@literature9
غیر از نیما خیلیها مرا افسون کردند.
مثلاً شاملو...
او از لحاظ سلیقههای شعری و احساسات من،
نزدیکترین شاعر است.
وقتی که «شعری که زندگیست» را خواندم
متوجه شدم که امکانات زبان فارسی خیلی زیاد است.
این خاصیت را در زبان فارسی کشف کردم
که میشود ساده حرف زد.
حتا سادهتر از «شعری که زندگیست».
یعنی به همین سادگی که من الان دارم با شما حرف میزنم. اما کشف کافی نیست. خب، کشف کردم، بعد چه؟ حتا تقلید کردن هم تجربه میخواهد. باید در یک سیرِ طبیعی، در درون خودم و بهمقتضای نیازهای فکری و حسی خودم، بهطرف زبان میرفتم، و این زبان خودبخود در من ساخته میشد، در دیگران که ساخته شده بود. حالا کمی اینطور شده. اینطور نیست؟ من فکر میکنم که در این زمینه با هدف پیش رفتم. خیلی کاغذ سیاه کردم. حالا دیگر کارم به جایی رسیده که کاغذ کاهی میخرم، ارزانتر است.