آواز در زبان پارسی معناهایی گوناگون دارد و در طول تاریخ این زبان معنای آن به تدریج تغییر کرده و در نگاهی فراگیر، به این معناها به کار رفته است: آوا- بانگ- صوت- صدا- کلام- گفتار- گفته- خروش- فریاد- نعره- بانگ بلند- آوازه- شهرت- خبر- آگاهی- حکایت- روایت- حدیث-...
و موزیک گفتاری- کلام آهنگین (گفتار موزیکال)- سرود- نغمه- خنیا- نوا
پس از جنبش مشروطهخواهی و رواج یافتن موزیک سازی و آوازی و سازی-آوازی، به تدریج معناهای آخر- یعنی موزیک گفتاری- کلام آهنگین (گفتار موزیکال)- سرود- نغمه- خنیا- نوا (و همگی کم و بیش معادل واژهی sing در زبان انگلیسی) رواج بیشتری یافتند و جای معناهای قدیم آن را گرفتند و امروز در زبان گفتاری کمتر واژهی آواز به معناهای قدیم آن که در شعر و ادبیات کلاسیک (مانند شاهنامهی فردوسی و شعرهای سعدی و دیگران) به کار رفته، به کار میرود.
در سرودههای نیما یوشیج هم آواز بیشتر به یکی از معناهای قدیم آن- یعنی آوا یا بانگ یا صدا یا کلام- به کار رفته و خیلی کمتر به معناهای امروزی آن- یعنی سرود و نغمه و گفتار موزیکال- به کار رفته است. به عنوان نمونه در رباعیهای زیر:
آمد گره اندر گرهش موی دراز
برداشت به من مست و پریشان آواز
کای عاشق دلخسته به من آی، اما
تا درنگرم رفت و غمش کرد آغاز
□
میخواست ز جور او سخن بدهم ساز
افکند ره من به بیابان دراز
فریاد من ار به گوش او ناید باز
دور است ره و میرد در راه، آواز
□
میپوش رخ از مردم و با گوشه بساز
پاسخ مده ار چند دهندت آواز
غولیست نشسته، صد طعامش در پیش
کوتهنظری دست در آن کرده دراز
□
پایآبلهمردیام بر در به نیاز
ببریده بیابان به در، از راه دراز
در زمرهی خفتگان، دریغا، کس نیست
کاوا دهمش بشنودم یا آواز
□
دردا که دلم با کس همراز نشد
بر میلم هرکسی همآواز نشد
بستم در بر ظلمت بسیار ولیک
یک در به رخم ز روشنی باز نشد
□
یک راه ندیدیم که خود باز نبود
یک نقطه به پایان که هم آغاز نبود
رفتیم بسی ره به بیابان، افسوس
حرفی که شنیدیم جز آواز نبود.
و نمونههایی که در آن آواز به معنای امروزی آن- یعنی نوای موزیکال انسان- به کار رفته، خیلی کماند. یکی از این نمونهها در «خانوادهی سرباز» دیده میشود که از سرودههای سالهای نخست شاعری نیما یوشیج است. (سرودهی زمستان سال ۱۳۰۴ خورشیدی- یعنی چهار سال پس از شروع شعر گفتن نیما):
لحظهای دیگر بود زن بیهوش
خانه تیرهتر از شب خاموش
کوچهها خلوت، ابرها پاره
ماه پشت ابر بود آواره
در فضا پیچید گویی آوازی
نغمهی سازی.
آه! نصف شب موقع ساز است؟
نصفهی شب هم وقت آواز است؟
این فرشتهایست زآسمان شاید
بینوایان را زار میپاید
ضجهی ارواح میشود این دم
متحد با هم.
همراهی «آواز» با «ساز» را در شعر «مرغ مجسمه» هم میبینیم ولی در اینجا هم نه «ساز» به معنای ابزار نواختن موزیک است و نه «آواز» به معنای کلام موزیکال انسان:
مرغی نهفته بر سر بام سرای ما
مبهم حکایت عجبی ساز میدهد
از ما برستهایست ولی در هوای ما
بر ما در این حکایت آواز میدهد.
در شعر «مردگان موت» نیما تصویری بدیع و جالب از آوا یا آواز (سرود)خوانی یکی از مردگان ساخته است:
بوی می آید هیس
هیس از آنجا خاسته یک مرده برپا
به سرودی که سروده است
سرد و نفرتزای برکردهست آوا.
درخشانترین کاربرد آواز به معنای امروزی آن را در شعر زیبا و خیالانگیر «ریرا» میبینیم- آوازهای آدمیان:
با نظم هوشربایی من
آوازهای آدمیان را شنیدهام
در گردش شبانی سنگین
(زاندوههای من
سنگینتر)
وآوازهای آدمیان را یک سر
من دارم از بر.
یک شب درون قایق دلتنگ
خواندن آنچنان
که من هنوز هیبت دریا را
در خواب
میبینم.
توضیح این نکته را هم ضروری میدانم که نیما در سطر «با نظم هوشربایی من» از وزن عروضی این شعر منحرف شده است و وزن این شعر سکتهای ناخوشایند و از نظر فن عروض، نقص فنی دارد. برای رفع این نقص نیما، به عنوان مثال، میتوانست بگوید:
با انتظام هوشربایی من