ای نی ، به یاد نیستان، سر کن نوای حزین را
تا بغض حسرت بگیرد ، امشب گلوی زمین را
از بی تمیزی زمانه ، نشناخت دیو از سلیمان
بی هیچ شبهه پذیرفت، اغوای نقش و نگین را
وقتی که تعلیم عیسی بارآورد چون یهودا
بهتر که پایان نباشد مهمانی واپسین را
از دستبرد ملخها برگی به شاخی نمانده
داس دنائت درو کرد اندیشه بر ترین را
تیغی اگر تیز دارد، یرلیغ چنگیز دارد!
قاضی که از خون مظلوم ، پر می کند ساتکین را
با این دل جزم اندیش لیلاج شک بر نیامد
بر رغم هر باختن باز ، گسترد نرد یقین را
هر تیشه هر شب ببیند خواب در افتادنت را
ای تکدرخت تکیده ، سنگین تو کردی زمین را!
،
استاد بزرگوار ممنون از ابیات زیبا و نظر لطفتان
ای تکدرخت تکیده! روزی تو سرسبز بودی
افسوس از دست دادی، آن سایهی دلنشین را
یک عمر با برگ و بارت، امید میآفریدی
گلهای تو میپراکند عطر امیدآفرین را
اینک که خشکیدهای تو، بیبهره از سایهساران
از خود چگونه برانم نومیدی سهمگین را؟
------
با سلام و ارادت خدمت آقای راثیپور گرامی.
از خواندن غزل دلنشینتان با وزن سنگین و نارایجش که هجاهای بلند پی در پی به آن طنینی وزین بخشیده- و اگر اشتباه نکنم از وزنهاییست که زندهیادان رهی معیری و سیمین بهبهانی در آن طبع آزمایی کردهاند، محظوظ شدم. سه بیت بالا را هم که تحت تأثیر آن سرودم به شما تقدیم میکنم.
طبع سرایشتان همیشه شکوفا و سرسبز باد.