کتاب من دیگر کودک کار نیستم" نوشته سعید سلطانی طارمی، نگاهی عمیق و تأثیرگذار به زندگی کودکان کار دارد. این اثر به بررسی دلایل و منشا گسترش این پدیده پرداخته و از عوامل مختلفی مانند اعتیاد، سواستفاده و فقر که کودکان را به سوی کار کشیده، صحبت میکند. نویسنده با بیان تصویری از درد و رنج کودکان بی پناه و ناچار به کار ارائه میدهد و مخاطب را به تأمل در وضعیت این کودکان وادار میکند.
این کتاب داستان کودکانی است که با شرایط سخت زندگی روبه رو شده اند در خیابانها کار میکنند تا از گرسنگی ومرگ نجات .یابند نویسنده تلاش کرده است تا نشان دهد چگونه این کودکان با موقعیتهای دشوار خود سازگار میشوند و در نهایت زندگی خود را سامان میدهند. "من" دیگر" کودک کار نیستم علاوه بر ارائه یک داستان تلخ و پر از رنج با هنرمندی خاصی به اهمیت توجه به حقوق کودکان
و آینده آنها پرداخته است. این کتاب میتواند همچون آثار کلاسیک "الیور تویست و هکلبری" فین، درک عمیقی از واقعیتهای سخت زندگی به مخاطب بدهد و به او برای تغییر شرایط انگیزه ای جدید بدهد.
میرویم و راه ما را از مقصدی به مقصدی دیگر میبرد
ابتدا و انتها غرق در مهاند و تنها راه با تو همراه ،است نمیدانی مقاصد تو را
تا به کجا میکشند و این اتراق و پا به یراق شدنها چه پایانی خواهند
داشت!
باید گذشت با چشمهایی نگران و بی اعتنا به پیرامون و با پاهای گریزان از ایستایی و رخوت... ما با رفتن معنا پیدا میکنیم و رستگاری در جستجوی افقهای روشنی است که شاید در پیشرو باشد حرکت هویت ماست پس برای گریز از بی معنایی باید رفت... تا راه شوی
شکوه قهقهه ات
کوچه های منطق را
آشفته میکندآن گاه
درآستانه ی یک بهت مشترک
گم میکنم ترا
آن سوی کوچه ی این روزهای زخم
درانحنای دوخط شعرسوخته
گم میکنم ترا
گم میشود دلم.....
برای محمدنادری که چقدرشبیه خودش بود
وما
که چقدر شبیه خودمان نیستیم
#امیر_دادویی
https://telegram.me/joinchat/BBTcGT5kzlNIDZXN-H_Uzg
من قرنها را
با سایۀ همیشه بسیط تو زیستم
و رنج را
در پشتِ پلکهای نمورت گریستم
گفتم:
بعد از تو آفتاب
تأخیر میکند
اما
دیدم
این هرزۀ همیشۀ هرجایی
خوشرقصیاش
وقیحتر از قبل
گل کرده است
گفتی که پای آمدنش لنگ میزند؟
که بیرفیق
رفتی و
این رنج کهنهسالِ تباهی را
بر شانههای زخمیام انباشتی
اما رفیق نیمۀ راهم
اکنون
من ماندم و هزار
سودای بیدلیل
من ماندم و
این رنجنامۀ واهی
که مردگیست
من ماندم و
یک سایۀ کدر
از تو
در بُهتِ خیس آینهها
که این روزها
تکثیر میشود
من ماندم و...
بگذار تا
نومیدوار بگریم
زیرا که آمدنت
هی دیر میشود
هی...
بگذار بیبهانه بگویم
ما هردومان
دیریست مردهایم.
#محمدجلیل_مظفری