود. شاعرانی چون رودکی، عنصری، فرخی، منوچهری، انوری و سنایی جایی برای سخن نو نگذاشته بودند. و در آن عرصه کسی گمان نمی‌کرد که حرف تازه‌ای بشود گفت. اما خاقانی آمد و دنیایی دیگر به روی قصیده گشود هم از جهت محتوا هم زبان و خیال و موسیقی.   
این تنها محتوا نیست که خواننده را جذب و غرق می‌کند زبان مجموعه نیز به همان نسبت از عذوبت و سلاست و متانت و حیات برخوردار است. می‌توان ادعا کرد که از نظر شاعر همه باشندگان هستی، جاندار و بی‌جان در دنیای او زنده‌اند و تشخص انسانی دارند و این پیشرفته‌ترین نوع استعاره است در همین آخرین شعر توجه کنید سنگ و آب دغدغه دارند و دغدغه امری انسانی ست که تمام شعر را با حضورش زنده می‌کند. و همین دغدغه است که انتقال اندیشه‌ی شاعر را هم آسان می‌کند. چیزی که ناگزیر از گفتنش هستم این است که این استعاره طوری در لابلای زبان نشسته که در خواندن اول شاید خواننده متوجه نباشد امری غیر عادی اتفاق افتاد. سنگ و آب و دغدغه! چه ربطی دارند؟ دغدغه امریست که در ذهن موجودات عاقل و باهوش و عاطفه شکل می‌گیرد. چه ربطی دارد به سنگ و آب. واقعیت این است که دغدغه‌ است که تمام عناصر گزاره‌ها را از حالت عادی زبان خارج می‌کند و به آنها شعریت می‌بخشد. یعنی با آمدن دغدغه، سنگ و آب، سنگ و آب بودن را رها می‌کنند و وارد دنیای انسانی می‌شوند و این، کار خیال است که خالق شعر و هنر است
زبان شعرهای مجموعه‌ی " لب مهتابی اندوه" با عاطفه‌ی شاعر همگنی عجیبی دارند اگر شاعر به امری ناراحت کننده یا یاس آور می‌پردازد گزاره‌ها و مفردات اخمآلود مه‌گرفته هستند و خواننده را به سویی می‌کشند که ‌ خودشان هستند. و زبان شعری موفق آن است که گزاره‌ها و مفرداتش با شاعر شادی کنند برقصند یا به سوگ بنشینند و اشک بریزند یا خشمگین شوند و مهاجم. آنوقت است که زبان می‌تواند شعر را بر ذهن و زبان خواننده بنشاند و او را وادارد با شاعر همدلی و همحسی داشته باشد.

رؤیای سبزیست در خلسه‌ی نیمکت‌ها
که رد پایی معطر به جا می‌گذارد
و باد را مثل مجنون به دنبال خود می‌کشاند
خواب زمستانی پارک را می‌پراند

آن زن که با مانتوی سبز
حکم بهاری شتابنده دارد

زبان، غنایی و حسی است در همان مصراع اول نوعی شادی در گزاره موج می‌زند نیمکت خلسه دارد و خلسه رؤیای سبزی دارد. در جهان ما نه نیمکت خلسه دارد نه خلسه، رویای سبزی دارد و نه رؤیا می‌تواندردپایی معطر داشته باشد و نه باد می‌تواند دیوانه‌ی آن ردپای معطر ‌شود و خواب زمستانی پارک را بپراند. پارک که از خواب زمستانی بیدار شود حضور بهار را که اینجا زنی با مانتوی سبزاست حس می‌کند. تمام اجزای زبانی شعر مبتنی بر استعاره و تشخیص است و همانطور که گفتم استعاره عالیترین محصول تخیل است. در این تصویر زبانی که قابل نقاشی کردن است شاعر تنها خبر آمدن بهاری شتابنده را می‌دهد. البته اگر به اراده‌‌ی من بود آن صفت شتابنده را از این بهار زیبا میگرفتم شلخته میکند صحنه را. شاعر از آوردن کلمه‌ای مناسب آن صحنه بی‌شک عاجز نیست
اگر زبان این شعر را با شعرهایی که پیش از این خواندیم  مقایسه کنیم تفاوت عاطفی گزاره ها و مفردات خود را به نمایش می‌گذارند.
اگر چه در این مجموعه شعرهایی هست که نگارنده نمیتواند با محتواشان موافقت کند ولی از زبان و خیال سالم و پربار آن ها نمیتواند چشم بپوشد. به هرحال مجموعه‌ی لب مهتابی اندوه، دارای شصت و نه شعر است  که نه قطعه آن تحت نام "ادای دین" در بخش مستقلی قرار دارند. در این شعرها شاعر سعی کرده به حال هوای شعر شاعرانی که از آنها تاثیر پذیرفته نزدیک شود و من در باب آن شعرها حرفی نخواهم گفت برای این که با شصت شعری که خاص این مجموعه انتخاب شده‌اند فرق اساسی دارند و حال و هوایشان دیگرگونه است. اما شعرهای بخش اول کتاب که شصت قطعه هستند هم از نظر قامت و ارتفاع به هم نزدیک‌اند هم ساختار عمودی تقریبا یکسانی دارند. و هم از نظر نگاه متفاوتی که شاعر به پیرامون خودش دارد مشابه هم هستند.
مجموعه‌ی لب مهتابی اندوه در واقع مشتی است نمونه‌ی خروار، امید که در آینده مجموعه شعرهای بیشتری از شاعر بخوانیم چنان‌ که خود هم به اشاره وعده داده‌است.
اما بزرگترین ایراد کتاب مربوط به ویرایش فنی و چینش حروف آن است که چون خود شاعر در مقدمه کوتاهش به آن اشاره کرده است ما از آوردن نمونه و اثبات سحن خود، خودداری می‌کنیم.  بگذارید این نوشته را با دو شعر کوتاه از مجموعه به پایان برم.
36 
صبح از نگاه شیشه‌ی بد رنگ تاکسی
طرح تلاش مورچگان‌ست
تا جا به جا کنند مگر نعش شهر را.
            ◘◘     
52
هنوز روزنه‌ی مژده‌ی شکفتن را
به ذهن تار خزان‌باوران می‌افشاند
همین گیاه که در سنگ‌چین جو رسته‌
تلنگری‌ست به این انفعال
تلنگری که به فریاد سبز می‌گوید:
گسسته حلقه‌ی این نظم دست‌سار حقیر
                           شهریور 96
             ◘◘
   


 تنها واقعیت بی‌چون و چرا این است که هر موجود زنده‌ای رنج                                                                                                                                                                                         خواهد برد و خواهد مرد. هریک از ما موجود تنهای بی‌یاور و 
محکوم به فنایی‎‌ است.
                                                                                                 ویل دورانت از سارتر. تفسیرهای زندگی

 

 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد