سیولیشه

نشریه اختصاصی شعر نیمایی

سیولیشه

نشریه اختصاصی شعر نیمایی

راه / سید قاسم ناظمی


میرویم و راه ما را از مقصدی به مقصدی دیگر میبرد

ابتدا و انتها غرق در مهاند و تنها راه با تو همراه ،است نمیدانی مقاصد تو را

تا به کجا میکشند و این اتراق و پا به یراق شدنها چه پایانی خواهند

داشت!

باید گذشت با چشمهایی نگران و بی اعتنا به پیرامون و با پاهای گریزان از ایستایی و رخوت... ما با رفتن معنا پیدا میکنیم و رستگاری در جستجوی افقهای روشنی است که شاید در پیشرو باشد حرکت هویت ماست پس برای گریز از بی معنایی باید رفت... تا راه شوی


دلتنگ / حمید نیک نفس


دلتنگ برف میشود

                                این چتر

                                                  در کویر

سودای بی دلیل / محمد جلیل مظفری



من قرن‌ها را
با سایۀ همیشه بسیط تو زیستم
و رنج را
در پشتِ پلک‌های نمورت گریستم

گفتم:
بعد از تو آفتاب
تأخیر می‌کند
اما
دیدم
این هرزۀ همیشۀ هرجایی
خوش‌رقصی‌اش
وقیح‌تر از قبل
گل کرده است

گفتی که پای آمدنش لنگ می‌زند؟
که بی‌رفیق
رفتی و
این رنج کهنه‌سالِ تباهی را
بر شانه‌های زخمی‌ام انباشتی

اما رفیق نیمۀ راهم
اکنون
من ماندم و هزار
سودای بی‌دلیل
من ماندم و
این رنج‌نامۀ واهی
که مردگی‌ست
من ماندم و
یک سایۀ کدر
از تو
در بُهتِ خیس آینه‌ها
که‌ این روزها
تکثیر می‌شود

من ماندم و...
بگذار تا
نومیدوار بگریم
زیرا که آمدنت
هی دیر می‌شود
هی...

بگذار بی‌بهانه بگویم
ما هردومان
دیری‌ست مرده‌ایم.

#محمدجلیل_مظفری

قدم / امیر دادوئی



اندوه عمیق بیش و کم در دنیا
از هیچ همیشه تا عدم در دنیا
اینگونه گذاشتیم در تنهایی
با حی علی العزا قدم در دنیا

تفسیری بر اجاق‌ سرد / سعید سلطانی طارمی


مانده‌ از شبهای‌ دو را دور
بر مسیر خامش‌ جنگل‌
سنگچینی‌ از اجاقی‌ خرد
اندر او خاکستر سردی‌

همچنان‌ کاندر غبار اندوده‌ ی‌ اندیشه‌های‌ من‌ ملال‌انگیز
طرح‌ تصویری‌ در آن‌ هر چیز
داستانی‌ حاصلش‌ دردی‌

روز شیرینم‌ که‌ بامن‌ آتشی‌ داشت‌
نقش‌ ناهمرنگ‌ گردیده‌
سرد گشته‌، سنگ‌ گردیده‌
با دم‌ پائیز عمر من‌ کنایت‌ از بهار روی‌ زردی‌

همچنانکه‌ مانده‌ از شبهای‌ دورا دور
بر مسیر خامش‌ جنگل‌
سنگچینی‌ از اجاقی‌ خرد
اندراوخاکسترسردی


شعر دارای‌ چهار بند است‌ و در وزن‌ رمل‌(فاعلاتن) سروده‌ شده‌ است‌ و بند اول‌، به‌ عنوان‌ بند آخر (چهارم‌) هم‌ تکرار شده‌ است‌. بندهای‌ شعر به‌ وسیله‌ی‌ قافیه‌های‌ «سرد، درد، زرد، باز هم‌ سرد» بسته‌ شده‌اند و به‌ یکدیگر پیوند خورده‌اند. شاعر در بند اول‌ تصویری‌ از یک‌ زندگی‌ تباه‌ شده‌ به‌ تماشا می‌گذارد در جایی‌ که‌ محل‌ جوشش‌ زندگی‌ است‌ (جنگل‌). در جهان‌ خارج‌، بیرون‌ از وجود شاعر، ویرانه‌های‌ اجاق‌ کوچکی‌ مانده‌ است‌. ولی‌ اثری‌ از آتش‌ (زندگی‌) در آن‌ نمی‌بینم.‌ آتش‌ خاموش‌ شده‌، خاکستر آن‌ بر جای‌ است‌. فاجعه‌ای‌ روی‌ داده‌ است‌. کلمات‌ «شب‌، جنگل‌، سنگچین‌ اجاق‌، خاکستر سرد» همه‌ در خدمت‌ بیان‌ یک‌ موقعیت‌ تراژیک‌ قرار گرفته‌اند که‌ در جهان‌ خارج‌، جهان‌ طبیعت،‌ روی‌ داده‌ است‌. او، با نشان‌ دادن‌ این‌ تصویر تراژیک‌ و زندگی‌ هدر شده‌ ما را از عالم‌ خارج‌ به‌ دنیای‌ درون‌ خویش‌ رهنمون‌ می‌شود، به‌ فضای‌ اندیشه‌های‌ بی‌ ثمر شده‌ خود. فضایی‌ غبار اندود و ملال‌انگیز، که‌ تصویر هر چیزی‌ در آن‌ راوی‌ داستانی‌ دردناک‌ است‌. درست‌ مثل‌ ویرانه‌های‌ اجاقی‌ خرد در جنگل‌، این‌ قرینه‌ سازی‌، جهان‌ بیرون‌ و عالم‌ِ درون‌ شاعر را در یک‌ هماهنگی‌ وحدت‌ یافته‌ نشان‌ می‌دهد. بند سوم‌ شعر در جهت‌ گسترش‌ پیکره‌ی‌ شعر حرکت‌ می‌کند. در ذهن‌ شاعر، دیدن‌ خاکستر در اجاقی‌ خاموش‌ یادآور آن‌ است‌ که‌ روزگاری‌ آتش‌ در این‌ اجاق‌ روشن‌ بوده‌ است‌ که‌ اینک‌ خاموش‌ شده‌ است‌. روزگاری‌ زندگی‌ در آنجا جریان‌ داشته‌ و حال‌ تنها جای‌ پای‌ آن‌ باقی‌ است‌، روزگاری‌ شاعر جوان‌ بوده‌ است‌ و اینک‌ در پاییز پیری‌ است‌ و این‌ اجاق‌ خاموش‌ وجود شاعرِ پیر شده‌ کنایتی‌ از جوانی‌ اوست‌ که‌ روزگار شیرینی‌ بوده‌ و آتشی‌ داشته‌ است.‌ این‌ آتش‌، علاوه‌ بر گرمای‌ زندگی‌، آتش‌ روشن‌ اجاق‌ هم‌ هست‌. و در این‌ واژه‌ است‌ که‌ دنیای‌ بیرون‌ و عالم‌ درون‌ شاعر به‌ وحدت‌ می‌رسند، و آتش‌ در مرکز این‌ پیوندهای‌ درونی‌ شعر به‌ یک‌ نماد محوری‌ تبدیل‌ می‌شود، آتشی‌ که‌ حال‌ سرد شده‌، سنگ‌ گردیده‌. این‌ سرد شدن‌ و سنگ‌ گردیدن‌ در تضادی‌ که‌ با آتش‌ دارد حال‌ و گذشته‌ی‌ شاعر را تداعی‌ می‌کند، و دوباره‌ به‌ اجاق‌ سرد پیوند می‌خورد و آن‌ را به‌ خاطر شاعر می‌آورد. یعنی‌ اگر شاعر با دیدن‌ اجاق‌ به‌ یاد درون‌ خود و اندیشه‌های‌ بی‌ ثمر شده‌اش‌ می‌افتد از نگاه‌ به‌ سرنوشت‌ خود نیز به‌ یاد اجاق‌ خرد خاموشی‌ در جنگل‌ می‌افتد و این‌، دایره‌ی‌ پیکره‌ شعر را کامل‌ می‌کند. در شعر اجاق‌ سرد با یکی‌ از زیباترین‌ و استوارترین‌ شکل‌های‌ شعر نیما مواجه‌ می‌شویم‌ که‌ همه‌ اجزای‌ آن‌ با منطقی‌ محکم‌ در جای‌ خود قرار گرفته‌ در سرشت‌ ناگزیر شعر بر ضرورت‌ حضور خویش‌ پای‌ می‌فشارند که‌ در آن‌ عالم‌ بیرون‌ تمثیلی‌ برای‌ درون‌ و عالم‌ درون‌ تمثیلی‌ برای‌ جهان‌ بیرون‌ است‌ و بس‌.
عالم‌ بیرون‌ —- درون‌ —- درون‌ —- عالم‌ بیرون‌