شاید چیزی
در زمزمه باران های پاییزی باشد
پس بزند دستی
زرد و بنفش پیادهروها را
جعبه سبزی پیدا کند
چند گل اشرفی کنار دست تو بنشاند
در تن هر قطره باران
شاید
لفظ درخشانی باشد
که طوطیان را
به تکلم
نقل و نباتی
که کودکان گمشده را
به خانه فراخواند
شاید
صف بکشد از همه سو
کوزه های ترک خورده شراب
خانه پر ازارغوانشود
دست
شود شاخه الماسدر هوا
بر نوک پا
هفت دختر شرقی
آتشی افروزند
برگ وبرقالی کرمانی را
صاعقه ای از تن ساقی
شاید
چرخ زند دایره مستان را
عشق
گل مجلس پاییز شود
مرگ
به کنجی بنشیند
تا نشود پایمال
عشوه رامشگران
چهره به برگ گل این عجوزه بپوشاند
شیونی
از هیچ روزنی
نشکندآبگینههای هوا را
قطره خونی
گویا به خاک از پرمرغی چکیده است
هفت شب و روز
خیره برایوان ابر
عاشق باران
شاید
دریابد راز رامشگرانی
که صف مردگان را
به کفی از شراب
می فروشند
#علی_باباچاهی
برگرفته از: شعر نو از آغاز تا امروز، محمد حقوقی ، جلد دوم، نشر روایت، ۱۳۷۱