با تو پیمودهام هزاران راه
در تب و تاب جادههای غریب
روزهای سکوت پشت سکوت
در شبانگاهِ لحظههاش فریب
با تو پرسه زدم هزاران بار
رج به رج فصلهای تهران را
برف را در شب زمستانی
دلبریهای باغ آبان را
با تو اردیبهشت را هر سال
میدوم در تمامِ خاطرهها
مینشینم در انزوای خودم
باخیال تو پشت پنجرهها
ای لبانت شراب شیرازی
با من از دردِ آشنات بگو
با من از چشمهای مضطربت
راز سربستۀ نگات بگو
سرد سردم سکوت را بشکن
تا از این بیقرارتر نشوم
خشکِ خشکم بیا جوانه بزن
تا از این بیبهارتر نشوم
قصۀ مرد خستهای که نشست
پای واگویههای هرروزش
در تکاپوی مصرعی گم شد
در پسِ واژههای جانسوزش
بهمن یکهزارو سیصد و نود و هشت
#محمدجلیل_مظفری
http://t.me/barfitarinaghosh