همان جایی که رفتی و به خنده ایستادی ، بود
همان جایی که عشقت از سر من هم ، زیادی بود
همان جایی که درگیرت شدم یک صبح بارانی
همان جایی که بوسه بر من عاشق ندادی ، بود
همان جایی که لحنت با من بی چاره جدّی شد
نگاهت نیز چون گفتار تلخت ، انتقادی بود
نشستم روی زانویم و گفتم :عاشقت هستم
تمام کار هایم کاملا غیر ارادی بود
گذشتی از من و دیوانگی هایم به آسانی
برایت کار هایم بی گمان ، دیوانه _ زادی بود
جوانان غیور کوچه ات ، سیلی خورم کردند
دلیلش ، اشتراک غیرت مردم _ نهادی بود
یکی شان با تفنگی سوی من شلیک کرد ، اما
تفنگش چون هوای خستۀ آن روز ، بادی بود
**************
از اوّل ، بخت من با من ، سر ناسازگاری داشت
زمان خلقتم هم ظاهرأ ، فصل کِسادی بود
ژِن من از نخست ، این گونه با دیوانگی خوش بود
تب مالیخولیایی من ، شیطان _ نژادی بود
و شاید حضرت ابلیس ، تعلیم جنونم داد
که این سان رنگ و بوی شعر هایم ، ارتدادی بود
**************
همان جایی که از عشقم گذشتی بی خبر رفتی
همان جا که رقیبم را مُکرّر بوسه دادی ، بود
دلم بعد از عبور تو ، پر از تردید و نفرت شد
مرور خاطراتم سمفونی تلخ _ یادی بود
شبی هم ، بعد مدت ها ، گذر کردم از آن کوچه
ولی این بار کوچه ، ازدحام شور و شادی بود
عروس دیگری بودی و شاداماد خوشبختت
همان شخصی که لب بر روی لب هایش نهادی ، بود
نشستم کنج دیواری و با حسرت غزل گفتم
همان جایی که عشقت از سر من هم ، زیادی بود
#
کانال رسمی سالار عبدی
http://telegram.me/abdiisalar