سیولیشه

نشریه اختصاصی شعر نیمایی

سیولیشه

نشریه اختصاصی شعر نیمایی

ایرج افشار و سایه / میلاد عظیمی


این عکس ایرج افشار و سایه در ایوان خانهٔ ایرج افشار است. فکر می‌کنم استاد افشار در بحر ریش سایه مستغرق شده است. به‌شوخی می‌گفت: ریش سایه مثل ریش رستم است. رفیق دیرینه شصت‌هفتادسالهٔ هم بودند. یک کانون عاطفی خاص هم آنها را به یکدیگر پیوند می‌داد؛ یاد و خاطرهٔ مرتضی کیوان. افشار خیلی اهل شعر نبود.اما شعر سایه را دوست داشت.

هفت‌هشت سال پیش نزد آرش افشار دفترچه‌ای دیدم که افشار در آن شعرهایی برای خود یادداشت کرده بود. شعر سایه هم در آن بود. وقتی بابک افشار درگذشت،ایرج افشار بر آن شد به یاد پسرش یادنامه‌ای منتشر کند. دو جلد کتاب به اسم کتابفروشی. در مقدمه جلد یکم به یاد پسرش این بیت سایه را نوشت:

امید عافیتم بود روزگار نخواست

قرار عیش و امان داشتم زمانه گرفت

این غزل سایه دربارهٔ چشم‌زخمی است که به پسرش رسیده بود. در مجلهٔ آینده افشار کتابهای تازه‌چاپ را معرفی می‌کرد. در معرفی سیاه‌مشق نوشته بود شعر سایه آفاق را گرفته است (از حافظه نوشتم و نقل مضمون است). یادم هست که بر «حافظ به‌سعی سایه» نیز معرفی کوتاه دلپذیری نوشت. هم تجلیل بلندی از ظرافت چاپ آن کرد و هم گفت سایه نسخه‌ها را دیده و خودش هم آشنایی استثنایی با سبک و زبان حافظ دارد اما داوری را به حافظ‌شناسان سپرد. سایه فروتنی و بی‌آلایشی افشار را تحسین می‌کرد. اینکه «خود را به رخ دیگران نمی‌کشد».

رودکی بیتی دارد که بیهقی هم آن را نقل کرده:

مهتران جهان همه مردند

مرگ را سر همی فرو کردند


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد