سیولیشه

نشریه اختصاصی شعر نیمایی

سیولیشه

نشریه اختصاصی شعر نیمایی

دومین سالیاد پوری سلطانی


 

شانزدهم آبان ماه سالگرد درگذشت استاد پوری سلطانی بود. با خودم گفتم بگذارم چند روزی بگذرد و بعد در اینجا چند کلمه ای درباره او بنویسم. با پوری از طریق سایه آشنا شدم و بارها او را در خانه سایه دیدم.چند بار هم در کتابخانه ملی به دیدارش رفتم و چند بار هم به خانه اش در زردبند. مصاحبه مفصلی هم با او کردم که بخشی از آن در پیر پرنیان اندیش آمد و روایت کامل آن را دهباشی در جشن نامه پوری در بخارای شریف چاپ کرد.به نظرم حرفهایش درباره مرتضی کیوان در آن گفتگو مهم بود هرچند برخی از رفقا آن مصاحبه را برنتافتند و به من اهانت کردند.پوری خانم محضری مهربان و دلنشین داشت و از پیش چشم آمدن پرهیز می کرد.چند ماه قبل بنا بر حاجتی مجبور بودم فهرستهایی را که چاپ کرده به چشم خریداری بررسی کنم.در کارش زن کاردان و دقیقی بود.یادش به خیر.

    یادداشت زیر را در اتاقم در دانشگاه تهران نوشتم بلافاصله بعد از اینکه مثل بوم  شوم خبر واقعه پوری را به سایه دادم. بر دلها نشست و بسیار دیده شد و در جاهای مختلفی منتشر شد. شاید چون از دل برآمده بود. به یاد پوری خانم – که من همیشه به او می گفتم استاد و او همیشه به من می گفت نگو، دست کم جلوی سایه  به من نگو استاد- این نوشته را باز نشر می کنم؛ با احترام به مهر ماندگارش به مرتضی کیوان و با احترام به تقدم عشق بر سیاست و ایدئولوژی.

**** 


دوستی تلفن کرد و خبر درگذشت خانم پوری سلطانی را داد. با اینکه منتظر این خبر بودم اما باز خبری نامنتظره بود؛ آخر نمی‌خواهی باور کنی که این انسان خوب که بر جهان می‌افزود، دیگر نیست، دیگر وجود ندارد؛ به خاک می‌رود و آن همه مهربانی و متانت و فروتنی در زیر خروارها خاک تیره و سرد نهفته خواهد شد.

     پوری سلطانی از نجیب‌ترین و شریف‌ترین آدمیانی بود که من دیدم. یاد استادم ایرج افشار به خیر که بارها گفت: «پوری سلطانی زن با شخصیتی است» و ازلحنی که آن پیر پخته روزگار، تعبیر«با شخصیت»را بیان می‌کرد، می‌توانستی بفهمی که چه احترامی برای خانم سلطانی قائل بود.و حقا که پوری سلطانی زن با شخصیتی بود؛ خاموش و هنرنمای. مهربانی و فروتنی و آرامش بود که از لبخند پرمهر و نگاه نوازشگر مادرانه‌اش می‌تراوید. با همة مهرآیینی‌اش زنی بود بشکوه و استوار؛ همانکه بیهقی می‌گفت : سخت جگرآور... پوری همسر مرتضی کیوان بود؛ میراثدار زخم‌خوردة عشقی بود که در صبحی تلخ و تیره با شلیک چند گلوله به خون نشست. داغ و درد این عشق دیرینه یک عمر با پوری بود؛ یک عمر با پوری ماند... تا همین روزهای آخر که با سایه می‌نشست و یاران کهن از مرتضی کیوان می‌گفتند... خاطرات تکراری کهنه‌نشدنی را می‌گفتند و باز می‌گفتند و به درد می‌گریستند. داغ کیوان هرگز برای پوری کهنه نشد. یاد کیوان هرگز برای پوری کهنه نشد.

 پنجاه سال، آه!

 من بی تو زیستم

 در خود گریستم. 

    پوری سلطانی بر آن شد که مرهم زخمی را که در عرصة ناجوانمرد سیاست خورد، در ساحت آرام و متین فرهنگ بجوید لاجرم کتابدار شد و کوشید کتابخوانی و دانایی را رواج دهد. کارنامة ارزشمندی از تألیف و ترجمه هم دارد اما مادر کتابداری ایران، هرگز نخواست خدمات فرهنگی شایانش جلوه‌ای داشته باشد... پوری تا روز آخر، به خواست خود در سایه عزیز نام و یاد مرتضی کیوان ماند تا آنجا که حتی محفل بزرگداشت او در شبهای «بخارا» تبدیل شد به یادواره مرتضی کیوان. با اینهمه دوستانش می‌گویند به یاد نمی‌آورند که پوری هرگز به همسری مرتضی کیوان فخر فروخته باشد و ازین طریق جلوه‌گری کرده باشد؛

چنان پر شد فضای سینه از دوست

که یاد خویش گم شد از ضمیرم

 خبر درگذشت «پوری» را من به سایه دادم. پیرمردِ تنها، در کنج غربتِ غربیه‌اش نشسته بود و انتظار «روز مبادا» را می‌کشید. خبر را که شنید انگار پوزخند زد. چیزهایی با خود گفت. تسلی‌گونه‌ای؟... ناگهان چون مادر فرزندمرده بلند بلند گریست... هق‌هق... هق‌هق... از آن هق‌هق‌هایی که شانه‌های پیرش را مثل گریة بید می‌لرزاند. هق‌هق‌هایی که بارها و بارها شاهدش بوده‌ام... در میان هق‌هق‌هایش اینقدر شنیدم که مویه‌وار و بریده‌بریده می‌گفت: پوری جان... پوری جان... آخرین یادگار مرتضی کیوان... تنها شدم... تنهایِ تنها... وقتی بیمارستان بود، بهش التماس کردم و گفتم: پوری جان نمیر... گفت نمی‌میرم... هنوز مرتضی نیامده دنبالم... پوری جان... تنهایِ تنها شدم... پوری جان... کیوان... پوری جان... کیوان... هق‌هق... 

 شاعر پیر تنها می‌گفت: پوری هم مثل کیوان به سفر فلکی، به سفر خورشید رفته است ...


#پوری_سلطانی،#مرتضی_کیوان،#سایه

https://t.me/n00re30yah

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد