در این روزها که مستندی چندقسمتی دربارۀ ــ یا از زبان ــ پرویز ثابتی پخش شده است، بسیاری نظرم را دربارۀ این مستند پرسیدهاند. البته این برنامه بیش از آنکه «مستند» باشد، باید در زمرۀ «تاریخ شفاهی» جای گیرد. تا جایی که به برخوردِ ساواک با مخالفان حکومت مربوط است، نمیتوان حکم کلی داد، زیرا مخالفان را نمیتوان یکدست دید. با چریکهایی که تصمیم میگیرند به طور مسلحانه از روستاها شهرها را تصرف کنند، چه برخوردی باید کرد؟ یا با کسانی که دنبال ترور شهروندان آمریکایی ساکن ایران بودند، چه برخوردی باید میشد؟ از دیگر سو، شما هر موقع پای حرف مخالفان حکومت شاه بنشینید، در توجیه برخی افکار و عملکرد خود تأکید میکنند «زمانه را باید در نظر گرفت... آن زمان چنین افکاری وجود داشت.» به نظرم یا نباید مسئلۀ «زمانه» را مطرح کرد، یا باید پذیرفت این «زمانهشناسی» شامل حال حکومت هم میشود. آیا دربارۀ رفتارهای حکومت هم میتوان گفت زمانه را باید در نظر گرفت یا این اصل همدلانه فقط شامل حال مخالفان حکومت میشود؟ اما از دیگر سو، کسانی هم که هر رفتار ساواک را توجیه میکنند، از آن سوی بوم افتادهاند. اینان بهتر است پای حرف کسانی بنشینند که خودشان کارگزارانِ وفادار حکومت پهلوی بودند و در حسن نیتشان نسبت به آن حکومت جای تردیدی نیست، اما انتقادات معقولی به ساواک وارد میکنند.
اما مسئلۀ من در این متن اصلاً این موضوعات نیست. بگذارید بحث دربارۀ ثابتی را فعلاً کنار بگذاریم و به بحثی آسیبشناختی دربارۀ ساواک بپردازیم که به گمان من مهمتر است و عموماً مغفول مانده است، اما زاویهدیدی است که اگر از آن به مسائل بنگریم، تازه میتوانیم به بحثهای بعدی بپردازیم. مسئلهام «روانشناسی ساواک» است که خود زیرمجموعۀ بحث «روانشناسی دستگاههای امنیتی» است. به گمان من، بخش عمدۀ کارهایی که ساواک میکرد وظایفی بود که بر عهدۀ هر نهاد امنیتی است و اصلاً طبیعی بود، اما ساواک بیش از هر چیز به دلیل «روانشناسی»اش به خود و حکومت آسیب زد. برویم در بحث...
هر حکومتی به یک نهاد امنیتی نیاز دارد که خطرهای امنیتی داخلی و خارجی را شناسایی کند. اما همیشه ــ حتی گاه در دولتهای دموکراتیک ــ خود نهادهای امنیتی به معضلی بزرگ تبدیل میشوند. البته این هم چیز عجیبی نیست. هر نهاد حاکمیتی میتواند به معضل تبدیل شود. سازمان تأمین اجتماعی (که نهادی کاملاً غیرامنیتی است) وقتی از حدی بزرگتر شود، دیر با زود به باری سنگین بر دوش دولت تبدیل میشود و ممکن است سرانجام باعث شود گاری دولت در شبی از شبها در گِل گیر کند و حکومت زمین بخورد. پس اینکه یک نهاد حکومتی خود به معضلی برای حکومت تبدیل شود ــ و به عبارتی چاقو دستهاش را ببرد ــ چیز عجیبی نیست. اما طبعاً نوع کار دستگاههای امنیتی به گونهای است که خطرهایی بیشتری درون خود دارند.
پیش از هر چیز مسئله «پرسنلِ» دستگاههای امنیتی است ــ آسیبشناسی ما هم از اینجا شروع میشود. کار در دستگاههای امنیتی فقط با روحیات افراد خاصی سازگار است: کسانی که هم میل به قدرت دارند و هم در عین حال بپذیرند در عین قدرت، گمنام بمانند. هیچچیز در این دنیا دردناکتر از گمنامی نیست! فرد قدرت را برای چه کاری میخواهد؟ برای اینکه شبحی ناشناس باشد؟ پرسنل امنیتی برخی از امیال خود را در بدو ورود به کار امنیتی باید کنار بگذارد، در حالی که این امیال سرکوبشدنی نیست و فقط تغییر شکل میدهد.
فرد امنیتی اگر درون دستگاه امنیتی در پنهان کردن هویت خود کوتاهی کند و به عبارتی وسوسه شود هویت خود را فاش کند، احتمالاً بیکار میشود یا به کارهای پیشپاافتاده گمارده میشود. پس در اینجا تناقضی حلناشدنی همیشه گریبانگیر افراد امنیتی است: از یک سو به دلیل علاقه به قدرت و نفوذ جذب کارهای امنیتی میشوند، اما از دیگر سو اجازۀ نمایش عمومی این قدرت را ندارند. راهکار ناخودآگاهی که برخی امنیتیها پیدا میکنند «مرموز بودن» است. احتمالاً تا به حال افرادی را دیدهاید که از مرموز بودن لذت میبرند، زیرا میخواهند «روانشناسی افراد امنیتی» را بر خود نصب کنند ـــ اما احتمالاً آن فردی که شما دیدید، اصلاً آدم امنیتی نبوده، صرفاً ادای امنیتیها را درمیآورده است. اما آن فرد یک چیز را درست فهمیده: مرموز بودن تداعیکنندۀ قدرت امنیتی است.
از اینجا میتوانیم از مرحلۀ «پرسنلی» گذار کنیم و به «دستگاه» برسیم. «مرموز بودن» ــ یعنی اینکه دیگران فکر کنند فردی رازهایی دارد و به دستگاه قدرتمندی وصل است، اما به دلیل رازداری آن را بیان نمیکند ــ میتواند به ویژگی عمومی دستگاههای امنیتی بدل شود. اتفاقِ آسیبزایی که دربارۀ ساواک رخ داد این بود که این میل به شکل افسارگسیختهای درآمد؛ به گونهای که دیگر هیچ ارتباطی با واقعیت نداشت!
ادامه در پست بعد
@tarikhandishi | تاریخاندیشی
(ادامه از پست قبل...)
یعنی ممکن است دستگاههای امنیتی تمایل پیدا کنند بسیار بزرگتر، قدرتمندتر، مخوفتر و تواناتر از آنچه در واقعیت هستند به نظر رسند. این دقیقاً تبدیلِ «روانشناسی فردِ امنیتی» به «روانشناسی دستگاه امنیتی» است.
البته برخی دلایل عقلانی هم وجود دارد که دستگاه امنیتی با اتکا به آنها میتواند این «خودنمایی مرموز و ابرقدرتمندانۀ» خود را کار درستی جلوه دهد. نهاد امنیتی فکر میکند هر قدر بزرگتر به نظر رسد به نفعش است. فکر میکند این گُنده و ابرقدرت به نظر رسیدن، به عاملی بازدارنده تبدیل میشود و باعث میشود کسان زیادی دیگر جرئت نکنند دست به اقدامات ضدامنیتی بزنند، چون با خودشان فکر میکنند نهاد امنیتی در چشمبرهمزدنی آنها را شناسایی و بازداشت میکند. بنابراین خود دستگاه امنیتی از اینکه جامعه پر شود از شایعات ترسناک دربارۀ نهاد امنیتی استقبال میکند. اینچنین تخیلپردازی دربارۀ آن نهاد امنیتی شروع میشود. ضمن اینکه این تخیلات یک فایدۀ «شخصی» هم دارد: هر چقدر نهاد امنیتی قدرتمندتر به نظر رسد، پرسنل آن نیز قدرتمندتر به نظر میرسند. احیاناً اینکه تمام وزرا، وکلا و همۀ کلهگندههای مملکت با همۀ قدرت و نفوذشان از مأموران دستگاه امنیتی بترسند، جذاب نیست؟ اینجاست که مشخص میشود «جذب نیروی انسانی» در نهادهای امنیتی چه مسئلۀ غامضی است! گریزی بزنیم از اینجا به ساواک.
دقیقاً این هیولاپردازی دربارۀ ساواک رخ داده بود و خود ساواک هم در پیدایش آن نقش داشت. ذهن جامعه پر شده بود از اینکه سازمان امنیت همهجا هست... هر مدیری، حتی مدیر پایینرتبه، فکر میکرد تلفنش شنود میشود. هر کس در هر ادارهای حتی اگر چند توصیۀ معقول و دولتخواهانه میکرد، ساواکی پنداشته میشد. برای مثال تصور میشد سازمان رادیو و تلویزیون ملی کانون ساواکیهاست. اما طبق آخرین آمار در بین هزاران نفر پرسنل تلویزیون و رادیو فقط هشتاد فرد با ساواک ارتباطاتی داشتند! یعنی خیلی کمتر از یک درصد! در حالی که کارمندان رادیو و تلویزیون فکر میکردند اطرافشان پر از ساواکی است و مردم بیرون هم اهالی رسانه را یکی در میان ساواکی میدانستند.
حالا زاویۀ دوربین را بچرخانیم و ببینیم در چنین شرایطی چه اتفاقی برای مخالفان حکومت میافتد: وقتی یک نهاد امنیتی بسیار مخوفتر و قدرتمندتر از آنچه در واقعیت هست به نظر رسد، مخالفان حکومت نیز چه در نظر خودشان و چه در نظر عموم جامعه بسیار شجاعتر و قهرمانتر از آنچه در واقعیت هستند به نظر میرسند. تصور میشود این مخالفان چقدر نترسند که دستخالی و بدون پشتوانه با چنین دستگاه مخوفی درافتادهاند... و به گمانم «نترس بودن» از محبوبترین ویژگیهای مورد علاقۀ ایرانیان است. در این جور مواقع، خود مخالفان نیز در این ارکستر با نهادهای امنیتی همراهی میکنند و در شایعهسازی و هیولاسازی از نهاد امنیتی همراهی میکنند. هر قدر نهاد امنیتی مخوفتر، اینان شجاعتر! قصۀ خرس و پنکه نتیجۀ این وضعیت روانشناختی مخالفان است.
اما برویم به مرحلۀ بعد ماجرا... نهادهای امنیتی خیلی زود از خودنمایی در برابر مردم ارضا میشوند و به قدرتنمایی بیشتری میل پیدا میکنند. ترسیدن مردم خیلی زود جذابیتش را از دست میدهد. در این مرحله نهادهای امنیتی با روشهایی که در آن تخصص دارند به مطیعسازی دستگاه حکومت روی میآورند. مهمترین اقدامی که در این زمینه انجام میدهند این است که مسائل را جوری به رهبران کشور نشان میدهند که انگار وجود کل کشور مرهون وجود نهاد امنیتی است. در واقع: «همانطور که از یک سو مردم را از حکومت میترسانند، از دیگر سو میکوشند حکومت را از مردم بترسانند.» به همین دلیل بدشان نمیآید پروندههای کوچک را بزرگ کنند؛ دستاوردهای کوچک خود را عظیم جلوه دهند و خطرهای امنیتی ناچیز را با دست خود بزرگ کنند تا بعد بگویند فلان خطر بزرگ را ما خنثی کردیم. به همین دلیل ممکن است یک طرح ضدامنیتی احمقانه را تعمداً مدتی نادیده بگیرند تا تبدیل به پروندهای دندانگیر شود. هر قدر خطرهای امنیتی خنثاشده بزرگتر به نظر رسد، نهادهای امنیتی هم بهتر میتوانند رهبران کشور را متقاعد کنند که چقدر وجودشان برای کشور لازم است؛ و در نتیجه رهبران کشور دست اینان را در برابر همۀ نهادهای دیگر بیشتر باز بگذارند. بخشی از برنامههای رسانهای که ساواک اجرا کرد (برای مثال برنامهای که به «ساواکشو» معروف شد، یا برنامۀ محاکمۀ گلسرخی) در نهایت چنین اهدافی داشت.
شواهد این آسیبشناسی که در بالا انجام دادم، از زبان بسیاری از دولتمردان وفادار به حکومت شاه بیان شده است. به برداشت من، بخش عمدۀ ویژگیهایی که برشمردم در شخص نصیری، رئیس ساواک، وجود داشت، در حالی که رئیس پیشین ساواک، تیمسار پاکروان، از این ویژگیها عاری بود و کسی مانند او میتوانست مانع چنین آسیبهایی در ساواک شود.
مهدی تدینی
@tarikhandishi | تاریخاندیشی