مردم ای مردم/مهدی اخوان ثالث
مردم! ای مردم،
من همیشه یادمست این، یادتان باشد.
نیمشبها و سحرها، این خروس پیر،
میخروشد، با خراش سینه میخواند.
گوشها گر با خروش و هوش با فریادتان باشد.
مردم! ای مردم،
من همیشه یادمست این، یادتان باشد.
و شنیدم دوش، هنگام سحر میخواند.
باز،
اینچنین با عالم خاموش فریاد از جگر میخواند:
مردم! ای مردم،
من اگر جغدم، به ویرانبوم،
یا اگر بر سر
سایه از فر هما دارم،
هرچه هستم از شما هستم؛
هرچه دارم، از شما دارم.
مردم! ای مردم
من همیشه یادمست این، یادتان باشد...
زاغان / محمد رضاشفیعی کدکنی
آنک شبِ شبانه ی تاریخ پر گشود
آنجا نگاه کن
انبوهِ بیکرانه ی اندوه!
اوه!
زاغان به روی ِ دهکده، زاغان به روی ِ شهر
زاغان به روی ِ مزرعه، زاغان به روی ِ باغ
زاغان به روی ِ پنجره، زاغان به روی ِ ماه
زاغان به روی ِ آینهها،
آه!
از تیره و تبار ِ همان زاغ
کِش راند از سفینه ی خود نوح
اندوه ِ بیکرانه و انبوه.
زاغان به روی ِ برف
زاغان به روی ِ حرف
زاغان به روی ِ موسِقی و شعر
زاغان به روی ِ راه
زاغان به روی هر چه تو بینی
از نور تا نگاه!
نشسته ام که/ منصور اوجی
نه در خیال خزانم
نه در هوای بهار
کنار این آتش
نشسته ام که شبی را به روز آرم و بس
چنان که کنده ی مرده
چنان که هیزم محض .