در خلوت خیال ؛بدور از ممیزان
که ناظر و مراقب هر فکر باطلند
من فکر می کنم که هر انسانی
بالقوه می تواند باشد
مشتی مهیب و باعث ویرانی
مصداق مدعایم
همسایه منست که وقتی صدای ضبط
چرت مدام و متصلش را بهم زند
با مشت چون کلنگ خودش خرد می کند
هر خشت آن بنای رفیعی را
که آفریده است و بنا می کند هنوز
موسیقی اثیری
یکریز و پله پله
در صحن ذهن من
من فکر می کنم و یقین دارم
این مشت ها و حنجره هایی که جاهلند
مثل ممیزان که به زعم خود
دلواپس و مراقب هر فکر باطلند
از درک هرچه شادی و زیبایی
و حس و حال هرچه جدا می کند ترا
از چارچوب عادت و تکرار
همواره غافلند