شعر / یدالله رویایی
دستی میان آینه و من،
لغزید.
شعر، از میان آینه، دستی شد.
اینک میان خلوت و تاریکی،
تفسیر دستها را بر جاده مینویسم
و جاده از سخاوت پر میشود
آن سوی من،
که خلوت آیینه است و تاریکی،
پر میشود برهنگی جاده، از عبور
تفسیر دست، عابر آیینه میشود.
دار / منصور اوجی
بی برگ ایستاده سپیدار
انگار
دار
از کجا / اورنگ خضرایی
از کجا به زخمهایِ پلکِ من نگاه میکنی؟
از کجا
که هیمهٔ شکستهٔ صبوریام
تا تبسّمِ جوانه راه باز میکند؟
طرّههای گیسویت
کمانِ رنگیِ پگاهِ دیگریست
وصله میزنی سپیده را به پارگیّ جامهٔ شبانهام.
تو کجای این سپیده ایستادهای که من
رسیدهام به التیام زخم؟
ظُهرِ دلپذیرِ دیگری به خاک
عطرِ گرمِ تازه میدَمَد
از کنار سایهها مرا رها کن و
به بادها سپار.
تو کجای این سپیده ایستادهای؟
#اورنگخضرایی
اعترافها