نشستهایم در این سایبان، من و گنجشک
به باغ مینگریم
و باغبان انگار
که هیچ خستگیاش نیست از هَرَس کردن.
به مهر میگویم
که: دارکوب عزیز!
از این چه سود که این سر رسیدِ باطل را
هزار مرتبه، بیهوده، پیش و پس کردن؟
و دارکوب عزیز
هزار مرتبه، این سر رسیدِ باطل را
ورق زدهست و نیاموختهست: بس کردن!
نشستهایم من و گنجشک
به باغ مینگریم:
نسیم، یکنفس از پویه در نمیمانَد
و عطر، در ورق غنچه در نمیگنجد.
پرنده، سهم درخت است
بهار را نتوان حبس در قفس کردن!