بخل زمانه خاطر آزادمان نداد
ذوقی برای زمزمه ی شادمان نداد
در من یزید عشق کلوخی بسنده بود
شبلی به عمد حکم به الحادمان نداد
عادت چو کرده بود به میدان بی رقیب
استاد فوت کوزه گری یادمان نداد
خشتی به روی خشت نیفزوده زلزله
رویای یک عمارت آبادمان نداد
می خواستیم پر بگشاییم در اثیر
اما مجال ناوک صیادمان نداد
بر گرده من و تو به اغوای عدل و داد
خوش کرد جای و گوش به فریادمان نداد
چون مطمئن نبود جنون از عیار ما
یک تیشه برنده چو فرهادمان نداد
۲۰ اردیبهشت