با چشمهای تو
آن چشمهای مهربان پاک
من سالهای سال
عشق و امید و آرزو را - در دل و جان - پرورش دادم
با چشم های تو، به گشت باغ ها رفتم
با چشم های تو، سیر چشمه ها کردم
اکنون درین ایام، ایام پیری
از نفس افتادگی، سردی
هم با همان چشمان پاک روزها و روزگارانم
هم با همان امید
هم با همان خورشید
هم با همان عشق
این گرمی و این حال
این جان شیدا، این چنین احوال
پیروزی، عشق است در من
پیروز باشی عشق
در سینه من هر روز، هر زمان
در سوز باشی عشق
اینجا کنار نهر برادر نگاه کن
در پشت هر درخت کمین کرده خنجری
دریا هنوز نعره جانسوز تشنگیست
هشدار بی نشانه ازین راه نگذری
در مقتل خدا سر و جان را فدا نمود
مردی نهاده جان بکف و بسته هردری
اینجا مصاف حق و باطل و پستی و راستیست
یک طفل بسته بقنداق و لشگری
دیگر خبر ز گمشدگان کس نیاورد
منگر ب پرسش دل شوریده سرسری
میخانه را زشور تو سرمیکشد بعشق
اکنون فرا رسیده زمانهای داوری
دوباره جاده بود و راه بود و مرد چابک بر فراز اسب
بیابانی که می راندیم دشت عشق بود و انتهای دوستی - الفت
دریغا یک زمان گوئی کسی درخواب ها ی دور
صدایم کرد
کسی گوئی صدایم کرد
و من از انتهای بیشه های دور برگشتم
****
هنوز آنجا کنار بندرخاموش
صدای خسته مردان ماهیگیر می آمد
دوباره روزهای فقر بر گشته است
هلا ای موج ای دریا
چرا احوال مردان جوانت را نمی پرسی
***
دوباره کودکان ما
گرسنه سرببالین می نهند هر شب
چرا در بیشه مهتاب
نهال نازک رویا نمی روید
****
تنورنان مادر سرد و خاموش است
هلا ای موج ای دریا
صدای دوست می آید
صدا یک بار دیگر شعر های روزگاران کهن را خواند
ببین بشنو
ببین بشنو
صدای دوست می آید
***
بیا یکبار دیگر تا سر باغ رفاقت گام بر داریم
صدایم کن
24/6/1390