دغدغه هایی گزنده داشت
که شب را
در لزج خلسه نیز می شورانید
با همه تاکید طبل جارچیان نیز
امن و امان را نمی شنید و نمی دید
زیر لحافش رسوخ ترس
زلزله ها می دواند در دل و جانش:
آه اگر بره بر نتابد فرمان
آه اگر گله حمله کرد به چوپان
آه اگر گرگ...
( گرگ که زائیده و بهانه او بود
تا نسق از هر زبان نفهم بگیرد )
شب همه شب می کشد به اینسو و آنسو
آن تن انبان التهاب و تقلا را
آه که از حجم اضطراب نمیرد!