نیمایی :
دیدیم و هزار بار دیگر نیز
از چشم هزار ها تماشاچی
آن چیز که کاشکی نمی دیدیم
گوش از هیجان هایهو ها کر
چشم از نوسان شک و حیرت تار
نسیان که یگانه حربه ی ما بود
کوشید و نشد حریف این تکرار
من برده شورشی
زنجیر درانده با خیالی خام
شمشیر امید بسته ام چوبی
تقدیر ازین لجاج و سرکشی بر آشفته
تا مایه عبرت جهان باشد
می زد به خدنگ خویش سمباده
ارابه انتقامش آماده!
فرجام چنین جدال
نادیده
کابوس همیشه ای که می بینم
حس کردن داس مرگ بر گردن
طومار تلاشهای رقت بار
تاریخ شکستهای خونینم
دیدیم و هزار بار دیگر نیز
هنگامه جنگ نا برابر را
پرپر شدن امید آخر را
درودها جناب راثی پور گرامی![](//www.blogsky.com/images/smileys/123.png)
![](//www.blogsky.com/images/smileys/123.png)
![](//www.blogsky.com/images/smileys/123.png)
عالی
ممنون
سلام و ممنون از شما
دیدیم و هزار بار دیگر هم
زخمی که از آن همیشه خون میرفت
زخمی که نبود هرگزش مرهم.
با درود خدمت شاعر گرامی، سرودهی دلانگیزتان سه سطر به ذهنم تداعی کرد که آن را به شما تقدیم میکنم به رسم قدردانی.