سیولیشه

نشریه اختصاصی شعر نیمایی

سیولیشه

نشریه اختصاصی شعر نیمایی

یادی از علی‌رضا طبایی و شعری به یاد او/ مهدی عاطف‌راد

 

۱۹ شهریور امسال علی‌رضا طبایی هم راهی سفر ابدی شد و به کاروان شاعران نام‌دار سفررفته‌ای پیوست که پس از سال ۱۳۰۰ خورشیدی زاده شدند.

او را از سالهایی که جوان بودم و مجله‌ی جوانان امروز را می‌خواندم، می‌شناختم و با شعرهایی که از او در این مجله چاپ می‌شد، کم و بیش، آشنا بودم و می‌دانستم که اداره‌کننده‌ی بخش شعر این مجله است. بعدها، در نیمه‌ی دوم دهه‌ی هشتاد خورشیدی، پس از این‌که با دوستم، سعید سلطانی طارمی، وب‌سایت شعر نیمایی دینگ دانگ را ایجاد کردیم که دو ماه یک‌بار به صورت جایگاه شعر اینترنتی منتشر می‌شد، پس از انتشار چند شعر نیمایی از علی‌رضا طبایی، فرصتی پیش آمد که از نزدیک با او آشنا شوم و به مناسبتی، با سعید سلطانی طارمی گرامی، به منزلش برویم و ساعتی در محضرش باشیم و از روی خوش و سخنان دل‌نشین و مهربانی‌اش و پذیرایی گرم و دوستانه‌اش بهره‌مند شویم. علی‌رضا طبایی به من هم، مانند خیلی دیگر از دوستان و دوستدارانش، لطف داشت و در یکی از دیدارهایمان، در اسفند ۱۳۸۷، یکی از مجموعه‌های شعرش- به نام «خورشیدهای آن‌سوی دیوار» را که در اسفند ۱۳۵۹ چاپ شده بود و دربرگیرنده ۲۷ سروده از اوست که آنها را بین زمستان ۱۳۵۰ تا بهار ۱۳۵۸ سروده و جز یکی از آنها که غزل است، بقیه شعر آزاد موزون (نیمایی) هستند- به نشانه‌ی لطف و مرحمتش، به من یادگاری داد و در صفحه‌ی نخستش با خط خوشش، برایم جمله‌ی زیر را از سر مهر نوشت و امضا کرد که برایم یادگاری گرامی از این شاعر درگذشته‌ی بزرگوار است:

به دوست شاعر و پژوهنده‌ی گرامی جناب عاطف‌راد عزیز، انشاا... که بپذیرند- با احترام علی‌رضا طبایی- ۱۶/۱۲/۸۷

پس از این مجموعه شعر که انتشارات توس آن را پخش کرده بود، تا ۲۵ سال مجموعه شعری از علی‌رضا طبایی چاپ نشد تا این‌که در بهار سال ۱۳۸۵ مجموعه شعر «شاید گناه از عینک من باشد» را توسط انتشارات «آئینه جنوب» منتشر کرد. این مجموعه از دو دفتر تشکیل شده بود، دفتر نخست- شیوایی‌ها- که در برگیرنده‌ی ۸۰ غزل از آن بزرگوار است و بخش بزرگتر کتاب را به خودش اختصاص داده است، دفتر دوم- نیمایی‌ها- که شامل ۲۹ سروده‌ی آزاد موزون است. این کتاب برنده‌ی جایزه‌ی دومین دوره‌ی جایزه‌ی شعر خبرنگاران در سال ۱۳۸۵ شد.

من با تأثیر از شعر «شاید گناه از عینک من باشد» که به نظرم اثرگذارترین شعر دفتر دوم این مجموعه و سروده‌ای در قالب شعر آزاد موزون است، و در پاسخ به آن، شعری در همین قالب و هم‌وزن آن، به نام «بی‌شک گناه از عینک ما نیست»، سرودم که هم در وب‌سایت دینگ دانگ منتشر شد و هم در وب‌سایت شخصی خودم (وب‌سایت نظری-ادبی مهدی عاطف‌راد) قرار گرفته و خواهندگان خوانش آن می‌توانند به لینک زیر نگاه کنند:

https://atefrad.com/view.php?id=94

 

در سال ۱۳۹۱ مجموعه شعر دیگری از علی‌رضا طبایی به نام «مادرم ایران» چاپ شد. بخشی از برنامه‌ی «سی‌ویکمین نشست عصر روشن» که آخرین نشست آن هم بود، و در پنج‌شنبه ۹ آذر ۱۳۹۱ برگزار شد، به بررسی کارنامه‌ی علی‌رضا طبایی اختصاص داشت و اداره‌کننده‌ی این نشست‌ها- علی‌رضا بهرامی- از من درخواست کرد که در این نشست، به بررسی مجموعه شعر «مادرم ایران» بپردازم. من هم پذیرفتم و در این نشست، هم‌راه با فرهاد عابدینی و سهیل محمودی، شرکت کردم و در بخشی از آن، در فرصتی که به من داده شد، متنی را که درباره‌ی این مجموعه شعر و در بررسی انتقادی آن فراهم کرده بودم، خواندم. این متن در وب‌سایتم قرار دارد و خواهندگان خوانش آن می‌توانند به لینک زیر نگاه کنند:

https://atefrad.com/view.php?id=321

 

پس از آن هم، کم و بیش، پی‌گیر پویش شعری علی‌رضا طبایی بودم و سروده‌های او را که این‌جا و آن‌جا، و گاهی در همین «سیولیشه»، منتشر می‌شد، می‌خواندم و از آن‌ها خوشم می‌آمد و حالی خوش می‌یافتم.

علی‌رضا طبایی از معدود شاعرانی بود که از ابتدای کار شاعری تا پایان عمر به وزن عروضی شعر پای‌بند و وفادار بود و ماند و سروده‌هایش را- تا آن‌جا که من دیده‌ام و خوانده‌ام- یا در قالب غزل کلاسیک یا در قالب شعر آزاد موزون (آزاد نیمایی) سرود و، در نگاهی فراگیر، شاعری موزون‌سرا بود.

آخرین سروده‌اش هم که در کانال تلگرامی‌اش منتشر شده، سروده‌ی زیر است، با عنوان «گردونه با دندانه‌های مرگ» که غزلی‌ست درباره‌ی عمر سپری شده و افسوس بر سپری شدن آن. در بیت پایانی آن اشاره‌ای هم به «دندانه‌های مرگ گردونه‌ی عمر» کرده که دل‌نشین و خیال‌انگیز است. بر پایه‌ی تأثیری که این سروده بر من گذاشت و در پاسخ به آن شعری سروده‌ام که آن را به علی‌رضا طبایی تقدیم می‌کنم به عنوان نشانه‌ای از ارادتم به او و شعرش و گرامی‌داشت‌شان.

گردونه با دندانه‌های مرگ- سروده‌ی علی‌رضا طبایی:

با خود می‌اندیشم که آیا بار دیگر باز می‌آید
یا عمر من روزی اگر برگشت تا آن روز می‌پاید؟

گیرم که باز آمد ولی آیا کدام افسون تواند بود
تا جای پای سال‌های رفته را از چهره بزداید؟

ترسم مرا در بارش این برف ناهنگام نشناسد
یکباره در خود بشکند، ناباورانه دست و لب خاید

برگیرد از تن جامه پندار را در تلخی باور
خواهد خطوط یاس را با طرح لبخندی بیاراید

این برف را دیگر سر بازایستادن نیست... می‌پرسد
دستان زالی کو که این برفینه موها را بپیراید

با پای سربی سال‌های انتظارآلود اگر طی شد
آیا زمان این آدمی‌خوار سترون‌خو، چه می‌زاید؟

جز یادی آن هم دور و مبهم از عبور ما نخواهد ماند
این‌سان که این گردونه با دندانه‌های مرگ می‌ساید

«ای رفته اما یاد خوبیهای تو در خاطرم مانده»

[تقدیم به یاد و یادگارهای شعری علی‌رضا طبایی]

ای رفته و ما را نهاده پشت سر تنها

رفتی تو هم با کاروان شاعران رفته از دنیا

رفتی و پیوستی به آن گویندگان شعرهای دل‌کش مانا.

ای رفته اما یاد خوبیهای تو در خاطرم مانده

و یاد خوب شعرهای دل‌نواز و گرم‌آواز تو در ذهنم طنین‌انداز

یادی که جان‌بخش است و روح‌افزا

سرچشمه‌ی همواره جوشان و خیال‌انگیز زیبایی‌ست

آرام‌بخش لحظه‌های بی‌قراری‌های پرتشویش دلتنگی و تنهایی‌ست.

ای رفته و ما را نهاده پشت سر دل‌تنگ و افسرده

ما هم در این دنیا نمی‌مانیم بعد از تو زمانی دیر

ما رفتنی هستیم، بی‌تردید، هریک، گرچه این یک چندگاهی دیرتر یا زودتر زان یک

تو زودتر رفتی و ما هم یک به یک خواهیم آمد در پی‌ات، بی‌شک

وقتش که شد، هرچند شاید دیر شاید زود، شاعر جان!

و نیست ما را مهلت بودن در این دنیای پر درد و عذاب و رنج، بی‌پایان.

گفتی در این اندیشه می‌بودی که آیا عمر از کف رفته روزی بازمی‌آید

ای هم‌مسیر! این رفته را هرگز توان بازگشتن نیست

و نه مجالش را و نه امکان آن را دارد او تا از مسیر رفته برگردد

- و شاید این بهتر برای آدمی باشد-

زیرا که با رفتن به آنی می‌شود نابود در ژرفای بی‌پایان و نامحدود هیچستان تاریکی بی‌روزن

نه، عمر رفته، هرگز و هرگز از آن رهی که رفته، برنمی‌گردد

یک‌بار دیگر رو به سوی ما نمی‌آید

و هیچ افسونی و ترفندی و تدبیری

از چهره‌ی پر چین ما، افسوس، جای گامهای سالهای رفته را یک ذره نزداید .

گفتی تو با لحنی پر از افسوس بی‌یایان

«این برف را دیگر سر باز ایستادن نیست»

آخر مگر، ای دوست! فصل واپسین زندگی سالمندان و کهنسالان زمستان نیست؟

و بارش برف تمامی‌ناپذیر، آیا

بخش نهایی از سرشت سرد این فصل پر از سرمای سخت از عمر  انسان نیست؟

ای دوست! از ما خاطراتی واضح و روشن

یا محو و ناروشن

در خاطر آیندگان شاید

باقی بماند یا نماند (هیچ‌کس این را نمی‌داند)

شاید که یادی گنگ یا گویا

از زندگی غرق شعر و وقف شعر ما

باقی بماند توی پستوی پر از گرد و غبار ذهن این یا آن

شاید

شعری خوش‌آهنگ و خیال‌انگیز گه‌گاهی

از ما

خوانَد یکی پرشور

و بشنود آن را یکی دیگر و انگیزد در او شوری

شاید کشد آهی

شاید هم، ای شاعر! رویم از یادها و هیچ‌کس دیگر

ما را نیارد یاد...

 

دندانه‌های چرخ‌های تیزگرد مرگ

در حرکت کوبنده و ساینده و نابودگرداننده اش، آهسته آهسته

پی‌گیر و پیوسته

عمر بشر را دم به دم می‌ساید و می‌ساید و تا ذره‌ای باقی‌ست از آن باز می‌ساید

عمر بشر بسیار کوتاه است و از آن دم به دم دندانه‌های چرخ‌های تیزگرد مرگ می‌کاهد

یک لحظه در مقیاس عمر این جهان ماست

بر هم زنی تا چشم طی گشته

دیری نمی‌پاید.


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد