حلاج / منوچهر آتشی
حلاج
انگور بود
پس از درخت دارش چیدند
تا وعدهاش شراب فراهم شود
تاریخ عشق و شورش اندیشه را
در عصر جهل هار ...
عینالقضات
سیب سرخ جوانی بود
پس از درخت دارش چیدند
تا قصهی گناه
- آمیزش تلخی و شیرینی -
در چرخههای شعر بگردد...
تا ما
امروز نیز
با هر فشار ماشه
حلاج و عینالقضاتها
مانند برگ پاییزی
از شاخسار مصرعها
میافتند
تا..
آه ای درخت خسته
همسایهی قدیم! آیا
تو باز میوه میدهی؟
کنایه / نصرت رحمانی
آنی تو
آن کنایهی مرموز
که در نهفت عشق روان است
دانستناش ضرور و گفتناش محال!
تو... آنی تو...
از ما گذشت، باید به ابر بیاموزیم
تا از عطش گیاه نمیرد.
باید به قفلها بسپاریم
با بوسهای گشوده شوند بیرخصت کلید.
گام / رضا براهنی
گام برداشتی از گام درون باغ
غنچهها پرده دریدند زپرده، سرمست
وشکوفان گشتند
خارها حتا
ناگهان گل کردند
تا به چشمان تو گویند، سلام
رنگها گام تورا تهنیتی خواندند
جشن چشمان تو شد آغاز
چشمه اندام تو را در خود شست
دست سودی تو به گیسوی بلند بید
گیسوی سبز و بلند
واژگون از ته آب افشان شد
چشمه بالید به خود، رقصان شد
بازگشتی و به من گفتی: «مجنون! برویم؟»
«به کجا لیلی من؟» پرسیدم
«به کجا؟» پرسیدم
«به کجا؟ آخر از این باغ کجا، لیلی من؟»
گام برداشتی دور شدی...
شعر و صدا: #رضا_براهنی
تنظیم: امیر ملکی