سیولیشه

نشریه اختصاصی شعر نیمایی

سیولیشه

نشریه اختصاصی شعر نیمایی

پریزادا / سید قاسم ناظمی

پریزادا به دنبال تو شب شد گردش ایام

شبیخون زد به جان صبح رنج و غصه و آلام


و شب بی‌وقفه و بی‌انتها بارید تا گم شد

زمین در دامن حسرت، زمان در ورطه سرسام


در این شب من همان فانوس امیدم که می‌خوانم:

تو را ای جان" تو را من چشم در راهم شباهنگام "


اگر چه شب، شبی دیوانه و وحشی است اما من

اجاقی روشنم می‌سوزم و می‌سازم او را رام


بیا در این شب سرد از میان باد و باران، آی

کجایی؟ بازگرد ای گرمی روزان نافرجام


بترس از سایه‌هایی که به دنبال تو می‌آیند

و از جادوگرانی که نمی‌گیرند چشم از جام


پسرهای پدر هستند اما نه برادر نه

همین یوسف‌فروشانی که چون گرگ‌اند خون‌آشام


بیا که چشمهایت مرهم چشم‌انتظاری‌هاست

برای چشم یعقوبت بیاور یک بغل بادام


مرا دلواپس خود کردی ای ماه بلند من

در آغوش که می‌خوابی در این شبهای ناآرام


تو را از کوچه‌های روشن تبریز می‌جستم، نبودی آه

به دنبال تو راهی شد دلم تا قونیه تا شام


به همراه تمام واژه‌ها عزم سفر کردم

شدم با کاشفان هند شیرین تا ختن همگام


گذشتند از من، از راهی که گم بود و پریشان بود

هیاهوی سوارانی که می‌راندند در اوهام


گذشتند و به آوازی رها در باد می‌خواندند:

زمین آبستن رازی است پنهان در دل ارحام


بجویید از میان لحن داودی نسیم‌اش را

بیابید از میان نیل در گهواره الهام


مگر پیدا شود در لا‌به‌لای خلسه عیسی

چلیپایی برافرازید از رسوایی و دشنام


... نوای رهروان در گوش من چون کوه می‌پیچید

شتابان می‌گذشتند و شتابان می‌رمید اجسام


من از رفتار می‌ماندم، هراسان، گنگ، سرگردان

که می‌دیدم عبور کاروانها را به استفهام


به ناگاه از میان دشت طوفانی فراز آمد

به یغما رفت از بود و نبود و هستی و فرجام


ز هم پاشید هر چه در خیالم راه و مقصد بود

به هم آمیخت عزم ابتدا با جلوه اتمام

تو گویی آشتی دادی میان عقل را با عشق

و بین نور با ظلمت و حتی کفر با اسلام


ز حیرت سوختم خاکسترم را باد با خود برد

نماند از من به جز تو، از تو جز این عاشق گمنام


تو در رویای من بودی، تو در تقدیر و آوازم

جهان با تو معطر شد تو را تا کردم استشمام


پر از رویای مولانا شدم در چشمهای شمس

پر از افسانه نیما به زیر گنبد بسطام


هلا ای با یزید من! مرا دریاب کز مستی

برون افتاده‌ام از خود چو ماهی روی خشت خام


اگر عاشق‌تر از اینم بخواهی پاره کن دستار

و گر دیوانه؟ اینک من! لبی تر کن، بزن دمام



نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد