سیولیشه

نشریه اختصاصی شعر نیمایی

سیولیشه

نشریه اختصاصی شعر نیمایی

یادداشتی برای سواران این سوی سیحون "نیم نگاهی به شعر سیروس مشفقی"/ محمد علی شاکری یکتا


چه شیرین است اینک مرگ

درین لحظه که مردی دستگیرت نیست

و یاری حال وروزت را نمی پرسد

و در ایام پیری جز دروغین تعارفاتی زشت و بی مایه

به خیک خالی حالت نمی بندند

و مشتی سکه را البته که باید بپردازند

به انبان تهی از مایه ات چیزی نمی ماسد

و کارَت خوردن دارو و رفتن پیش این دزدان  این عصر کثیف خالی از مردیست

بگو با من بگو آیا 

بگو جز مرگ راه و چاره ای مانده ست؟

"برگرفته از وبلاگ سیروس مشفقی" 

*

شک نکنید اگر در سال های نو جوانی اش و یا در میانسالی کسی سروده ی بالا را برای نظر خواهی پیش سیروس مشفقی می بُرد او با کمال ادب واحترام به سُراینده می گفت : ""دوست من بهتر است به کار اصلی ات برسی و شعر را بگذاری برای اهالی محترم شعر و شاعری. ضمنا من باید این کلمه ی "تعارفاتی" را که اینجا آورده ای بخوانم:تارفاتی" تا وزن سروده ی شما درست شود"".

اما سیروس مشفی بیش ازپنجاه سال کوشید جویبارزبانیِ دیگری را در سروده هایش جاری کند و درست مثل نهری که گاه تند و گاه کُند می گذرد اندیشه و ادراک شاعرانه اش را باز تاب دهد . 

برداشت نادرستی است  اگرکارنامه شاعری او را به پیروی از روزنامه های سال 51 با عنوان شاعر" روستا" باز کنیم و با همین عنوان ببندیم.این مدالی که بعد ازگرفتن جایزه ی فروغ فرخزاد در آن سال به سینه ی شاعر جوان زده شد خیلی زود زنگ زده و اکسیده شد. تنفس گاه شاعرهوای دودگرفته ای بود که وی مثل بسیاران دیگر مجبور به دم و بازدم در آن شد.

صدای سیروس مشفقی آن سال های دور را می توان در ضرباهنگ سنگین شعر"سواران این سوی سیحون" شنید.چهره ی شاعردرون او را در68 صفحه دفتر " پشت چپرهای زمستانی/1346" دید که نه نام ناشرش معلوم است و نه محل انتشارش. تثبیت شاعری او تا سال 1349 با مجموعه های "پاییز/شعرهای تازه/نشر پاچنگ/80 صفحه/1348" که تجدید چاپش ممنوع شد و دفتر "نعرهٔ جوان/انتشارات امیرکبیر/1349"رقم می خورَد.

در سال 1357 نشر رواق دفتر "شبیخون" را منتشرکرد. سروده های سال های 1365 تا 1378 در دفتر دیگری با عنوان " عشق معنی می کند حرف مرا" از سوی نشر توشه در سال1381 به بازار کتاب می آید.

سیروس مشفقی لیسانس مهندسی مخابرات داشت و پایان نامه اش را هم در رشته ی کارشناسی هنرهای درامانیک دانشکده ی فیلم و تلویزیون با درجه ی " خوب" گرفت. 

در این نوشته قصد ندارم به جزئیات زندگی اش بپردازم . او که در اول فروردین 1322 در پل سفید سوادکوه مازندران به دنیا آمد در 77 سالگی دربیمارستان فیروزگر تهران براثر بیماری در گذشت. این یادداشت برای گرامی داشت یاد و خاطره ی این شاعر نوشته و در اختیار مجله ی اینترنتی "سیولیشه" گذارده شده است.

 

نگاه شاعرانه ی مشفقی به جهان را می توان در شعرهایی خلاصه کرد که عناصر اصلی شان ترکیبی از حس عاشقانه و ادراک از طبیعت است. به کارگیری این عناصر همه در خدمت محتوایی انسانگرایانه است. این عناصر امری روان شناختی است و ناگزیر و البته ناپایدار. او در تطور شعرخود از گذرگاه های گوناگون عبور می کند. عاشقانه ، اجتماعی.طبیعت گرایی ناب و همه را در قالب های نیمایی ، سنتی و سپید می ریزد. این چند وجهی بودن امتیازی است که از تکرار رهایش می کند. 

شعر "سواران این سوی سیحون" از نخستین کارهای اوست در قالب نیمایی. سرشار از ترکیبات و تشبیهات تازه که نشان از ذهنیت خلاق و صحنه پردازی شاعرانه دارد:

اسبان پیچیده یالِ جنوبی/ فوّاره های خونین کفن/بیابان محبوب شرقی/باران آزردۀ بامدادان/

درگاه شوریدۀ باغ های سترون.

این ترکیب سازی ها اگر چه گاه به تتابع اضافات دامن می زند ولی به دلیل تازه بودن ، به چشم نمی آید. با چاپ نخستین مجموعه شعرش "پشت چپرهای زمستانی" جرقه های موفقیت هم زده می شود.

نخستین مجموعه شعرهر شاعری که چاپ می شود او سر از پا نمی شناسد. باکی نیست منتقدان در روزنامه ها چه بنویسند و دوستان چه پچپچه کنند. نخستین مجموعه ی شعر اگر بختش بلند باشد و دراداره ی سانسورمُثله نشود برای هرشاعر آغاز زندگی دیگر است.

" پشت چپرهای زمستانی" برای سیروس مشفقی خوش قدم بود. نمی دانیم در آن زمان اداره ی ممیزی رژیم کدام جمله ها یا کلمات را به مسلخ برده است. مهم هم نیست. مهم این است که شاعر جوان با چاپ این کتاب در میان بیش از سی دفتر شعری که در سال 46 چاپ و به بازارکتاب روانه شدند "محبوبیت فراوان در میان شعر خوانان کسب کرده بود"(لنگرودی ، شمس ،تاریخ تحلیلی شعرنو/ص466) و در نشریه ی شاعران موج نو به نام " روزن" نوشتند:"این نخستین دفتر شعر سیروس مشفقی ، از طلوع شاعری خبر می دهد که خواهد توانست در افق گستردۀ شعر امروز ایران جای شایسته ای بیابد"(همان، ص466).


انتشار همین دفتر بود که سیروس مشفقی را شاعر روستا معرفی کرد. ناگفته نماند که موفقیت اورا نباید دست کم گرفت چون وقتی فهرست کتاب های منتشر شده ی سال 46 را نگاه می کنیم با نام های ماندگاری در شعرفارسی معاصر روبرو می شویم. برای مثال 

نیمایوشیج دو کتاب "ناقوس" و" شهر شب و شهر صبح" را منتشر می کند. شاملو" از هوا و آینه هارا" منتشر می کند. منوچهر آتشی " آ واز خاک را"،اسماعیل خویی "برخنگ راهوار زمین" را ، محمد علی سپانلو " رگبارها" را.

شمس لنگرودی دومین دفتر شعر مشفقی را ادامه ی "پشت چپرهای زمستانی" می داند " با همان ترم موزون حزن و همان نوستالژی شدید نسبت به طبیعت و روستای شمالی و پرداختنِ سمبولیستی بیشتر به اجتماعیات مرسوم آن روستای شمالی..."(همان،ص652) که به نظر می رسد منظور از روستای شمالی سوادکوه ، زادگاه شاعر باشد.

*

دو مجموعه ی دیگر به نام های "نعرۀ جوان/ امیرکبیر/1349" و " شبیخون/نشر رواق/1357" کارنامه ی شاعر را تا سال57تکمیل می کنند اما حرکت تعیین کننده ی دیگری در 1356 اتفاق افتاده بود که سیروس مشفقی را در فضای شاعرانه ای متفاوت قرارداد.

پیش از ورد به بحث اصلی ، به کوتاهی اشاره کنم که تغییر فضای سیاسی و اجتماعی ایران در سال 1356 به واقع نقطه ی عطفی هم در شعر معاصر به حساب می آید. گریز دارم از ورود به ریشه یابی ها اما ناگزیرم اضافه کنم که اهل قلم ایران که طیفی مهم در میان مخالفان و براندازان رژیم گذشته محسوب می شدند اکثرا با گرایشات سیاسی مختلف و بیشترچپ پا به میدان گذارده و در کانون نویسندگان ایران جمع شده بودند. با سانسور و اختناق رژیم شاه مبارزه می کردند.سیروس مشفقی هم عضو کانون و از مؤسسان آن بود بی شک با شعر سیاسی اجتماعی خود در زمره ی شاعرانی به حساب می امد آرمانگرا.

انجمن فرهنگی ایران و آلمان معروف به انستیتو گوته واقع در خیابان نهم وزرا  شب های شعری را به کمک کانون نویسندگان تدارک می بیند به مدت ده شب . ازهیجدهم تا بیست و هفتم مهرماه 1356.

 شرح کامل این شب ها را در منابع گوناگون از جمله کتاب " ده شب" از انشارات کانون نویسندگان ایران / بکوشش ناصرپاکدامن/مؤسسۀ انتشارات امیرکبیر/1357" می توان خواند.

در شب سوم ، شمس آل احمد، بهرام بیضایی،محمد زهری ، طاهره صفارزاده،سیروس مشفقی ،فاروق امیری ، احمد کسیلا اجرای برنامه را به عهده داشتند. در این شب سیروس مشفقی 6 قطعه شعر می خواند. برای آشنایی با حال و هوای حاکم بر این اشعار ترجیح دادم به جای پرداختن به دیگر آثار شاعر درباره ی این شعر ها چند کلمه ای بنویسم.بارها و بارها شاهد مجادله های لفظی نویسندگانی بوده ام که هرکدامشان شب های شعر انجمن فرهنگی گوته را جرقه ی آتش انقلاب 57 می خواندند و پای می فشردند که آنچه بعد ازاین شب ها رخ داد معلول همین شعر خوانی ها و سخنرانی هاست. این که روشنفکران ایران چه کاشتند و چه ها درو کردند موضوعی است گسترده تر که موقعیت و مکان دیگری را می طلبد.

بیایید با نگاه به یکی از شعر های سیروس مشفقی فضای حاکم بر این شب ها را تداعی کنیم و یا بهتر است بگوییم باز آفرینی کنیم."عصرشب" نخستین قطعه ای بود که مشفقی خواند و سعی کرد فضای خفقان زده و ساواک زده را ترسیم کند:

عصر شب

عصر تنهایی آدم ها

عصربیگانگی ما با هم

عصرشب

عصر ماتم زدگی ، ماتم مادرها 

عصر رفتن های بی برگشتن

عصر غربت های بی پایان

عصرشب ، عصر فاحشگی ، عصرمردان بد

مردان فروشنده

عصر آدم ها و شیطان ها

عصر شیطان ها

عصر شب ، عصر بد ، عصر بیماری

عصر شب ، عصر بیحوصلگی ، بیکاری

عصر بازار دلالان عاشق

عصر کشتار و اعدام

عصر تبعید و محبس

عصر حراج کبوترهای خونین

عصر خون و خونابه

عصر شب 

عصربد

عصربد.

درباره ی ساختار سرتاپا  شعارزده و ضعیف شعر حرفی ندارم اما تصویر پردازی مغالطه آمیزرا هم تأیید نمی کنم.فیلسوفان و منطقیون شعر را در زمره ی مغالطه ی ذهن و زبان می دانند و در زیباترین و خوشبینانه ترین شکل ، تصویر های بدیل شاهکارهای ادبی جهان زاییده ی مغالطه هاست که شاهنامۀ فردوسی ، ایلیاد همر و کمدی الهی دانته عال ترین نوع مغالطه ها به شمار می روند. این مثال ها را به حساب قیاس مع الفارق نگذارید چون هیچ سنخیتی میان آثار ادبی امروز ایران با آثار کلاسیک وجود ندارد و هر کدام زاییده ی شرایط زمانی و مکانی خویش اند.

به هر حال فضا ی تیره و تار در شب های شلوغ و روشنفکرزده ی شعر گوته و همه ی داد و فریادهای شاعرانه نتوانست هیولای تاریخی خفته در ذهن توده های مردم را در چراغ جادوی روشنفکران ایران گرفتار سازد. به همین دلیل بود اکثر روشنفکران ، خواسته و نا خواسته خود به جای هیولا درچراغ جادویی گرفتار شدند که رمز گشایی آن هنوز هم میسر نشده است.


اما همه ی  خیالبندی های شاعرانه سیروس مشفقی به این نقشبندی های تیره و تارخلاصه نمی شود. او را باید در فضایی گسترده تر دید. رها از دغدغه های روشنفکرانه و محبوس در ارامانگرایی ها.در فرهنگنامه ی شعر او عشق و مهرورزی انسانگرایانه ای به مراتب ستودنی تر حرف اول را می زند:

عشق معنا می کند حرف مرا

تا کجا باشی به این غم آشنا

ما در اوج آسمان ها تاختیم

لیک روح عشق را نشناختیم

چون نشستی سال و روزی در گذشت

عشق از ره آمد و از سرگذشت

گرچه این حرف و همان افسون شده ست

آن پریشان روز جان در خون شده ست

نوعی باز گشت به درون و مداقه در حال و هوای خویشتن خویش جای خود را در ذهن و زبان شاعر پیدا می کند و در قالب نوتری بیان می شود:

من آن مزمور دیرین را دوباره باز خواهم خواند

و در صحن همان مسجد

و در دهلیز ان دیر کهن

دوباره با تو از سرّی که در این خاک مدفون است 

رمزی تازه خواهم گفت...

شاعر نقش سیاحت گر سرگردانی است که در پاییزی های مکرر خود گاه ضرباهنگ اوزان کهن و نیمایی را کنار می زند تا سپید سُرایی هایش راهم به تجربه های خود بیفزاید و این بار پچپچه های برگریزان و هیاهوی باد های خزانی را در هجاهای بلند و کوتاه درون متنی خویش بسراید و نشسته در قطاری که از دهلیزها و گذرگاه های پاییزی می گذرد "راه خورا گیرد اندر پیش":

پاییز فرا می رسد

با ارغوانی و چفته

انگورهای روشن.

پاییز ، پاییز بادخیز،

فرا می رسد از روزن

از پنجره از دهلیزو

مردی با آفتاب ، با عینک آفتابی، با آفتاب و عینک

مردی با عینک آفتابی 

نشسته. در ردیف صندلی ها، در پشت یک میز

چراغی در برابر،چراغی درمِه ، درظلمت،

او باد را به یاد و خاطره پیوند می دهد

بادهابادی به یاد داشته باشند

باید به یاد داشته باشند بادها،

از هیچ هیچ می رسد.

با هیچ هیچ. ای هیچ هیچ

هستی با تمام هستی چه بود: هیچ

هیچ آیاهیچ

اما بهار جواب تورا خواهد داد

این ریشه ، ریشه ی ویران مانده ، دوباره جوانه خواهد زد.

از هیچ هیچ می رسد 

رستاخیز را دوباره دعوت کن

ذهن ملایم انگورها را

در آفتاب آبی شهریورماه که ناگاه

از ارتفاع بام

از پلکان آجری مرطوب

مرطوب و خیس

آیا کنار میز کسی هست

مردی درآفتاب

و با عینک آفتابی

در قطاری که زوزه کشان می گذرد.....................................


(خردادماه 1399)




 


**

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد