بر تختخواب شیک بزرگ
در یک اتاق زیبا
-- مانند حجله ای
آراسته --
زیر تشعشعات غریب چراغ خواب
مرد جوان
با یک عروسک زیبا
خوابیده است .
و بافه های زلف عروسک را
آرام ، می گشاید .
□■□
در باغ پرشکوه و پر از تزئین
مرد جوان
با یک عروسک دیگر
آرام و نرم ، شاد و غزلخوان
بر سنگفرش ها
در گفتگوی عشق قدم می زند .
اطراف حوض او را
می افکند در آب
در لرزه های گرداب
تصویر خویش را
درهم شکسته می بیند .
□■□
مرد جوان
در یک اتاق کوچک و لوکس
نارنجی و غزلخوان
زلف عروسکی را می بافد
در آینه خودش را
می بیند و به ناز
لبخند می زند .
□■□
در وان سرخ حمام
با دوش و شیر های طلایی
مرد جوان
با پنج شش عروسک زیبا
با زلفکان بور ، طلایی ، سیاه ، خرمایی
خوابیده است
و موقع خروج ز وان ، یک دو تای آن ها را
در زیر پا
له می کند .
□■□
مرد جوان
در یک اتاق تیره و تاریک
اینک عروسکی را
خوابانده روی تخت سیاهی
می سوزاند .
و بوی گوشت می پیچد .
و جیغ های یک زن بدبخت ،
پوشانده قصر را .
□■□
مرد جوان
در یک اتاق زیرزمینی
اینک عروسکی را
بر صندلی چرخی
شلاق می زند
و بوی زخم می پیچد
و استغاثه های زنی بی نوا
لرزانده قصر را .
□■□
مرد جوان
در ملتقای لذت و وحشت
کم کم
پیر می شود .